ماجرای مشت شهید همت به اکبر گنجی در دوران دفاع مقدس
شهید همت هیچ واکنشی نشان نداد. همانطور زل زده بود به گنجی. دست آخر در حالی که از غیض دندانهایش به هم ساییده میشد به او گفت: آخه چی بهت بگم بچه مزلّف؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم به نقل از تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، در بخشی از کتاب «کوهستان آتش» که با همکاری مشترک مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس و انتشارات 27 بعثت منتشر شده است به بخشی از نوار مصاحبه با سرتیپ پاسدار، سعیدقاسمی در آذرماه سال 1375 پرداخته شده است که در زیر میخوانیم:
عدمالفتحهای عملیات والفجر مقدماتی و والفجر1، صرفنظر از تمامی تلخکامیهایی که برجای نهاد موجب شد تا در عقبه لشکر 27 محمدرسولالله، یعنی سپاه منطقه 10 تهران نیز جبهه جدیدی از سوی شماری کار به دستان ذینفوذ، علیه همت گشوده شود.
همان جریانی که همت همواره در نشستهایش با کادرهای ارشد لشکر از آنها به عنوان خط سوم و خوارج جدید یاد میکرد. در رابطه با این واقعیت مسکوت مانده به ارائه یک روایت مستدل و مستند به نقل از مسئول واحداطلاعات عملیات لشکر 27 بسنده میکنیم:
بعد از سفر 2 روزه مشهد، همت گفت سعید فردا صبح برویم سپاه منطقه 10. حوالی 10 صبح با همت رفتیم به تشکیلات منطقه در خیابان پاستور. حاجی با دو، سه نفر از مسئولین واحد عملیات منطقه جلسه کوتاهی داشت. از اتاق عملیات که خارج شدیم، گفت: تو برو توی ماشین من هم میآیم.
هنوز چند پله پایین نرفته بودم که متوجه قیل و قالی در کریدور شدم. از نو از پلهها بالا آمدم، دیدم چهار، پنج نفر با لباس فرم سپاه، راه همت را سد کردند و جلودارشان کسی نیست جز اکبر گنجی که خوشنشینِ ازلی ابدی سپاه تهران بود و خودش را از آمدن به جبهه معاف کرده بود.
گنجی صدایش را انداخته بود پس کلهاش و با قیافه مفتشمآب به همت نگاه میکرد و میگفت: خوب واسه متوسلیان آبرو خریدی. خیال میکردیم فقط متوسلیان این هنرو داشت که بچههای تهرونو ببره کنار جاده اهواز-خرمشهر و صدتا، صدتا به کشتن بده. حالا میبینم نه بابا! اوستاتر از اونم هست. خوب بچههای تهرون رو بردی و هزارهزار، کانالای فکه رو با جنازههاشون پرکردی حاج همت!
حاج همت را کشدار و با لحنی مسخره به زبان آورد. من از این همه وقاحت گنجی که بین بچههای منطقه 10 به اکبر قُمپز و اکبر پونز معروف بود خشکم زده بود. نگاه که به همت انداختم دیدم از غضب مثل لبو سرخ شده و با آن نگاه تیز خودش زل زده به گنجی. آمدم قدم از قدم بردارم و به سمت حاجی بروم که کارخودش را کرد.
با دست راست چنگ زد، یقه اکبر قمپز راگرفت و به یک ضرب او را مثل اعلامیه کوبید لای سه کنج دیوار و مشت چپش را برد عقب و فرستاد طرف فک او. مشت گره شده به فاصله چند سانتی صورت گنجی توی هوا متوقف ماند.
گفتم حاجآقا توروخدا ولش کن، غلطی کرد، شما بیخیال شو. همت هیچ واکنشی نشان نداد. همانطور زل زده بود به گنجی. دست آخر در حالی که از غیض دندانهایش به هم ساییده میشد به او گفت: آخه چی بهت بگم بچه مزلّف؟ خدا وکیلی ارزش خوردن این مشت منم نداری!
انتهای پیام/