روایت یک نفوذی از اردوگاه اشرف/ وقتی منافقین از هیچ کاری برای شهادت نیروهای ایرانی دریغ نمی‌کردند

روایت یک نفوذی از اردوگاه اشرف/ وقتی منافقین از هیچ کاری برای شهادت نیروهای ایرانی دریغ نمی‌کردند

همان جا متوجه تحرکات نظامی منافقین می‌­شوم و می‌­بینم در محوطه وسیعی از پادگان اشرف، ماکت هواپیماهای نظامی چیده‌­اند که واقعی نیستند... .

خبرگزاری تسنیم، محدثه پالیزگر:

هر متنی می­‌نویسید، باید مقدمه و مؤخره داشته باشد. این را از همان سال سوم ابتدایی که اولین انشاهای تاریخ تحصیل را می‌­نوشتیم تا امروز که چند باری چیزکی نوشتم و چند مرتبه‌­ای در جمعی نوشتن را تمرین ­کردیم، بارها و بارها شنیده‌­ام. شما هم احتمالاً شنیده‌­اید. یک‌بار سر همین شروع ناگهانی و بی‌مقدمه متن، نریشن یک کار داشت هوا می‌­شد. الآن هم که دارم این متن را می­‌نویسم دو روز است روی پاراگراف اول، گیر کرده‌­ام. چه بنویسم و چطور بنویسم و بعد از این همه حکمتی که روی کاغذ ریختم حالا چه طور به سوژه اصلی برسم؟

شاید به خاطر بی‌­تجربگی و ناتوانی من باشد ولی احتمالاً به صراحت سوژه هم بی‌­ربط نباشد. با کتابی طرف حسابیم که بی­‌مقدمه و حاشیه سراغ اصل اتفاقات می‌رود. صاف و پوست‌کنده از همان اولین دستگیری و فرارش از  دست مأموران ساواک شروع می­‌کند و با همان صراحت و تخلیص سراغ باقی اتفاقات و حوادث بعدی می­‌رود.

مثلاً جایی درباره نفوذش به اردوگاه اشرف و ارتباط­‌گیری با منافقین این طور می­‌گوید: «عراق با کمبود آذوقه مواجه شده و منافقین می­‌خواهند احتیاجاتشان را از ایران تأمین کنند. من هم وارد تشکیلاتشان می­‌شوم و قول می‌­دهم نیازهایشان را برآورده کنم. همان جا متوجه تحرکات نظامی منافقین می‌­شوم و می‌­بینم در محوطه وسیعی از پادگان اشرف، ماکت هواپیماهای نظامی چیده‌­اند که واقعی نیستند. یکی از هواپیماهای ایرانی هم گول خورده به این ماکت­‌ها حمله کرده و متأسفانه سقوط کرده بود. سراسر پادگان لبریز از ادوات نظامی و توپ و تانک و خودروهای مجهز به سیستم‌­های راداری است. منافقین با برخوردهای خشک نظامی با هم برخورد می­‌کنند. گزارشات لازم را برای سرپلم می­‌فرستم و تحرکات نظامی را در عملیات مرصاد رصد کرده و گزارش می­‌دهم.»

راوی راحت می­‌گوید وارد تشکیلاتشان شدم. انگار می‌خواهد وارد یک جمع معمولی شویم و با یک کپی شناسنامه و دو قطعه عکس سه در چهار، ثبت­‌نام می­‌کنیم و راحت پایمان را می‌­گذاریم وسط اردوگاه اشرف. انگار نه انگار شخصی که به این راحتی از نفوذش به اشرف و ارتباط با منافقین می‌­گوید دو سال اسیر کومله بوده و محکوم به اعدام. چنین آدمی احتمالاً خیلی ناشناخته نمانده که راحت بشود معتمد منافقین، آن هم درست قبل از عملیات مرصاد یا فروغ جاویدانِ آن­ها که قرار بود چند روزه به تهران برسند و علی‌القاعده کم برنامه نریخته بودند.

کتاب , سوره مهر ,

صراحت لهجه، مختص راوی اصلی و صاحب خاطرات نیست. در بخش‌­هایی که سراغ همسرش هم می‌­رود، به همین اندازه یا شاید بیشتر مختصر و صریح از اتفاقاتی می‌­گوید که یک بار از زبان امیر سعیدزاده شنیده‌­ایم و این‌بار سعدا، همسرش، از نگاه دیگری آن­ها را تعریف می‌­کند و این روایت­‌های دو طرفه یک فصل در میان تکرار می­‌شوند؛ یعنی یکبار سعید سردشتی یا همان امیر سعیدزاده برایمان از جنگی که کرده یا عملیات­‌های اطلاعاتی که به انجام رسانده می­‌گوید و یکبار همان دوره و حادثه را سعدا روایت می­‌کند و جنگ دیگری را که برای او جریان داشت، شرح می­‌دهد.

