شاعری بینظیر در مدار شعر ملی
ذوق حکمتطلب ملی ما تکبیتهای فراوانی از صائب را به حافظه تاریخی خویش سپرده و آنها را محمل انتقال حکمت و پند و اندرز و فرهنگ اخلاقی خویش قرار داده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «شب صائب» همزمان با روز بزرگداشت این شاعر با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و ادب از کشورهای مختلف از جمله ایران، هندوستان، پاکستان و افغانستان به صورت مجازی برگزار شد. مصطفی محدثی خراسانی، از شاعران و پژوهشگران کشور، در این مراسم در یادداشتی به ارزش و اهمیت شعر صائب پرداخت و نوشت:
اطلاق تعبیر هنر ملی به شعر، در بین ایرانیان، نه تنها تشریفاتی و از سر تعارف نیست،که بیانکننده بخشی از نقشی است که شعر در پیریزی بنیانهای فرهنگ و انتقال و گسترش آن در این مرز و بوم داشته و دارد، شعر عصاره فضیلتها و حکمتها و تأثیرگذارترین هنر بر ایرانیان است و به همین لحاظ شاعرانی جاودانه شدهاند که توانستهاند بر مدار انسان به مفهوم عام آن حرکت کنند و یک ملت، مخاطب شعر آنها قرار گرفته باشد. ملت، انجمن ادبی و محافل خاص شعری و کنگرههای رسمی و پر زرق و برق و یا جمع محدود روشنفکر نیست، ملت، تمام آحاد تشکیل دهنده خود را شامل میشود. شاعر ملی، مخاطبش تمامی تودهها و اقشار در گستره زمانی فراتر از اکنون است، و در این بین شاعرانی که با دغدغههای عامتر انسانها دست در گریبانند، توفیق بیشتری دارند.
شعر سبک هندی به دلیل اینکه خاستگاه سرایندگان آن تودههای مردمند و نام آنها نیز نامهای پر طمطراق و در محاصره القاب و اوصاف خاص نیست و بسیاری از آنها بیش از آنکه القاب ادبی و فرهنگی داشته باشند، به شغلشان معروفند، مثلاً قصاب کاشانی، و نیز به دلیل ارتباط مستقیم با مردم در کوچه و بازار و قهوهخانهها توانسته است نفوذ بیشتری به لایههای اجتماع پیدا کند و زبان آمال و آرزوها و حسرتهای مردم باشد. در این میان میرزا صائب تبریزی که از طرفی همین وجوه شاعران این دوره را که خودش سرآمد آنهاست، دارد و از طرفی حکیمی آشنا به معضلات اجتماعی و بزنگاههای اخلاقی و تربیتی است، در مدار شعر و شاعر ملی جایگاه بینظیری در تاریخ شعر فارسی دارد؛ ازهمین روست که فرهنگ عصارهجوی و ذوق حکمتطلب ملی ما تک بیتهای فراوانی از صائب را به حافظه تاریخی خویش سپرده و آنها را محمل انتقال حکمت و پند و اندرز و فرهنگ اخلاقی خویش قرار داده است. بیان و ترویج فضایل و خصایص انسانی، در سادهترین شکل خویش، زبان پند و اندرز میگیرد که بیشتر در تقسیمبندی محتوایی ادبیات از آن به ادبیات تعلیمی یاد میکنیم.
صائب شیوه بیانی مستقیم پند و اندرز را متناسب پیام و مرتبه کلام خویش و از طرفی شأن مخاطب نمیداند. شعر صائب بیان حکمتهاست و به همین دلیل هم پند است و هم اندرز و هم بیان اخلاقیات و فضیلتها، اما به تنهایی هیچکدام از اینها نیست. او اخلاق را با عرفان در هم میآمیزد و عشق را جانمایه کلامش قرار میدهد و اینگونه است که در شعر صائب بدون اینکه مخاطب احساس کند شاعر میخواهد به او چیزی بیاموزد یا او را تشویق به کاری یا ازانجام کاری نهی کند، بهطور غیر مستقیم همین تأثیرها را با خواندن شعر صائب دریافت میکند.
برخورد حکیمانه صائب با مقوله اخلاق موجب میشود تا به جای اینکه دغدغه معلول داشته باشد، نگاهش معطوف علت باشد. درنگاه ژرف صائب توجه و وابستگی بیش ازحد به دنیا، علت بسیاری از ناهنجاریهای اخلاقی و معضلات فردی و اجتماعی است. همین وابستگی، موجب زیادهخواهی و در نتیجه حقکشی و اجحاف به حقوق دیگران میشود، همین تعلق است که عمر گرانقدر که باید صرف تعالی روح و اوجمندی انسان شود، صرف بازی با زرق و برق دنیا میشود، دنیایی که سفلهپرور است و به تعبیر صائب، امکان دعوی مردانگی در آن نیست:
کدامین غبن ازاین افزون بود ما بینیازان را
که چرخ بی بصیرت، خرج دنیا میکند ما را
*
ازمتاع عاریت برخود دکانی چیدهام
وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
*
زان مسلم شد به گردون دعوی مردانگی
کز زمین سفلهپرور همنبردی برنخاست
همین رویکرد حکمتمحور است که صائب در مقابل جاذبههای دنیا، همت بلند و آسمان سیر انسان را علم میکند و با تحقیر دنیا در مقابل این همت والا به مخاطب عزت نفس و جایگاه واقعی او را در گردونه هستی یادآوری میکند. انسان، به تعبیر صائب، گردبادی است که خاک صحرای علایق توان نشستن بر دامن او را ندارد، انسان وقف هدف است و رسیدن به منزل و دورباد از ساحت او، درمیان راه به جستجوی منزل بودن:
گرچه در ظاهر مرا پای اقامت در گل است
سربه صحرا میدهد چون وحشیان، هویی مرا
*
چون زلیخا نیست دامنگیر دست جرأتم
چشم یعقوبم که روشن میکند بویی مرا
*
میان راه چو عیسی نمیکنم منزل
از این گریوه به همت گذار خواهم کرد
*
لباس عاریت نوبهار ریختنی است
چو عنبر از نفس خود بهار خواهم کرد
*
هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید
چار تکبیر بر این نخل خزان دیده زدیم
*
دامن صحرای محشر گرچه دارد وسعتی
کوچه راهی پیش پای وحشت مجنون ماست
*
خاک صحرای علایق نیست دامنگیر من
گردبادمِ، ریشه من بال پرواز من است
*
میان راه چو عیسی نمیکنم منزل
از این گریوه به همت گذار خواهم کرد
دل بستن به دنیا عین سادهلوحی است. گلشن کاغذی دنیا را که خاکش دست در گریبان باد است، اعتباری نشاید. اگر عمیقتر به این بساط بنگری، دنیا را قبرستانی پر از مرده میبینی که ستارههای آسمان در واقع اشک آسمانند بر فلاکت اهل زمین:
بلبل ز سادهلوحی در آشیان طرازی
در گلشنی که خاکش با باد همعنان است
*
گوری است پر ز مرده-صائب- قلمرو خاک
گردون پرستاره، یک چشم خونفشان است
در کنار به تصویر کشیدن حقیقت دنیا که ظاهر فریبا و غفلتزای آن، علت بسیاری از ناهنجاریهای خصلتی در مردم دنیا شده است، حکمت صائب نگاهی نیز به عمر آدمی دارد که خود جلوه و روی دیگری از سکه دنیاست؛ عمری که چون باد میگذرد و چون کاغذ آتشگرفته در حال تمام شدن است و عمارتی است رو به ویرانی؛ ویرانی که تعمیرپذیر نیست. اگر حقیقت عمر را بشناسیم، آن را به غفلت نمیگذرانیم و برای هر نفسی از عمر که میرود و میآید حسابی باز میکنیم:
بر نمیدارد عمارت این زمین شورهزار
ما عبث در فکر تعمیر جهان افتادهایم
این رشته حیات که آخر گسستنی است
تاکی گره به هم زنم و چند بگسلد
*
برنمیآرد نفس نشمرده-صائب-از جگر
هر که در اندیشه روز حساب افتاده است
*
تکیه برپیوند جان و تن مکن صائب که چرخ
این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا
گفتیم صائب از منظر حکمت به پدیدهها مینگرد و چنین است که ابیات و گاه مصراعهای او عصاره حکمتاند، نگاه حکیمانه اقتضا میکند در کنار هر انذاری، بشارتی نیز حضور داشته باشد تا تلنگرهای غفلتزدای انذارها با نور و امیدآفرینی بشارتها موجبات تغییر مثبت و طی مسیر کمال را در انسان فراهم آورد. صائب در کنار بر حذر داشتن مخاطب از زرق و برق غفلتزای دنیا و گوشزد کردن بیاعتباری آن و نیز سست بودن بنای عمر، ذهن او را به حجتی معطوف میکند که در جان همه انسانها حضوری دیدهبان و قاطع دارد و در تمامی آنات عمر، مراقب راه است و انحرافهای هر چند جزئی را در همان بدو زاویه گرفتن از مسیر فطرت، با نشانههایی به انسان گوشزد میکند، و آن چیزی نیست جز عشق که خمیرمایه وجود آدمی و خلقت است، عشق جوانمردی است که در غبار غفلتها به سراغ ما میآید، ما را در غبار گمگشتگیها پیدا میکند و به خویش و فطرت و راه رستگاری فرا میخواند. عشقی که اگرچه درد است، عین درمان است و به طرفةالعینی به جرقهای وجود تاریک ما را آفتاب عالمآرا میکند:
اگر غفلت نهان درسنگ خارا میکند ما را
جوانمرد است درد عشق، پیدا میکند ما را
*
همین عشقی که روز ما از او شب شد
به داغی آفتاب عالمآرا میکند ما را
*
دردمندی، درد را بسیار درمان کرده است
گو نباشد بر سر بالین مسیحایی مرا
خاموشی از صفتهایی است که هم مبنایی اخلاقی دارد و هم عرفانی، بدون رسیدن به مرتبه خاموشی، فرصت تأمل و تفکر برای انسان فراهم نمیشود. تأمل و تفکری که همه انبیا و اولیا به آن سفارش کردهاند و یک ساعت آن را از 70 سال عبادت برتر دانستهاند. خاموشی و تأمل و نگاه به درون، در واقع معطوف شدن حواس آدم است از عالم اصغر برون به عالم اکبر درون. در دیدگاه حکمت صائب، نظر پوشیدن از بساط زودسیر عالم امکان، بینایی شگرف را به ارمغان خواهد آورد. خاموشی مقدمه روشنی جان است. با تأمل میتوان در قطرهای، به تماشای دریا نشست و در همین افق است که میتوان با سر در جیب تفکر و تامل فرو بردن، به راز گردش افلاک پی برد. دریافت معرفت به نور دل که حاصل تأمل و خاموشی است، سالک را از مطالعه دفترهای دانش و نماد آنها – رساله افلاطون – بینیاز میکند:
تماشای بساط زود سیر عالم امکان
نظر پوشیدنی دارد که بینا میکند مارا
**
بی خموشی نیست ممکن جان روشن یافتن
کوزه سربسته میباید، شراب ناب را
**
در دل هر قطره آماده است دریایی مرا
هست در هر دانهای، دام تماشایی مرا
**
نور معنی در جبین تاک میبینیم ما
در قدح افشرده ادراک میبینیم ما
**
کعبه دل را که ساق عرش تا زانوی اوست
از شکاف سینه صد چاک میبینیم ما
**
ای مروت سر برآر از جیب انصاف و ببین
تا چهها از گردش افلاک میبینیم ما
**
ز خشت خُم در حکمت گشاده گشت به رویم
به حق می که فلاطون چنین رساله ندارد
**
نکرد از خواب حیرت جوش دل، بیدار صائب را
نگاه عاشقان محو تماشا این چنین باشد
در تداول فرهنگ عامه ضرب المثلی است که میگوید: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»؛ این توصیه اگرچه در ظاهر توصیه به انعطاف در مقابل دیگران است و تصور میشود، مبنایی اخلاقی داشته و موجبات تفاهم و تعادل بیشتر در اجتماع انسانی را فراهم میآورد، امانتایج حاصل از این شیوه تعامل و معاشرت اجتماعی، با حکمت اخلاقی صائب در تغایر است. صائب از این کنش انفعالی به "اسارت رسم" تعبیر میکند؛ اسارتی که سیطره آن اثری مخرب بر قدرت تصمیمگیری و اراده انسان بهعنوان موجودی زنده و مؤثر دارد. در قید رسم بودن، جرأت تجربه و خطر کردن را از آدمی سلب میکند و اجازه نمیدهد انسان به تمامی ظرفیتهایی که خداوند در و جود او نهاده است، دست یابد:
به قید رسم گرفتار شددل صائب
مباد هیچ مسلمان اسیر قید فرنگ
*
عاقلان صائب اگر پهلو ز ما خالی کنند
نیست از بی اعتباری، عزت مجنون ماست
*
برآییم از کوچه بند رسوم
قدم در بیابان مجنون زنیم
انسان موجودی است اجتماعی و از همین رو ،ناگزیر از تعامل با اجتماع انسانی،انسان نیازمند مورد احترام بودن و نیز محترم داشتن دیگران است،نیازمند دوست داشتن و دوست داشته شدن ،این وابستگی ها، اگرچه نیاز انسان است وموجبات تامین روحی و روانی او را فراهم می آورد ،و به سیر تکاملی او کمک میکند اما در نهایت نباید به فردیت انسان لطمه زده و مرزهای آن را مخدوش کند،انسان با اینکه هزاران تعلق و وابستگی فردی و جمعی دارد و بسیاری از جلوه های انسانی او در همین تعامل ها مفهوم پیدا میکند،در نهایت یک فرد مستقل است و طبیعی است که باید به تنهایی نیز دارای تعریف و شخصیتی انسانی باشد و بتواند با اتکا به خویش نیز به زندگی ادامه دهد،صائب در حکمت اخلاقی و تربیتی خویش با تعابیر و شئون مختلفی تلاش دارد ذهن مخاطبش را به این نکته ظریف توجه دهد. صائب برای محبتی که از نوع محبت ارباب به برده و به قصد فرمانبرداری بیشتر ابراز میشود، نه تنها ارزشی قائل نیست که ترک این محبت را عین محبت میداند و چاره کار را در قناعت میبیند، چرا که معجزه قناعت میتواند با آتش دل، عیش چراغطور را برای آدمی دست و پا کند:
طوق احسان گردن فرمانبران را لایق است
ترک احسان است،احسان مردم آزاد را
*
با دل بیآرزو بر دل گرانم یار را
آه اگر میبود در خاطر تمنایی مرا
*
غیرت من- صائب- از همکار باشد بینیاز
ذوق کار خویش باشد، کارفرمایی مرا
*
صائب ز خون خود می گلرنگ میخورند
زان ایمن از گزند خمارند لالهها
*
به زر و سیم جهان چشم نسازند سیاه
پا به گنج گهر از آبله پا دارند
*
صائب دماغ پرتو منت نداشتم
افروختم به آه، چراغ مزار خویش
*
ازخاک برگرفته دست قناعتم
عیش چراغ طور کنم با شرار خویش
محدثی خراسانی در بخش دیگری از این یادداشت به شگردهای بیانی صائب برای تعالیم اخلاقی و حکمت اشاره و اضافه میکند: از دیگر شگردهای صائب در بیان این حکمتها که موجب تأثیرگذاری بیشتر کلامش میشود، پرهیز از زبان امر و نهی مخاطب، بهطور مستقیم است. او در شعر یا حکمتهای اخلاقی را بدون در نظر داشت مخاطب مشخصی به طور کلی مطرح میکند و یا از زبان خود سخن میگوید و بیشتر هم خودش را مخاطب قرار میدهد، خودش را تشویق و خودش را برحذر میدارد و در نهایت از ضمیر جمع اول شخص، استفاده میکند که بهترین موضع برای بیان نکات اخلاقی و ارشادی برای تأثیرگذاری بر مخاطب است؛ چرا که مخاطب خود را نه در مقابل که در کنار شاعر میبیند. چند بیت از دفتر حکمت و معرفت اخلاقمدار صائب را که هر کدام متضمن حکمتی جهتدهنده در تعالی انسان است، حسن ختام این سیر قرار میدهیم:
میشوند از سردمهری دوستان از هم جدا
برگها را میکند باد خزان از هم جدا
*
میپذیرد چون گلاب از کوره رنگ اتحاد
گرچه باشد برگبرگ گلستان از هم جدا
*
ندارد صرفهای آیینه ما را جلا دادن
شود رسوای عالم هر که رسوا میکند ما را
*
نیست دلگیر آسمان از گریههای تلخ ما
خون ناحق، گل به دامن میکند، قصاب را
*
شکوه صائب، از سرشک تلخ کافر نعمتی است
کعبه با آن قدر، آب شور زمزم خورده است
*
گل از خار سر دیوار می چیند نگاه من
بهار خویش میدانم، خزان خشکسالی را
*
خاک را دامان پر زر میکند فصل خزان
بادها را کیمیاگر میکند فصل خزان
*
سر رشته تأمل هر کس که داد از دست
چون شمع-صائب-آخر سر در سر زبان کرد
*
صائب این دامن پرگل که بهار آورده است
مزد خاری است که این طایفه در دل دارند
----------
مأخذ تمام ابیات استفاده شده در متن مقاله از «گزیده اشعار صائب تبریزی»، به کوشش مهزوش طهوری، انتشارات قدیانی است.
---------
انتهای پیام/