چهارشنبههای امامرضایی| زیارتی از سرِ دلدادگی/ دلهایی که دخیل پنجرهفولاد رضاست...
گروه استانها ـ مگر میشود چهارشنبه باشد و لابهلای مشغلههای کاری و زندگی، مجالی برای خلوت با امام مهربانیها پیدا نکنی؟ مگر میشود چهارشنبه باشد و دلهایمان راهی مشهدالرضا(ع) نشود؟
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، هرچند دغدغه و مشکلات زندگی نمیگذارد همیشه دلمان معطوف به زیارت امام رضا(ع) باشد اما چهارشنبه که میشود با وجود تمام مشغلههای روزانهای که وجود دارد خود به خود دلمان راهی مشهد میشود گویی چهارشنبهها از همان بینالطلوعینش بوی زیارت میدهد؛ بوی اسپند و عطر و گلاب حرم و صدای نقارهای که همانند زنگ ساعت تو را بیدار میکند با این تفاوت که زنگ ساعت بیدارت میکند برای روزمرگیهای دنیایی و نقارههای حرم امام رضا(ع) از خواب دنیایی بیدارت میکند آنچنان که ساعتها پَرت میشوی وسط صحن و سرای حرم مطهر رضوی و همینطور که پیش میروی به ضریح نقرهگون امام رضا(ع) میرسی و آنجاست که عجیب دلت آرام میگیرد.
دوست داری ساعتها ضریحش را بغل کنی اما خیل عظیم مشتاقان امام رضا(ع) این فرصت را به تو نمیدهند. همینطور که از بین زائران و مجاوران عبور میکنی به سقاخانه میرسی و جرعهای آب میهمان امام رضا(ع) میشوی؛ کبوتران سفید بالای سرت در آسمان نیلگون حرم به پرواز درآمدهاند. همینطور که چشم به آسمان دوختهای خودت را در کنار پنجره فولاد میبینی همان پنجره فولادی که تمام حاجتمندان دخیلش شدهاند و بارها و بارها حاجتروا شدهاند.
دستانم که به پنجره فولاد قفل میشود در میان پارچههای رنگارنگی که زائران شمسالشموس برای گرفتن حاجت دخیل بستهاند چشمم به تکه پارچه چفیهای میافتد که با تمام پارچههای آنجا متفاوت است و ناخداگاه ذهنم را میبرد به سمت شهدا و خانوادههای شهدا. با خود فکرها در ذهنم میپرورانم شاید رشتهای از چفیه شهید گمنامی باشد که مادرش دخیل بسته تا چشمانتظاریاش تمام شود؛ شاید چفیه شهیدی است که همسرش دلتنگش است؛ شاید اصلاً چفیه مدافع حرمی باشد که مادرش برای سلامتیاش دخیل بسته است و شاید آرزوی شهادت کسی باشد.
در همین فکرها بودم که با صدای گریههای بلند زائری به خود آمدم و دیدم در میان گلهای قالی حرم نشستهام و زیارتنامه میخوانم... در حین خواندن زیارتنامه بودم که با پاشیدن گلاب خادمان حرم بر روی سر زائران به خود آمدم؛ نمیدانم چند ساعت را در صحن و سرای شمسالشموس و در میان رواقها بودم، اصلاً نمیدانم چطور و از باب الجواد یا باب الرضا، شاید هم از بست شیخ طوسی، نمیدانم چطوری، اما وقتی به حال خودم آمدم دیدم پشت میز محل کارم نشستهام...
انتهای پیام/281/ش/؛