امیر سعیدزاده نیروی رسمی سازمان و نهادی نبوده، خبری از استخدام نیست و ظاهراً نیروی آزاد است با همه این­ها همه جا بوده و انواع همکاری­­‌های اطلاعاتی و امنیتی را با نیروهای نظامی و امنیتی داشته است. از درگیری با نیروهای جدایی‌طلب کردستان و آزادسازی شهرها و روستاها تا مبارزه با نیروهای عراقی در دفاع مقدس و بعد هم عملیات اطلاعاتی برون مرزی بعد از پایان جنگ.

از همان زمان که انقلاب پیروز می‌­شود و انواع و اقسام گروه‌­های مبارزِ به ظاهر چپ سر از تخم در می­‌آورند و داعیه جدایی‌طلبی دارند، شهید مهدی باکری مأمورش می­‌کند سراغ همین گروه‌­ها برود و تا آغاز عملیات برای پاکسازی مناطق کردنشین ته‌وتوی برنامه‌­ها، سرکرده‌­ها و اعضایشان را درآورد. در گیرودار ارتباط‌گیری و استخراج اطلاعات از این گروه‌­ها هم دستگیر می­‌شود و اولین اسارت سعید سردشتی آغاز می­‌شود. کومله تصمیم به اعدامش داشت که از زندان مرکزی حزب فرار می­‌کند. فراری عجیب که تا نخوانی ندانی!

بعد از فرار هم پایش به شهر نرسیده راهیِ مقر سپاه می‌­شود. آدمی که خسته نمی‌­شود و اسارتش را هم تبدیل به مأموریت می­‌کند تا بعد از جمع‌­آوریِ اطلاعات افراد و اماکن کومله، عملیات­‌های جدید را تعریف و اجرا کند.

از آن جا که ما با انسانی طرفیم که قرار نیست خسته شود و بی­کار بنشیند، ردپای امیر سعیدزاده را در تک­‌تک اتفاقات سال­‌های اولیه انقلاب در کردستان می‌‌بینیم. فضای شهری و درگیری گروه­‌ها، شرایط مردم در دوران تسلط­شان، روابط تشکیلاتی بین اعضا، مقابله و مبارزه‌­های مردمی، شیوه پاکسازی و اخراج گروهک‌­ها همه از موضوعاتی ست که طبق همان قاعده صراحت و تخلیص روایت می‌­شود. بعد از پایان جنگ هم خستگی و یک‌جا نشستن ندارد. ارتباط‌­گیری و مأموریت‌­هایی در خاک عراق و تربیت نیروهای برون مرزی برای امنیت بیشتر مرزها و مناطق کردنشین در دوره­ای که عراق مأمن و مأوای گروهک­‌های معاند است، دوره جدید فعالیت‌‌های سعید سردشتی است تا اسارت دوم که چهار سال به طول می‌­انجامد و بخش مهمی از کتاب است و نام کتاب هم از همین جا آمده از دره کریسکان در عراق که هر روز عصر پس از صرف چای عصرانه، اعدامی­‌ها را به جنگل می‌­برند و تیرباران می‌­کنند؛ عصرهایی که هر زندانی یا منتظر مرگش خودش است یا کنار دستی­‌اش.

القصه این که بخوانید، بخوان خانم، بخوان آقا، بخوان که بخشی از تاریخ معاصر و مردم‌شناسی یکی از حساس‌­ترین ادوار تاریخ مملکتی است که همه ها بخشی از آنیم. درباره دوره‌­ای که دنیا جمع شده بود ایرانی نماند یا اگر ماند کوچک و کوچک­‌تر شود و هر روز ممکن بود بخشی از خاک این مملکت دیگر متعلق به میهن نباشد و یا سهم دیگری شود یا تکه پاره‌­ای چند 100 کیلومتری شبیه بسیاری از این کشورهای کم­توان دور و اطراف­مان که راحت‌­تر از آب خوردن کمر زیر بار حرف زور می‌­دهند و نقشی بیشتر از بازیچه ندارند.


انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران