برقعی: فرصت «عاشقی» را از ما نگیرید
نمایش "خاکسفید" بهکارگردانی محمدرضا هلالزاده با نگاهی به زندگی در یکی از محلات معروف جرمخیز شرق تهران در دهه ۱۳۷۰ در روزهای اجرای خود در جلب توجه مشتاقان تئاتر موفق عمل کرد.
خبرگزاری تسنیم ـ سهیل صفاری: بعد از یک سال و اندی تعطیلی و رکود کرونایی در عرصه تئاتر، از اواسط خرداد امسال بار دیگر درهای سالنهای نمایش بهروی علاقهمندان پیگیر و وفادار تئاتر گشوده شد و در مدتی کوتاه استقبالی گرم و پرشور از تئاترهای روی صحنه بهعمل آمد. یکی از نمایشهایی که با آغاز به کار دوباره تماشاخانههای پایتخت توجه علاقهمندان را به خود جلب کرد، نمایش «خاک سفید» بهنویسندگی محمود احدینیا و کارگردانی محمدرضا هلالزاده بود، این نمایش که با نگاهی به زندگی در یکی از محلات معروف جرمخیز شرق تهران در دهه 1370 و رویدادهای در جریان میان یک دارودسته خلافکار موادفروش ساکن این محله در ساعات منتهی به پاکسازی کامل آن محله در سال 1379 میپردازد، در روزهای اجرای خود در پردیس شهرزاد در جلب توجه مشتاقان تئاتر موفق عمل کرد، با این حال، اعلام تعطیلی دوهفتهای سالنهای تئاتر درست زمانی که چرخ این هنر بعد از یک سال و اندی رکود، تازه به گردش درآمده بود، اعتراض و گلایه عوامل «خاکسفید» را نیز بهدنبال داشت.
خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم در گفتوگوی اختصاصی با صادق برقعی و فرید رحمتی، از بازیگران اصلی نمایش، به دغدغههای این روزهای اهالی تئاتر و همچنین تجربه خاص نمایش «خاکسفید» پرداخته است.
تسنیم: بگذارید خیلی صریح و بیمقدمه بپرسم؛ واقعاً قاطبه اهالی تئاتر چطور بهلحاظ اقتصادی گذران میکنند و زندگی را میچرخانند؟! ببینید یک زمانی بچههای تئاتر، تئاتر دانشجویی کار میکنند و فضا، فضای دانشجویی است، عمدتاً خانه پدری هستند، خیلی هزینههای شخصی آنچنانی ندارند ولی یک مقدار که بخواهیم حرفهایتر به تئاتر بپردازیم یا بهتر بگویم، تئاتر را بهعنوان یک حرفه انتخاب کنیم، طبیعتاً ماجرا متفاوت میشود، طبعاً هزینههای زندگی بالاتر میرود و با این روند تئاتر ما، که همین الآن دوباره تعطیلی دوهفتهای تئاتر اعلام شده است، این خودش یک معمایی است که فعالان عرصه تئاتر، با این شرایط اقتصادی چگونه میتوانند زندگی را اداره کنند.
برقعی: بهطور کلی دو زاویه نگاه مختلف وجود دارد؛ یکی این که اساساً در کشورهای غربی که خاستگاه تئاتر هستند، میبینیم که تئاتر شکل و شمایلی خصوصیتر دارد چون آنجا هم بهمیزان دولتی هست و خصوصی هم هست اما اینجا، چیزی بهعنوان تئاتر خصوصی وجود ندارد، حتی همین تئاترهایی که الآن بهعنوان «خصوصی» مطرح هستند، منظور مالکیت مکانی آنهاست که خصوصی است، ولی از هر لحاظ کاملاً تحت نظارت دولت هستند. ما تئاتر خصوصی نداریم و حیف که نداریم، ایکاش همۀ تئاتر، خصوصی بود که میتوانستیم حرف بزنیم و هیچ انتظاری نداشته باشیم که از بالا چیزی به پایین تزریق شود، این نکته خیلی مهمی است و حالا که تئاتر ما دولتی است، همه فرهنگ و هنر و تئاتر ما دولتی است، کاملاً نظارت میشود و کاملاً باید از فیلترهای مشخص بگذرد و حتی بهلحاظ مالی هم حمایتها از فیلترهای خاص دولتی باید رد شود. حالا در این اوضاع، یک جامعه تئاتری داریم که هر روز هم ما به اعضای آن اضافه میکنیم. سیاستگذاری تئاتر دانشگاهی ما چیست؟ سیاست دانشگاه تئاتر در کشور ما این است که مثلاً دانشگاه آزاد دستکم سالی 900 دانشجوی جدید در حوزه تئاتر میپذیرد و این تازه آمار اوایل دهه 90 است. با این ملاحظه، سالانه دستکم 4000 عضو جدید فقط از مجموعههای دانشگاهی به جامعه تئاتر ما اضافه میشود و باید سیستمهای آزاد آموزشی و آموزشگاههای خصوصی را هم به آن اضافه کرد که آمار قابل ملاحظهای است. ما برای اینها چهکار میکنیم؟ اصلاً امکان اجرا برای آنها وجود دارد؟ حتی اگر بگوییم اینها پیشرفت میکنند و یک عده فیلتر و الک میشوند و تعداد کم میشود، باز مجموعهای بزرگ وجود دارد که میخواهد از تئاتر ارتزاق کند. این جامعه بزرگ از کجا ارتزاق میکند؟ تئاتر ما دولتی است و امکانات این تئاتر دولتی بهصورت مساوی تقسیم نشده است و «روابط» در این سیستم کار میکند و تأثیرگذار است و هیچ ضابطهای هم در این خصوص وجود ندارد.
در نظر بگیریم یک آدم جدید و از سیستم درست، یعنی از مسیر درس و دانشگاه وارد شود، که مصداقش خود من هستم. من چون از دانشگاه وارد شدم، خودم پروژه تئاتر دانشگاهی را کامل کردم، یک آدمی مثل من باید n سال صبوری کند تا بتواند بهواسطه اجراهای زیاد و کارهای متعدد، هر روز بیشتر شناخته شود، تا در این سیستم، حداقل امکانات را به او بدهند. تازه این امکانات باز هم قابل مقایسه با امکاناتی نیست که افرادی خاص، که از سازوکارهای غیراصولی و بر مبنای روابط ورود کردهاند، از آن بهره میبرند، این را تا به حال نگفته بودم ولی حتی اسم قشر کارگر را نمیتوانیم بر هنرمندان تئاتر بگذاریم، چون بدون تعارف، امکانات آنها را هم ندارند. در دوران کرونا ظهور و بروز این وضعیت برای همه عیان شد. الآن کجا هستند مجموعهها و گروههایی که داشتند کار میکردند و تا روزی 100 اجرا در تهران میرفتند و داشتند از همین راه ارتزاق میکردند؟ پس یک عده خاص را که در همان دوران قبل از کرونا هم خارج از دایره اصلی تئاتر بودند کنار میگذاریم، آنهایی که در دایره اصلی بودند الآن از کجا ارتزاق میکنند؟ غیر از اینکه اگر امکاناتی بوده امتیازهایی بوده است در همان یکی دو ماه اولیه که خیلی نیمبند بوده و از طرف دولت بوده است باز هم از زیر این فیلترها رد شده است و من که کنار شما نشستم یک هزارتومانی به من پرداخت نکردند و سؤالم این است؛ چرا؟ چرا به من نباید تعلق بگیرد؟ من شخص خودم را نمیگویم. من اینجا دغدغه شخصی خودم را ندارم. من بهعنوان نماینده تمام بچههایی که خروجی تئاتر دانشگاهی هستند، حرف میزنم. من بیش از ده سال هم در این جریان هستم و بیش از 20 اجرا و بیش از حتی 30 اجرا هم در تئاتر دانشگاهی رفتم، باز هم تأکید میکنم که موضع من، موضع مطالبهگری سیاسی یا حتی اجتماعی هم نیست.
