روایت منابع اهل سنت از " شب معراج پیامبر" و ۴ مکان در عرش که نام "امام علی" بر آن حک شده بود
منابع اهل سنت روایتی از شب معراج پیامبر مکرم اسلام ارائه میدهند که نام مقدس امیرالمؤمنین بر ۴ مکان قدسی در عرش حک شده بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «مسیح اسلام» داستانهایی از فضائل امام علی علیه السلام در منابع اهل سنت است که توسط علی قهرمانی گردآوری شده و توسط انتشارات کتاب جمکران به چاپ رسیده است.
این کتاب مشتمل بر بیش از یکصد داستان و روایت از فضائل امیرالمؤمنین از زبان اهل سنت است. بسیاری از این روایتها برای شیعیان آشناست اما دیده شدن یک منبع موثق از اهل سنت بهخوبی نشان میدهد که این روایات در منابع آنها نیز آورده شده است.
این کتاب دارای 5 بخش است؛ بخش اول با عنوان «خورشید مکه» روایتگر تولد امام علی در کعبه و روزهای اسلامآوردن ایشان است، بخش دوم با عنوان «آفتاب مدینه» روایتی از روزهای حضور در مدینه، شرکت در جنگها دوشادوش پیامبر و کرامات ایشان در اسلام آوردن مردم مدینه است، «طلوع در غدیر» بخش سوم و اصلی این کتاب است که روایتگر واقعه مهم غدیر خم، آیات و روایت نازل شده بر پیامبر در این ایام و سزاواری پسر عموی پیامبر بر امامت بر مسلمین پس از ایشان است. بخش چهارم کتاب که «خورشید خانهنشین» نام دارد درباره روزهایی که امیرالمؤمنین با نیرنگ برخی از منحرفین خانهنشین شده و جانشینی بهحق ایشان به دست خلفای سهگانه افتاد. در نهایت، بخش پنجم کتاب نیز «در جستوجوی آفتاب» نام دارد.
در زیر 5 روایت از فضائل امام علی که در منابع اهل سنت آمده است منتشر میشود:
1- شب عجایب
شبی عجیب بود و سفر عجیبتر؛ تا قدس سیر و سفرشان زمینی بود و از آنجا سفر آسمان شروع میشد؛ از مُلک به ملکوت و از ناسوت به جبروت و لهوت.
سفر عجایب پایان یافت، اما خاطرهها و پیامهایش نه.
یاران، مشتاق شنیدن بودند و تشنه دانستن؛ اما بیشتر آنچه دیده بود نه گفتنی بود و نه شنیدنی.
عجیبترین ماجرای آن شب آسمانی، اما از آن ابوتراب بود. رو کرد به خود علی و گفت: «شب معراج چهار جا نام تو را دیدم؛ اولی در صخره بیتالمقدس که نوشته بود؛ خدایی جز الله نیست. محمد فرستاده اوست و او را به وزیرش علی یاری کردم.»
در سدرةالمنتهی، سر در بهشت و ستونهای عرش پروردگار عالم هم نوشته بود: «خدایی جز من نیست، از میان تمام آفریدهها محمد را برگزیدم و او را به وزیرش علی یاری کردم و پیروز گرداندم.»
2- یکی در برابر همه
تمام قبایل هم قسم شدند تا درخت اسلام را از ریشه بکنند. عرب هرچه داشت از امکانات و نیرو به میدان آورد. بیش از 10 هزار مبارز کارآزموده، سلاح بر دست و ره به تن به صف شدند. سپاه اسلام برخلاف همیشه به استقبال دشمن نرفت. این بار به توصیه سلمان در شهر ماند و خندقی بزرگ و عمیق را سد راه رسیدن به مدینه ساخت.
محاصره طولانی روحیه سربازان را فرسوده و سران کفر را حسابی کفری میکرد. باید در این خمودگی نیروها برگ برندهای رو میکردند.
پنج پهلوان پیل افکن دشمن با اسبهای زرین شده به خط زدند و در حرکتی برقآسا از خندق گذشتند. چرخی در میان میدان زدند و گرد و خاکی به پا کردند. عمرو بن عبدود از همه دلیرتر و سرشناستر بود. رجز خواند و مبارز طلبید.
دلهای نفاقزده بیش از همیشه به خدا و رسولش بدبین بود و کسی را یارای هماوردی با عمرو نبود، جز علی که بالأخره اجازه یافت و مانند شیری غران، رجزخوان به میدان شتافت.
وقتی میرفت پیامبر در وصف او سرود: «برز الاسلام کله الی الکفر کلمه؛ تمام اسلام به مصاف تمام کفر شتافت.»
3- ماجرای «در» خیبر
سپاه همیشه پیروز اسلام برای فتحی دوباره پیش میتاخت که قلعهای سر به فلک کشیده و دروازهای بلند ناگاه در مسیرشان قد کشید. قلعههای پیچ در پیچ خیبر، تیراندازانی زبردست که بالای برجها کمین کرده بودند، مبارزانی کارآزموده و پهلوانهای نامدار هیچ راه نفوذی باقی نمیگذاشت.
روزها از پی هم میآمدند و سپاه اسلام همچنان منتظر روز پیروزی بود.
روز موعود فرا رسید. آفتاب روز پیروزی آرام آرام بالا آمد و کمکم زمین را روشن کرد. آب دهان مبارک پیامبر، شفای چشمان علی شد و علی پرچم بر دوش به قلب میدان زد. پشت پهلوانهای بزرگ را تا کرد و بینیشان را به خاک مالید.
شمشیری در کشاکش نبرد سپرش را دو نیم کرد. جز دری که دروازه قلعه بود چیزی در دسترساش نبود. در را کند و تا پاسی از نبرد سپر کرد، دری که جمعی از پهلوانهای نامی نای حرکت دادنش را هم نداشتند. دری که در پس این پیکار پل پیروزی خندق درون قلعه شد.
پس از مرگ مرحب، نعرههای شیر قریش و دروازهای که چون سپر در دست علی جا گرفته بود پشت یهود را شکست و پیروزی را برای اسلام رقم زد.
4- هر که من مولای اویم،...
زیر آن آفتاب سوزان، تنها حرفهایی گوارا از جنس آب حیات میتوانست مردم را ساعتها سرپا نگه دارد. در بخش آغازین خطبهها مردم را به قرآن و عترت سفارش کرد.
بعد از صحبتی طولانی دیگر نوبت برنامه اصلی بود. علی را خواند که بالا بیایید و بر فراز منبر بایستد.
میدانست همه این پهلوان دلیر و دانشمند دانا را میشناسند، میخواست اما بهانهای نماند؛ دستش را گرفت. بالا آورد و نشان هم داد.
از جمعیت فراوان تماشاگر پرسید: «ای مردم، چه کسی بر مردم از خودشان سزاوارتر است؟»
گفتند: «خدا و رسولش بهتر میدانند.»
گفت: «خداوند ولی و سرپرست من و من ولی مؤمنین هستم. من از جانشان بر خودشان سزاوارترم.»
نگاهی دوباره به سیمای ماه شب چهارده علی انداخت که روی دستش طلوع کرده بود. او را با دست و نگاه نشان همه داد.
آنگاه گفت: «هر که من سرپرست و مولای اویم، این علی مولای اوست.»
5- بَخ بَخ
به سرعت صفی طولانی بسته شد. هر کس تلاش میکرد جایی جلوتر در صف پیدا کند. تکتک و گاه گروه گروه پیش میآمدند، دست در دست علی میگذاشتند و بیعت میکردند. بعد هم نوبت تبریک بود و تهنیت؛ «بخبخ لک یا علی؛ مبارک است بر تو ای اباالحسن. از امروز مولای ما و مولای همه مردان و زنان مسلمان شدی.»
به عمر گفتند: «امروز کاری برای علی کردی که برای هیچ کسی انجام نداده بودی.»
گفت: «چون از امروز علی مولای من است.»
انتهای پیام/