ـ شرح وضعیت است.
بله شرح وضعیت است. مسئله این است که هیچ چیزی در این بساط نیست. وقتی راجع به عدد و رقمها در تئاتر حرف میزنیم، راجع به «هیچ» حرف میزنیم، یعنی حتی نمیتوانیم وضعیت تئاتریها را با قشر محترم کارگر مقایسه کنیم. اصلاً بیاییم (بهعنوان مسئولان این حوزه) یک جایی مثلاً سر این موضع بایستیم که "بله، اصلاً میخواهیم تئاتر تعطیل شود و ما اصولاً به این هنر در جامعه نیاز نداریم."، یک نفر بیاید این را بگوید که "تئاتر اصلاً فرزند نامشروع اجتماع است و بنا بر این، ما این را نمیخواهیم و باید سنگسارش کنیم."، مثلاً "در وضعیت کرونایی میآییم این بلا را سرش میآوریم."، بلای تصمیم تعطیلی دوهفتهای تئاتر، بلای خیلی عجیب و غریبی بود. بنا نداشتم این سنخ گلایهها را مطرح کنم، ولی الآن غلیانی داشتم که کاملاً ناخودآگاه بود و نیّتم این نبود آنقدر در این مباحث جلو بروم اما این سؤالها و این مسئلهها درباره وجود یا عدم وجود تئاتر، چیزهایی است که یک شخص مسئول فرهنگی ابداً حتی حاضر نیست جواب بدهد، ارشاد هم ابداً حاضر نیست به این مسایل پاسخ بدهد و ما اهالی تئاتر همینطور پاسکاری میشویم، خوب، یک نفر به ما جواب بدهد، به جریان تئاتر جواب بدهد یا اصلاً جواب ندهد، ولی لااقل فقط بشنود، اصلاً کسی هست که اینها را برایش مطرح کنیم؟
ـ یعنی شما هنوز این برداشت را دارید که مثلاً بعد از 42 و 43 سال که از انقلاب میگذرد هنوز مثلاً یک ذهنیتی هست که تئاتر را مثلاً فرزند نامشروع بداند و دنبال حذف آن باشد؟
ببینید من منظورم این نیست که این نیت وجود دارد، اما باید این مسایل پایهای، روشن و مشخص، تعریف شود. در جمله قبلی گفتم که ما نمیدانیم حتی از چهکسی باید سؤال کنیم اما هر کسی میتواند و مسئولیتی دارد و این سؤال را میشنود، یک بار برای همیشه این سؤال را جواب بدهد؛ آیا اصولاً تئاتر را میخواهیم و برای ما اهمیت دارد، یا خیر؟ ما آدمهای بدی نیستیم، باور کنید، ما تئاتریها آدمهای بدی نیستیم، ما فقط عاشق کارمان هستیم، از چیزهای زیادی گذشتیم که مهمترین آنها خانواده و زمان و مسائل دیگر و بهخصوص مالی است، از همه اینها گذشتیم، چون عاشق این کار هستیم و اینجا هستیم چون این کار را دوست داریم. از آقای خمسه یک جملهای نقل میکنم که بیربط به این حرف نیست، ایشان میگفت که "کارگردانان اگر میدانستند که بازیگران چقدر عاشق کارشان هستند، یک هزارتومانی هم به یک بازیگر نمیدادند"، و حرف بیراهی نیست. ما همیشه داریم همین کار را میکنیم و من 20 سال است تقریباً همین کار را میکنم و همه زندگیام را گذاشتم پای این کار و از زندگی 33 و 34 سالهام، بیش از نیمی از آن را برای تئاتر گذشتم پس حق دارم و میتوانم راجع به آن حرف بزنم و تا قبل از این هم حرف نزدم. یک بار برای همیشه برای ما نسبت و باور خود را درباره تئاتر و وجود و استمرار آن مشخص کنید.
ـ ما یک مجموعه تشکیلاتی داریم که حیات و هویت آنها، دستکم بهلحاظ اداری ماجرا، تئاتر است یعنی مدیرکل فلان قسمت تئاتر، رئیس اداره هنرهای نمایشی و در این سنخ مناصب و جایگاهها هستند و هویت اجتماعی و هویت مادی و عایدی و همهچیزشان از این تئاتر است، منظورم این است که دستکم این سنخ از مدیران باید با شما همدغدغه و همراستا باشند ولی با این توصیفات شما، یک جور غریبگی و بیگانگی بین بخش مدیریتی تئاتر و بدنه آن وجود دارد، حتی این برداشت از فرمایش شما برایم به وجود آمد که از این «عشق» کاملاً مشخص اهالی تئاتر به این هنر، سوءاستفاده هم میشود و میگویند "خوب، ما هر جور هم سیاستگذاری کنیم و تئاتر را بچرخانیم، اینها عاشق هستند و کنار نمینشینند، پس همینجوری که تا الآن پیش بردیم، پیش میبریم و اتفاقی هم نمیافتد."، مثلاً در همه سالهایی که خود شما تئاتر کار میکنید، با مدیری که این دغدغه را داشته باشد که بخواهد همین سؤالهای مهم مربوط به تئاتر را جواب بدهد و با بدنه واقعی تئاتر همراستایی و همدلی داشته باشد، مواجهه داشتید، یا نه، این غریبگی و این شکاف، عمومیت داشته است؟
برقعی: نه، نبوده است و اگر بخواهم بگویم که بوده است، به خودم دروغ گفتم. من حداقل دو سه سال درگیر مدیریت جشنوارههای تئاتر دانشگاهی مختلف بودم، اصلاً موضوع ترسناک است، اصلاً هم اغراق نمیکنم. مدیران فرهنگی ما چقدر تئاتر را میشناسند و اصلاً چقدر تئاتر میبینند؟ من قبول دارم و میدانم که ما اهالی تئاتر هم مشکل داریم، ولی باز بخش بزرگی از مشکلدار بودن ما هم بهخاطر فشارهای مختلفی است که از سوی مدیریت تئاتر روی ما وجود دارد، و البته مرتب هم تأکید میکنند که "روی تئاتر فشاری نیست"، فشار هست و اصلاً ما تئاتریها از حیّز انتفاع خارج شدهایم، واقعاً هیچ جایی برای جریان تئاتر نیست، این حرفم کلیشهای است ولی مدیران آمدهاند و صرفاً کارشان بوروکراتیک است، در حوزه تئاتر هستند تا یک موقعیتی پیدا کنند، این حرفم قشنگ مصداق دارد و یک همشهری عزیزم را مدنظر دارم ولی اسم نمیآورم، که شما برای کمک به تئاتر نیامدید، شما فقط آمدید برای امکانات بعدی، ولی برای جریان تئاتر کاری نکردید. جریان تئاتر فقط شما و رفقای شما در دولتهای مختلف نیستید. جریان تئاتر خیلی گسترده است. یک کارهایی میکنید تحت عنوان این که "در حال حمایت از جریان تئاتر هستیم." ولی کدام حمایت؟
ـ یعنی مدیرانی که میفرمایید تئاتر هم نمیبینند حتی یعنی مدیران تئاتری ما هم چندان اهل تئاتر دیدن نیستند؟
بله، مدیران تئاتری ما فقط یک سری تئاتر خاص میبینند. کدامشان میروند تالار مولوی اجرا ببینند؟ یا فلان تالار، مثلاً تئاتر مولوی، زیرمجموعه دانشگاه تهران است، مسئول فرهنگی دانشگاه شاید در سال یک تئاتر آنجا ببیند، نهایت دو تئاتر آنجا ببیند، آن هم بهواسطه اینکه یک نفر را آنجا میشناسد.
ـ آن هم در روند بوروکراتیک است و علاقه شخصی نیست.
مطمئناً، دستکم چیزی که وجود دارد، همین را نشان میدهد، مثلاً آقای رجبی معمار تئاتر میبیند، چون خودش سالن دارد، چون آن سالن زیرمجموعه شهرداری هست، شاید ایشان سالی یک بار عوامل اعضای شورای شهر را دعوت کند برای تئاتر دیدن، آن هم اعضای شورای شهر کنونی که چندتایی از آنها رفقای نزدیک من هستند و صبغه فرهنگی دارند و من به آنها ارادت دارم. ولی شما در کمیسیون فرهنگی شورای شهر بپرسید که اصولاً فرهنگ را برایتان توضیح بدهند، اصلاً بیایند و بگویند "تئاتر میبینند؟"
ـ یا مثلاً بتوانند سه تا تئاتری را که در عمرشان دیدهاند، نام ببرند.
برقعی: فقط تئاترهای لاکچری را و تئاترهایی که ذات تئاتری را از دست دادند، میبینند، بروند به سالنها و تئاتر ببینند. شمای مسئول فرهنگی اگر هم فقط دیدگاه بسیار خاص و گُزیدهای از فرهنگ هم دارید، اگر همه فرهنگ برای شما همان دیدگاه خاص است، باور کنید دارید اشتباه میکنید، و این را کسی میگوید که بهواسطه عقبه و ریشه فرهنگی خانوادگی میداند و میتواند درباره این مسئله حرف بزند، برای همین، وضعیت فرهنگی کشور خیلی مطلوب نیست. اگر در خیابان یک راننده تاکسی به ماشین بغلی راه نمیدهد و یک رانندگی ساده تبدیل به مسئله میشود، و اساساً کل وضعیت رانندگی ما، خروجی فرهنگی ماست. چهکسی باید در این وضعیت کاری صورت دهد جز اهالی فرهنگ و هنر؟ ولی وقتی شما ما را از حَیّز انتفاع خارج میکنید و یا ما را حذف به قرینه معنوی میکنید، چهچیزی برایمان باقی میماند و چهکاری میتوانیم انجام بدهیم؟ حتی اگر کل خروجی تئاتر بشود یک یا دو کار فاخر، باز هم اشکالی ندارد، همان یکی دو کار، یک خروجی فرهنگی است که از خروجی سینما بهتر است، ولی چرا رها میکنید مسئله را؟ جالب اینجاست که به تئاتر در حد شعارها و وعدههای جذاب دم انتخابات هم پرداخته نمیشود، چون ظاهراً در نظر دوستان جذابیت و کارکرد تبلیغاتی هم ندارد! ما قبول داریم که بهعنوان اهالی تئاتر در کشاندن مخاطب به سالنها ضعفهایی داریم و بهنوبه خودمان مقصریم، ولی وظیفه مدیریت دولتی تئاتر در جای خود باقی است. وقتی سالنهای ما عمدتاً دولتی است، این که مثلاً تهویه سالنها بههنگام اجرا، درست کار کند وظیفه نهادهای فرهنگی است، مثال فوتبالیاش این است که وقتی پرسپولیس و استقلال تیمهای دولتی هستند، هرآنچه حول این دو تیم اتفاق میافتد، لاجرم به دولت هم برمیگردد، یا وظایف خود را درست انجام بدهید یا بسپارید به دست مردم، وگرنه با این وضعیت نمیشود ادامه داد.
ـ آقای رحمتی، شما هم ظاهراً همین بیعدالتی یا تبعیضی را که وجود دارد، حتی در اختصاص سالن به هنرمندان تئاتر، شخصاً تجربه کردید و سر اجرای نمایش «گلن گری گلن راس» بهعنوان کارگردان، برای گرفتن سالن یک روندی پیچیده را پشتسر گذاشتید، شما نظرتان چیست؟
رحمتی: صادق خیلی جامع صحبت کرد چون او از دل تئاتر دانشجویی میآید و همه این فضاها را تجربه کرده است، مثلاً خود من از یک بخش دیگری وارد تئاتر شدم و از آموزشگاه مرحوم استاد سمندریان آمدم و وارد بدنه تئاتر شدم. وقتی یکی مثل صادق که از جشنواره دانشجویی آمده و این همه سابقه و اجرا در جشنوارههای متعلق به دولت داشته است، اینقدر مشکل دارد، برای مثل منی که از آموزشگاه هنری آمدهام و وارد تئاتر شدم، اوضاع خیلی سختتر هم بود، چون برای ما صفر تا صد کار همیشه بهگردن خودمان بوده است. بازی کردن و کارگردانی اثر بهنظرم پله صدم روندی است که ما باید پشتسر بگذاریم، یعنی ما باید 99 پله را بالا برویم تا کار به اجرای روی صحنه برسد. من هم واقعاً قصد غر زدن نداشتم. ما عاشقیم و صادق قشنگ گفت، چون فقط یک عاشق میتواند 98 و 99 پله را بهسختی بالا برود، یعنی هر پله که بالا میآید انگار یکی زیر پایش را خالی میکند و او دوباره دستش را میگیرد به آن نرده و میخواهد که کارش را نشان بدهد، مثلاً شما از «بودجه» در تئاتر میگویید، ما در تئاتر خصوصی درآمد کسب کردیم و خودمان پول به تئاتر آوردیم برای اینکه تئاترمان را در سالن خصوصی روی صحنه ببریم، یعنی از جای دیگری درآمد آوردیم به تئاتر که بتوانیم تئاتر کار کنیم، حالا این کارکردنهای سخت و بیوقفه برای ما باعث ارتباط شده است و ده سال است که در این فضا کار میکنیم و همین عقبه و تجربه باعث شده است که حالا کمی دستمان را موقع بالا رفتن از آن 99 پله سفتتر به نردهها بگیریم و قرصتر بالا برویم. ما برای این که بمانیم و کار کنیم همیشه فقط خودمان را داشتیم خودمان از هم حمایت کردیم. آن قسمتی که شما گفتید من بشخصه نه دیدم و نه شنیدم و نه مدیری دیدم که حالی از بچههای تئاتر بپرسد و نه حتی میتوانستیم از دهمتری سالن دولتی رد شویم. سالها بود که ما حتی نمیتوانستیم با مدیران سالنها در حد یک جلسه ملاقات کنیم. من فقط در ایام کرونا توانستم ببینم که میشود اینها را دید و مذاکره کرد و شاید بشود بهنوعی اجرا کرد.
ـ برداشتم این است که یک جور فضای «سلبریتیزدگی» در مدیران تئاتر وجود دارد که حنتی از سینما هم شدیدتر است و فقط «چهره»ها توسط مدیران دیده میشوند و به حرفشان گوش داده میشود.
رحمتی: «روابط»، همانطور که صادق هم گفت، خیلی عمیق و خیلی تعیینکننده است. من یک زمانی رفتم تئاتر شهر گفتم "میخواهم بروم بالا و با مدیران مجموعه صحبت کنم."، گفتند "اصلاً شما کی هستید که میخواهید بروید با مدیر صحبت کنید؟" گفتم "من یک کسی هستم میخواهم بگویم تئاتری دارم. من فرید رحمتی هستم، کاری برای اجرا دارم و میخواهم صحبت کنم."، اما مسئله این است که بهعنوان یک تئاتری نمیتوانید به طبقه سوم تئاتر شهر بروید و با دوستان مسئول حرف بزنید.
برقعی: اصلاً اگر شما را نشناسند اجازه نمیدهند به بخش اداری تئاتر شهر پا بگذارید.
رحمتی: اصلاً من یک جوانی هستم، یک فیلمی دارم، یک متنی دارم، یک کاری کردم، من را ببینید، شاید کارم خوب باشد شاید ما هم بلد باشیم، شاید من 10 سال دیگر بتوانم در سالن شما اجرا بروم، ولی خوب، نشد و ما اصلاً نتوانستیم سمت آقایان برویم.
ـ تصور عمومی این است که مثلاً این فضا در سینما شدیدتر است، هم بین مدیران سینمایی و هم بین مخاطبان، ولی مثلاً در سینمای ما مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی هست که از استعدادهای جوان حمایت میکند و فارابی بخشی از کارش همین است. انجمن سینمای جوان و فیلم کوتاه و...، همه اینها برای طیفهای مختلف فعالان عرصه هست، ولی با توصیفی که شما میگویید ظاهراً در فضای تئاتر خیلی اوضاع وحشتناکتر است.
برقعی: در تئاتر هم این بخشها هستند ولی کارکرد ندارند. یک دورهای آمدند و مثلاً کمکهزینه به اجرا میدادند، لیست کمک مالی به اجراها بیرون آمد و همه شاکی بودند که؛ "این چه لیستی است؟"، همه اهالی تئاتر میدانند که از کدام لیست حرف میزنم و خود من در آن لیست سه اجرا داشتم که هر سه از دل جریان دانشجویی آمده بود و اسمشان را هم میگویم؛ هم «لانچر5» هم «پارهسنگ در جیبهایش» و هم «حذف بهقرینه معنوی» و دو اجرای دیگر هم داشتم که اساساً در این لیست نبودند و همه هم برای یک سال است از 97 تا 98 کلاً سه میلیون تومان کمکهزینه یکی از این کارها بود، یک 5 میلیون تومان کمکهزینه یکی دیگر از کارها بود و مثلاً 15 تا 20 میلیون تومان هم برای آن اجرایی اختصاص دادند که 170 اجرا داشت و کل شهر را گشته بود و بعد یک آقای ایکس که تاج سر من هم هست و اصلاً استاد من، ولی ناعادلانه است که این آقا در آن بالای لیست 70 و 100 و 200 میلیون تومان کمک دریافت کند. جالب اینجاست که بیشترین کمکها به کارهایی میشود که اتفاقاً بازیگران سلبریتی دارد و امکانات دیگری از بیرون دریافت کرده است و سالن و پلاتوی تمرین به آنها داده شده است. حالا فقط راجع به این حرف بزنیم که امثال ما برای هر اجرایمان چقدر پول پلاتوی تمرین میدهیم، ساعتی دستکم 20 تا 30 هزار تومان پول پلاتو میدهیم. وقتی یک کاری هفت ماه تمرین میکند، دستکم 60 تا 90 جلسه تمرین دارد، این کمکی که شما میدهید حتی پول پلاتوی تمرین را هم درنمیآورد، اصلاً چنین لیست کمکی، با این حرف و حدیثها نباشد، بهتر است، بهجای آن، بیایید سالن بسازید، کاری کنید که فایده داشته باشد. چقدر از این سوءمدیریتها داریم، چرا باید هربار و هر بار در همه زمینهها، و یا لااقل همین تئاتری که درباره آن حرف میزنیم، امکانات و حمایتهای شما شامل حال افراد خاص و مشخصی شود؟ اصلاً قرار است که آنها چهکار بکنند و یا چهکار نکنند؟ به خدا آخرش هم کار خاص نمیکنند. من اینهایی را که با بغض میگویم اصلاً مسئلهام مصاحبه نیست، فقط داریم در یک گپ سهنفره درددل میکنیم و فقط هم مسئله من و فرید نیست. ببینید اگر آن اتفاق برای نمایش «لانچر5» نمیافتاد و دیده نمیشد، چه اتفاقی برای آن بچهها میافتاد؟ حتی بعضی از همان بچههایی که در لانچر هم بازی کردند، الآن به چهکاری مشغول هستند؟
بسیار خوب، تئاتر را تعطیل کنید و به سینما اجازه بدهید که به کارش ادامه دهد، چون هیچکس از شما نمیپرسد که چرا تئاتر را تعطیل کردید، اصلاً گوش هم نمیدهید، چیزی هم اگر اتفاق بیفتد باز ما تئاتریها بین خودمان دعوا میکنیم.
ـ نکته این است که تا الآن مهمترین بهانه برای اینکه تبعیضی علیه تئاتر باشد یا تئاتر فرضاً نسبت به سینما اولویت نداشته باشد، این بود که «حالا مخاطب تئاتر کم است» یا «تئاتر، دارای مخاطب خاص است»، یا «خیلی در تودههای مردم طرفدار ندارد»، ولی حداقل در دوران اجرای دوباره بعد از وقفه یک سال و اندی، شاهد بودیم که سالنهای تئاتر شلوغتر از سالنهای سینما است، یعنی اگر با همین روند، تئاتر دوباره به تعطیلی نمیخورد، قطعاً با این گرمایی که به سالنهای تئاتر برگشته است احتمال این که مخاطب تئاتر از سینما حتی پیش بیفتد، وجود داشت. الآن این بهانه هم وجود ندارد که "تئاتر مخاطب ندارد پس کرکره تئاتر را پایین میکشیم چون خیلی مهم هم نیست چون کسی نمیرود تئاتر ببیند."، بهجرئت میشود گفت که سالنهای نمایش پرتر از سالنهای سینما هست.
برقعی: در پیک اول کرونا کسی اعتراض نکرد به تعطیلی تئاتر و در ادامه هم کسی اعتراض نکرد چون کاملاً مشخص بود که این اتفاق باید بیفتد و با یک اتفاق و یک مسئله جدید مواجه بودیم.
ـ اما الآن یک سال و خردهای گذشته است.
برقعی: یک سال و نیم گذشته است و غیر از آن، مگر امروز همه مسائل مثل پیک اول رعایت میشود؟ تمام مسئله شما مخاطبی است که در سالن تئاتر حاضر میشود؟ این نکته باید روشن باشد که ما هم نگران سلامتی خودمان، مهمتر از آن خانوادهمان و مخاطبی که میآید هستیم، ولی آیا واقعاً خطرناکترین وضعیت مملکت در نسبت با کرونا، سالنهای تئاتر است، آن هم تئاتری که اندکی میتواند ذهن و روح آسیبدیده از یک سال و نیم فشار کرونا (و اضافه کنید مسایل و فشارهای دیگری که همه لمس میکنیم) را در اقشاری از مردم التیام ببخشد. این یک «امکان» است و شما در حال از بین بردن این امکان هستید و من تمام هدفم از این غرهایی که میزنم یک چیز است، برادران بزرگوار! شمایی که دستی بر آتش دارید، کاری که میتوانید انجام بدهید تا این امکان از دست نرود، حرف من این است که فارغ از اینکه مردم این امکان را از دست میدهند، اول از همه شما آن را از دست میدهید. با از دست دادن این امکان، شما به همانهایی که خارج از ایران هستند، این امکان را دادهاید که بر ذهنیت عمومی تأثیر بگذارند. این رسانه، یعنی تئاتر، مادر همه اینهاست، اصلاً شعار نیست. تا زمانی که تئاتر را، و تأثیرگذاری آن را نشناسید، فرهنگ را نشناختهاید.
ـ برای تغییر روحیه بپردازیم به نمایش «خاکسفید». آقای رحمتی، یکطوری احساس میشود که بچههای نسل جدید تئاتر و بچههای دهه 60 تئاتر یکطوری ادای دین میکنند به خاطرات کودکیشان به محلات خودشان و محلات مجاور خودشان در کودکی و خاطراتی که از نوجوانی و همکلاسیهای مدرسه داشتند و دیدیم در دو سه سال گذشته، نمایش «یافتآباد» و نمایش «جوادیه: 20متری» و نمایش «درخونگاه» و این تیپ کار زیاد شده است. نمیدانم شاید یک نگاه نوستالژیک است، ولی بهشدت احساس میکنم برای مخاطب عام دلنشین است یعنی مخاطب، خودش را میبیند، چون تصور عمومی از تئاتر (که البته الآن یک مقدار تعدیل شده است ولی تا همین چند سال قبل وجود داشت) در تودههای مردم این است که تئاتر یعنی "آه، ای فرشتگان، بر من تیرهای نفرین ببارید» یا «بودن یا نبودن، مسئله این است!»...، تصورشان کمابیش این است کما اینکه از وکالت تصورشان این است که "جناب قاضی...، اعضای محترم هیئت منصفه،»، درصورتی که فضای واقعی دادگاه اینچنین نیست، ولی این سنخ نمایشها مثل «خاکسفید»، جریان تئاتر را به دل تودههای مردم میبرد، تئاتر مردمیتر میشود با این نوع اجرا و البته بهلحاظ روحی هم یکطور ادای دین به گذشته از سوی مؤلفان است.
رحمتی: ببینید اساساً خیلی از مردم ما واقعاً فکر میکنند تئاتر همان "آه، ای فرشتگان،..." است، در صورتی ک اصلاً تئاتر اینطور نیست. ما برخوردمان با متن خارجی کلاسیک هم آن شکلی نیست، یعنی ما حتی با پیس خارجی هم جوری رفتار میکنیم که نوع تعامل کاراکترها به همین شکلی باشد که الآن من و شما حرف میزنیم.
ـ در واقع متن کلاسیک را هم با فضای امروز «آداپته» میکنید.
رحمتی: بله. هر نمایشنامهای، حالا چه خارجی چه ایرانی، اندیشهای دارد، حرفی دارد، کارکرد دراماتیکی دارد و ما بهعنوان هنرمند کاشف لحظههایی هستیم که تماشاگر ببیند و به فکر فرو برود و واقعاً بعد از دیدن تئاتر بتواند دستکم یک ساعت حول نمایش اندیشه کند. ما میتوانیم اندیشه تولید کنیم و میتوانیم فرهنگ تولید کنیم. در مورد موضوع سؤال شما، بله در تئاتر ما اتفاقهای این شکلی افتاده است، بهلحاظ اینکه کارکرد دارد و بهلحاظ اینکه اتفاقات دراماتیکی دارد، بهلحاظ اینکه همین الآن که ما «خاکسفید» را اجرا بردیم فرهنگ سال 79 با چیزی که الآن اتفاق میافتد بین مردم فرق کرده است شاید ما روی نقطههای تاریکی دست گذاشتیم ولی از پس این تاریکی یک سری روشنایی به وجود میآید. من خودم شخصاً بهعنوان یک بازیگر، متنی را که کارکرد دراماتیک داشته باشد و جهان ذهنی تماشاگر را درگیر کند، متن درست و سرپایی میدانم، چه پیس خارجی و چه داخلی، و من واقعاً دوست دارم این اتفاق روی صحنه بیفتد. من در تجربه «خاکسفید» دیدم که تماشاگرهایی داریم که واقعاً برایشان سؤال بوده است و دوست داشتند بدانند که مثلاً این اسم «خاکسفید» در واقعیت به کجا اشاره داشته است و در آن چه اتفاقاتی افتاده و چه زندگیهایی در جریان بوده است. در چنین متنهایی، دایره مخاطب ما وسیعتر میشود و تماشاگر ممکن است خودش را روی صحنه پیدا کند و احساس همذاتپنداری قویتری با کار داشته باشد. هر کسی اطرافش شاید قضیه اعتیاد را داشته است، در خانوادهاش چنین تجربهای بوده، بین رفقایش بوده است، و از این لحاظ شاید هر اتفاقی که در «خاکسفید» میافتد شاید برای تک تک کسانی که آمدند این کار را دیدند یادآور خاطرهای شخصی هم باشد و همین کار را برایش ملموستر و جذابتر میکند.
ـ بهلحاظ فنی مثلاً خود شما نمایش «گلن گری گلن راس» دیوید ممت را اجرا کردید بهعنوان یک متن ماندگار معروف، همیشه سرلیست کارهای ماندگار تئاتر شناخته میشود. هستۀ درام فعالیتهای کف یک آژانس معاملات املاک و کنشهای اینها و حقهبازیهایشان و ترفندهای معمول آنها برای شیره مالیدن سر مخاطب است.
رحمتی: بله ببینید «گلن گری گلن راس» نظام سرمایهداری را زیر سؤال میبرد و میگوید که شما وقتی قشر متوسط جامعه را نادیده میگیرید، فقیرها هر روز فقیرتر میشوند و پولدارها هر روز پولدارتر میشوند و از دل این اتفاق، دزدی بیرون میآید، فحشا بیرون میآید، بدبختی بیرون میآید، هزار و یک اتفاق بیرون میآید. برخی متنهای نمایشی اصولاً مرز ندارند و مرز را میشکنند و حرفشان، حرف جهانی است.
ـ دقیقاً، حرفم این است مثلاً با همین آژانس معاملات املاک در پایتخت و تهران یک مدت بچرخید و با آنها معاشرت کنید من اعتقاد شخصیام این است که قطعاً متنهایی درمیآید که اگر جذابیت آنها از متن دیوید ممت بیشتر نباشد، کمتر هم نیست.
رحمتی: ما برخی اتفاقاتی را که دهه 60 و 70 میلادی در جامعه آمریکا بوده است، الآن در مملکتمان میبینیم. دوستی دارم که آژانس املاک دارد و من یک ساعت پیش او نشستم و مغزم درد گرفت و بیرون آمدم، چون مگر میشود یک خانه 100متری در سعادتآباد 40 میلیارد تومان باشد. من جوان چهفکری کنم؟...، در مجموع، بله این قصهها را در دل تک تک این مغازهها میشود کشف کرد و از دل هر صنفی میتوانیم درام بیرون بکشیم.
ـ آقای برقعی، فکر میکنم سینما یا تلویزیون ایران باید یک نقش حضرت مسیح(ع) برای شما کنار بگذارد، هم ظاهر و هم بازی شما من را خیلی یاد جیم کَویزل بازیگر فیلم «مصائب مسیح» میاندازد. هیئت و حضور سینمایی شما و محجوبیت ذاتی که دارید، جنس خاصی به بازی شما میدهد که حتی در شخصیت هادی «خاکسفید» هم با شما هست. من کاملاً درک میکنم که چرا بعد از شهرت و محبوبیت نقش «علییار» در سریال «زمین گرم»، نمایش «خاکسفید» را برای حضور انتخاب کردید و طبعاً نمیخواستید زیر بار سنگین نقش علییار بمانید، ولی باز زیر لایه ظاهری خشونت و خوفی که شخصیت هادیخان را احاطه کرده است، من آن حضور دلنشین صادق برقعی را میدیدم که با علییار «زمین گرم» مشترک بود.
برقعی: حتماً همین بود و اصلاً اصرار داشتم که نقش بعد از «زمین گرم» کاملاً متفاوت باشد. بعد از آن که پخش سریال تمام شد، با خیلیها گپ زدیم و در آن فضا، خیلی پیشنهادها بود و آدمها لطف هم دارند، ولی هر کسی از ظن خودش یار انسان میشود و آنجا پیشنهادهایی میدهند ولی انتخاب من چیز دیگر بود. نظرم این بود که من یک خاستگاهی دارم و سعی کنم بایستم روی همان خاستگاه و یک مقدار در بازیگری، «شیدایی» کنم. من تا همین روزهای اخیر 13 تا پیشنهاد مختلف فیلم بلند، سریال، چه نمایش خانگی و چه سریال تلویزیونی داشتم، ولی این اتفاق نیفتاد، یعنی من خودم هم به هیچکدام راغب نبودم، عمدتاً هم به همین دلیل که یا غالباً شبیه «علییار» بودند، چه بهلحاظ ظاهر و چه شخصیت. من علییار را دوست دارم و خیلی برایش زحمت کشیدم. من زحمتم را برای آن نقش کشیدم تکرارش برایم فعلاً معنایی ندارد شاید در آینده دوباره هم کارکرد وجودی برای خودم داشته باشد وهم اینکه نیاز داشته باشم که یک چیزی شبیه آن انجام بدهم ولی الآن نه.
روز تولد من، اولین جلسه تمرین «خاکسفید» بود و اصلاً شکل و شمایل نقش من با این فرق میکرد، خیلی متفاوت بود و نویسنده کار، محمود احدینیا، چند نسخه از این شخصیت نوشته بود...، آن روز اتفاقاً من خودم هم روی این نقش اصرار کردم، آدمی که یک نقصی در ظاهر و یک مسئلهای در درون دارد و در وجودش کینهای پنهان کرده است. باور کنید که مسئلۀ هادی «خاکسفید»، مسئله خیلی از آدمهاست ما تا زمانی که نپذیریم که ما انسان هستیم و نقص داریم، نمیتوانیم با خودمان کنار بیاییم. من از این زاویه تقریباً به همه کاراکترهایی که بازی کردم، نگاه میکنم، حتی در مورد «علییار» در «زمین گرم» هم که اینقدر از بیرون تر و تمیز بهنظر میرسید، هم نقصهایی میدیدم و خیلی هم راجع به آن حرف زدیم، ولی هادی هم حقهایی دارد، یعنی وقتی پای حرف و گپ او هم مینشینیم، این را متوجه میشویم. ما مدلهای مختلفی را امتحان کردیم برای روایت آن قسمت آخر و این مدل آخر شاید فعلاً برای ما جذابترین آن مدلها باشد، جایی که دارد چیزهایی میگوید از وجود خودش با کسی که از وجود خودش هست، یعنی لحظهای که مواجه میشود با آن آدمی که از خمیره خودش هست (و چون نمیخواهم قصه لو برود، اسم نمیآورم)، در آن لحظه همه درونیات هادی بیرون میزند و از خود بیخود میشود که آن کار را انجام میدهد و شاید نیتش انجام این کار نیست، یعنی ما قطعی نمیدانیم، او هنوز در طول اجرای نمایش تصمیم نگرفته است، دارد از دیگران میشنود فشار رویش از همه طرف هست ولی هیچ کدام این فشارها کار نمیکند جز فشاری که روی خودش هست. انتخاب شخصیت «هادی»، هر اتفاقی که بیفتد، برای خودم برای بازیگری خودم انتخاب خوبی بوده است.
ـ بعضی وقتها فکر میکردم که برای سردسته بخشی از این محله خلافسنگین، هادی یک ذره زیادی محجوب است ولی خوب، بخش پایانی، آن خشم درونی سوزان که بیرون میریزد، گره ذهنی خودم را نسبت به نقش باز کرد و پازل شخصیت هادی در ذهن من بهعنوان مخاطب، تکمیل شد، اتفاقاً همه جذابیت نقش هادی برای من همین بود، احساس میکردم اگر در محیط دیگری بود شاید این آدم مثلاً یک فرمانده نظامی مقتدر میشد، یک استاد دانشگاه کاریزماتیک میشد، چون این کاریزما در وجود هادی هست، بههرحال فکر میکنم انتخاب بسیار درستی بود انتخاب «هادی» بعد از «علییار»، ولی بهنظر میرسد که علییار شما را رها نخواهد کرد.
برقعی: نه، و اتفاقاً امیدوارم علییار من را رها نکند. یادم هست که در گفتگویی که گمانم با تسنیم بود، درباره سریال «زمین گرم»، گفتم که بالاخره ما از هیچ کدام از کاراکترهایی که بازی میکنیم بینصیب نمیمانیم و سوغاتی میگیریم حداقل برای زندگی عادیمان و علییار بودن در یک سری قالبها و بخشهای وجودی خودش، خیلی کار سختی است و همیشه هم آن موقع راجع به آن حرف میزدیم و برای همین است که آدم از آن فرار میکند، چون ترسناک است که مردم در خیابان از تو انتظار داشته باشند که علییار باشی و تمام این ماهها سعی کردم فرار کنم، این صادقانه است بهخاطر اینکه آن بار بر دوش من سنگینی میکند، برای این که من آنقدر خوب نیستم و پر از خطا هستم.
ـ آنقدر بچهمثبت نیستید.
برقعی: نه ابداً و آن خیلی خیلی نقش خاصی بود برای خودش و ما تقریباً مدتها از این جنس قهرمانها در تلویزیون نداشتیم.
ـ بهخاطر همین است که آنقدر این کاراکتر دلنشین شد. درفضایی که زرنگبازی، چندلایه عمل کردن، شیلهپیله داشتن و دودوزهبازی در خیلی محیطها یک امتیاز محسوب میشود، یک چنین شخص دلنشینی که «خوب» است و شیلهپیله ندارد و چهره و حضور قابلاعتمادی دارد، انگار گمشده مخاطب هم بود، برای همین این خوب بودن خیلی به چشم آمد و به دل مردم هم نشست. آقای رحمتی، ادبیات خاکسفید یکطور سنتشکنی بود. ببینید گویش خلافکاری یکطوری در سینمای ما حتی در تئاتر ما کلیشه شده بود و حالا مثلاً از نقش سید فیلم «گوزنها» بگوییم شروع شد یکطوری همان تکرار میشود، یک نوع حرف زدن البته درست است که یک بخشهایی از اقشار همین جنوب شهر یکطوری صحبت میکنند ولی همهاش این نبود، ولی در خاکسفید کاملاً انگار در اتمسفر قرار گرفتی و این گویش تحمیلی نیست و بهصورت طبیعی آنجا جریان دارد کما اینکه دوستانی ظاهراً از محله واقعی خاکسفید آمدند و بهعنوان تماشاگر شما را در این نقشها پذیرفتند، منتها همین مسئله، کار تیم بازیگری را خیلی سخت میکرد یعنی ادیبات پرضرب پینگپنگی که با وجود لاتی و لمپنی بودن، بعضی وقتها به نثر مسجّع شبیه میشود، یک مقدار از این تعاملتان با این نوع گویش و ادبیات که خیلی هم سخت بود، بگویید.
رحمتی: اصلاً وقتی در مورد جغرافیا حرف میزنیم در منطق رئالیستی لحن و ادبیات حرف زدن آنها خیلی مهم است که چطوری با هم صحبت میکنند، کما اینکه این آدمها همین حالا هستند. خاکسفید سال 79 جمع شد ولی همین الآن خاکسفیدها در تهران وجود دارند. من برای خودم بهعنوان بازیگر سعی کردم در مرحله آخر به این برسم، چون تا این که من درک نکنم که این آدم کیست و دغدغهاش چیست و با آن زیست نکنم، چندین ماه هر جوری دیالوگها را بگویم، فقط ادا درمیآورم. من بشخصه نمیدانم چقدر موفق بودم ولی اتفاقی که الآن در صحنه میافتد از درون من جوشید. واقعاً در تمرینهای آخر شاید در تمرینهایی که داشت به اجرا میرسید با این شکلی که الآن در نمایش میبینید، جوشید و بیرون آمد و من تا روز آخر استرس اینکه چطور این کاراکتر صحبت میکند و تماشاچی چطور با من برخورد میکند، من بهعنوان بازیگر عاشق این کارم بهخاطر اینکه میتوانم خلق کنم میتوانم خودم زندگیاش نکرده باشم ولی بیایم خلقش کنم و این بزرگترین چیزی است که در بازیگری برای من دغدغه است و آدم یک جایی احساس میکند که میتواند کاراکتر را خلق کند، برای من واقعاً لحن حرفزدن «روحی»، نزدیکهای اجرا آمد.
ـ اصلاً ادا نبود و همه بچهها خیلی طبیعی و درست و بهاندازه قالب و شخصیت حرف میزنند.
رحمتی: بله. یک اتفاقی که میتوانست برای نمایش اتفاق خوبی نباشد این بود که بههرحال این لحنها اگر در یک خانه هستند، ولی با هم فرق کنند، آن پیوستگی لازم برای باورپذیری را از دست میدهند ولی چون احساس میکنم بچهها این چندماه با هم زندگی کردند، آن پیوستگی بیانی ایجاد شد، شاید باور نکنید، نهتنها برای من، که برای صادق هم این اتفاق افتاده است، که تحتتأثیر فضای تمرین و نمایش، وقتی مثلاً بیرون یکی نگاه خاصی به ما میکرد، ناخودآگاه واکنش بیرونی نشان میدادیم (خنده).
برقعی: آن هم ما، با این خلقوخوی درونی که داریم (خنده).
رحمتی: حداقل در وجود من و صادق اینجور واکنشها نبود، ولی الآن یک اتفاق تهاجمی در وجودمان هست که هی کنترل میکنیم و این تأثیر زندگی کردن با نقش است، مثلاً من با دوستانم رفته بودم بیرون، تحتتأثیر نقشم یکجوری حرف میزدم که دوستان میگفتند "نکند این نوع حرف زدن در تو بماند" (خنده). ومن مطمئنم تا خاکسفید هست این نوع ادبیات با ما در زندگی بیرونی هم هست و همین الآن در همین مصاحبه هم سعی میکنم «فرید رحمتی» باشم، نه روحی (خنده).
ـ یکی از توفیقهای نمایش این بود در حین اجرایی که من دیدم حتی یک جا هم هیچ کدام از بازیگران در گفتگوها سکته نداشتند و کار از این لحاظ یعنی بیان و دیالوگها خیلی راحت و روان پیش میرود، البته راحت در اجرا و قطعاً در تمرین بسیار سخت و چالشی بوده است. قطعاً این یکدستی و انسجام منظومهای دیالوگها محصول آن همدلی و همنفسی ششماههای است که داشتید.
خدا را شکر الآن که روی صحنه این اتفاق میافتد، کمکم احساس میکنم زندگی میکنیم و اصلاً فکر نمیکنیم که حالا الآن صادق این را گفت و الآن لحن چگونه باشد و...، وقتی هادی روی صحنه میآید و میگوید "نوکرتم." و من میگویم "نوکرتم."، میترسم و ابهتش من را در صحنه میگیرد (خنده).
ـ سؤال بعدی این بود که تیم آقای ابراهیمزاده و آقای احدینیا یک تیم آیندهداری در تئاتر بهنظر میآید یعنی حداقل در این نمایش خاکسفید همدلی نویسنده و کارگردان در اجرا به چشم میآید و البته سوابق بسیار خوبی در این نوع کار تیمی وجود دارد حتی در کار موسیقی چه قبل و چه بعد از انقلاب یک مقدار کمرنگ شده بود این سوابق اینچنینی که نویسنده و کارگردان و مؤلفان اثر حتی بازیگران با هم همدلی کنند همنظری کنند تا یک متنی خلق شود و اتفاق خوبی است، یک مقدار در مورد تعاملتان با این تیم نویسنده و کارگردان صحبت کنید.
برقعی: من فکر میکنم خودم خیلی تجربهاش را داشتم و برای مثال نمایش «دامپزشکی» را با این شکل و شمایل کار کردیم، همه تیم و عوامل، بازیگران، کارگردان و نویسنده و...، و آخری هم «لانچر5» بود. لانچر خیلی جالب بود، چون آن دو نفر که نویسنده و کارگردان مشترک بودند بهاضافه تیم بازیگران، هر دو چند نسخه مختلف داشتند و به نتیجه رسید. در مورد خاکسفید خیلی مجموعه جذابی شد. زمانی که در تئاتر، گفتگو شکل میگیرد بین خود ما که در واقع عوامل سازنده یک اثر هستیم، وقتی ما بهعنوان عوامل بتوانیم گفتوگو شکل بدهیم، میفهمیم که بلدیم و توانایی آن را داریم که با مخاطب هم گفتگو شکل دهیم، در «خاکسفید» از اول این فضا بود. اولین بار محمدرضا هلالزاده تلفنی طرح را گفت، بعد متوجه شدم که نویسنده محمود احدینیاست، خوب، محمود را میشناختم و به او اعتماد داشتم و نویسنده خوبی است، بنابراین، خیلی خوشحال شدم و از جلسه اولی که رفتیم، این «گفتگو» بود. در همه تمرینها ما حد و حدود مشخصی همیشه میتوانستیم گفتگو کنیم حرف بزنیم، خیلی تغییرات ایجاد شد بهواسطه همین گفتگوها. یک اتفاق عجیب و غریبی که افتاد این بود که یک جلسه بازبینی رفتیم، بازبینی برای اجرا و این یک ماه قبل از اجرا بود و آن لحظه، لحظه خیلی مهمی بود، ما فاجعه بودیم، ما همه فاجعه بودیم حالا شاید اندازههایش متفاوت بود، ولی خودمان میدانستیم فاجعه هستیم و بعد از آن خیلی عجیب و غریب ساختار ادامه پیدا کرد و فکر میکنم آن لحظهای بود که کاری که میبینیم، شکل گرفت، بهواسطه اینکه گفتگو شکل جدیدی در تمرین گرفت و همه با هم حرف زدیم و نظر دادیم گفتگو کردیم و از بیرون هم ناظر وجود داشت و به یک نتیجهای رسیدیم. فکر میکنم خروجی این کار برای ما، فارغ از اینکه علاقههای شخصی در این چند ماه ایجاد شده است، مجموعه قابل اعتمادی برای همکاری بوده است و فکر میکنم خیلی مسیر داریم پیشِروی خودمون با این گروه.
ـ جادوی تئاتر هم همین است که آدمها را معتاد تئاتر میکند، همین همنفسی که در سینما قطعاً اگر هم باشد خیلی کمیابتر است. آقای رحمتی، بعد از «گلن گری گلن راس» متنی را در ذهن دارید یا به متنی برخوردید که کارگردانی کنید یا متن بومی از همین سنخ خاکسفید؟
رحمتی: نه «گلن گری» پروندهاش برایم تمام نشده است یک تیمی از بچههایی بودند که مثل همین کار «خاکسفید» در ادامه همان برای من شخصاً یک کار گروهی است که از دل کار گروهی یا تیم ورک کارهای درخشانی اتفاق میافتد و صادق نمونههایش را گفت و برای خودم شخصاً گلن گری گلن راس برای من همین حالت را دارد. یک صحبتهایی تالار مولوی کردهاند و پیشنهاد دادند بعد از جشنواره تئاتر دانشجویی برویم و اجرا کنیم و پروندهاش تمام شود.
ـ سؤال نهایی از آقای برقعی، بهنظر میآید شخصیت درونگرا و بهشدت حساس نسبت به رویدادهای پیرامونی هستید، از طرف دیگر هم در حال تجربه شهرت هستید، بالاخره سریالی کار کردید که مردم کاراکتر شما را دیدند و دوست داشتند، آیا به آن مرحلهای رسیده بودید که آماده باشید برای این شهرت در زندگی شخصی و اینکه اذیتتان نمیکند؟ یعنی بالانس برقرار شد بین آن درونگرایی و این شناختهشدگی؟
برقعی: خیلی وضعیت عجیبی است. هر روز که فاصله میگیریم از «زمین گرم»، انتظارم این بود که کمتر شود، اما بیشتر میشود...، با هم بعضی وقتها کار نمیکنند، حداقل برای من نه، بهواسطه ریشه خانوادگی و فضایی که رشد کردم. توضیح دقیقی هم راجع به آن ندارم، انگار هر کسی را بهر کاری ساختند و من را برای این کار، یعنی تئاتر، ساختند، ولی خود «سلبریتیگری» که میدانم هنوز به آن نرسیدم و شاید هم، صادقانه بگویم، علاقهای هم به آن نداشتم، یک هنر است و آن هنرِ در اجتماع بودن و برخورد است و خیلی از سلبریتیهای ما، بهنظرم آن هنر را دارند که بیشتر ـ بیتعارف بگویم جسارت به هیچ کس نباشد، این نظر من است ـ هنر سلبریتگری دارند تا هنر اصلی، و این البته یک توانایی است. من تا یک حدی سعی میکنم همه احترامات را حفظ کنم. مسئله این است که انگار من نمیتوانم بپذیرم که آدمها آنقدر به من احترام زیاد بگزارند که من بیشتر از آن احترام را نتوانم به آنها برگردانم، صادقانه میگویم میخواهم اصلاً نباشم روزی که آدمها بهدلیلی که برایم قابل درک نیست، به من احترام بگزارند.
یک خاطره میگویم یک روز سر کار آقای نعمتالله آن موقع هنوز کار پخش نشده بود، در بیمارستان بودیم. آن روز 30 و 40 نفر هنرور داشتیم در زمان استراحت، رفتم در یک محوطه آزادی و با تلفنم به منزل زنگ میزدم، یکدفعه یک آقایی با لحن خیلی بدی به من گفت "برو اونور". گفتم "چی شده؟"، گفت "میگم برو اونور، مثل آلن دلون وایستادی."، گفتم "من کاری نکردم فقط با تلفن حرف زدم". گفت "برو اونور، میخواهیم عکس بگیریم."، دیدم چندتا از عوامل کار حمله بردند سمت آن بنده خدا، به بچهها گفتم که "بایستید، جنگ نشده است که". بعد تازه برایش توضیح دادند که "این آقا (برقعی) بازیگر نقش فلان این کار است و خیلی آدم مهمی است" و چه و چه. گفتم "آقا، چه اهمیتی؟ چه مهمی؟"، بعد من نشستم کنار آن بنده خدا و با هم حرف زدیم و گفت "ببخشید، من نمیدانستم نقش اصلی این کارید."، گفتم "خوب، تو خودت به خودت احترام نمیگزاری، وگرنه اصلاً چه فضیلتی در نقش اصلی و سلبریتیبودن من وجود دارد". حرفم این است که اساساً بهطور ذهنی با این مسئله مشکل دارم. خودم نمیتوانم در آن جایگاه لذت ببرم تا یک حدی لذت است و اینکه آدمها تو را میشناسند، خیلی لذتبخش است و ذوق میکنم، ذوق پرسروصدا میکنم، ولی واقعیتش این است که امکانی را برایم نمیآورد جز اینکه شرایط را برایم سختتر میکند، راضی هستم از همین شرایط، خیلی هم توانستم بالانس کنم همه چیز را و این اندازهاش را دوست دارم و صادقانه فشار آنچنانی به من نیامده است، شاید در مراحل بالاتر اتفاقاً بیشتر با آن کنار بیایم. فکر میکنم مسیری که من تعیین میکنم مسیر مناسبی برای کنار آمدن با این مشکل است.
ـ آقای رحمتی، نگاهتان به سلبریتیسم چطور است؟
رحمتی: اصلاً این واژه را نمیتوانم بپذیرم. مردم احترام میگزارند و واقعاً ما هم باید احترام بگزاریم ولی یک سری چیزها با اخلاق من جور درنمیآید یک سری شوآفها و اتفاقاتی که میبینم در فضای سینما و تلویزیون میافتد حداقل برای من جذابیتی ندارد و من اصل خود آن کشف و شهود در بازیگری خیلی برایم جذاب است و این مهر و محبتی که مردم میدهند. در همین شکل تئاتر من دست تک تک آدمهایی که در این شرایط آمدند سالن ما را پر کردند دست زدند انرژی خوبی دادند و نقد کردند، میبوسم و بعد از آن همه غرزدنها آنقدر این شرایط به ما انرژی و روحیه میدهد که انگار سوختگیری میکنیم که فقط بیاییم کار کنیم و لذت ببریم از وجود آدمهایی که اینچنین میتوانند با ما تعامل کنند. هیچ حالی آن حالی نیست که وقتی اجرا تمام میشود همدیگر را بغل میکنیم میبینیم 4 نفر و 10 نفر و 100 نفر آدم با حال خوبی ما را نگاه میکنند.
ـ یک طور اعتیاد دارد.
رحمتی: بله، خودمان میفهمیم که حالشان با ما خوب است یا بد، این حال خوب در این اجرا با هیچ کاری در این زندگی برای من جایگزین نمیشود و خوشم با این حال.
ـ در آخر اگر نکته خاصی هست بفرمایید.
رحمتی: در آخر یک تشکر ویژه ازمحمدرضا هلالزاده که این طرح را آورد و ما را دور هم جمع کرد و محمود احدینیا که این متن را نوشت و کنار ما بود، کلی کیف کردیم حال خوبی بینمان اتفاق افتاد از این دو عزیز تشکر ویژه دارم و از همکاری و رفاقت با صادق هم که کیف میکنم.
برقعی: من از همه عوامل خاکسفید، همه بازیگران و میلاد و اسم بیاورم تک تک بگویم همه درجهیک و درخشان بودند. از همه بیتعارف و اصلاً شعار نیست هم یاد گرفتم خیلی چیزها و هم در کار یاد گرفتم و بهلحاظ اخلاقی یاد گرفتم و باز هم از بزرگواران خواهش میکنم که این شیدایی ما را از ما نگیرید.
گفتوگو از: سهیل صفاری
انتهای پیام/+