میزگرد| روایتی از محبوبیت و تواضع شهید مهدی باکری / فرماندهای که پوتین رزمندگان را هم واکس میزد + فیلم
گروه استانها - به مناسبت هفته دوران دفاع مقدس یک نشست صمیمی با محوریت بررسی ابعاد تخصصی دفاع مقدس با حضور سه رزمنده دوران دفاع مقدس در دفتر خبرگزاری تسنیم اردبیل برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اردبیل، به مناسبت هفته دفاع مقدس دیدار با سه رزمنده عزیز این دوران تدارک دیده شده بود، رزمندگان رأس ساعت مشخص نفس نفس زنان یکی پس از دیگری وارد دفتر شدند، این شخصیتهای محترم و متین بعد از سلام و احوالپرسی تک تک بر روی صندلیهایشان نشستند و در یک جو صمیمی شروع به گفتوگو با افراد حاضر کردند، یکی از این رزمندگان به نشانه بسیجی بودن خون چفیه بر گردن انداختن بود اما هر سه به صورت رسمی کت و شلوار بر تن داشتند و با لبخندی بر لب خاطرات تلخ و شیرین خود را بیان میکردند.
حاجی علیرضا یزدانی سرهنگ بازنشسته، همرزم شهید مهدی باکری و از رزمندگان دفاع مقدس شخصیتی بسیار آرام و محجوب بود که بیشتر دوست داشت از شهید مهدی باکری سخن بگوید، چرا که این شخصیت را برای خود و جوانان امروزی یک الگوی بسیار ارزشمند و ناب میدانست.
شهید مهدی باکری خط مقدم جبهه را بر منصب و تحصیلات ترجیح میداد
سخنش را با همین شخصیت بزرگ و الگوی جهانی آغاز کرد و گفت: شهید مهدی باکری انسانی تمام عیار است که حرف زدن درباره این شخصیت بسیار سخت است، این شهید زمان انقلاب با مقام معظم رهبری همراه و همهدف بود ولی علیرغم داشتن منصب و تحصیلات عالی ترجیح میداد در جبهههای حق علیه باطل حضور یابد.
اگر بخواهیم در بین شهیدان برجسته و بزرگ اسم شهیدی را بیاوریم بدون شک یکی از آنها شهید مهدی باکری است که حتی هنگام شهادت نیز از چهره نورانی این شخصیت میتوانست معنای واقعی شهادت را دید که به چه اندازه برای وی شیرین بوده است.
به قول شهید سردار سلیمانی "فرماندهان امامت میکنند نه هدایت." و شهید باکری هم طبق این سخن یکی از فرماندهانی بود که در خط مقدم جبهه قرار داشت تا سرانجام در حین خدمت به ملت ایران اسلامی و دفاع از کیان کشور به درجه رفیع شهادت نائل آمد؛ این شخصیت بسیار فروتن بود کفشهای رزمندگان را واکس میزد، ارگانها را تمیز میکرد، به سر و روی رزمندگان میرسید و هر کاری از دستش برمیآید برای دیگران میکرد حتی در خوردن غذا هم به یک تکه نان اکتفا میکرد و میگفت غذاها را به دیگر رزمندهها بدهید من نمیخواهم، زمان استراحت وی فقط زمانی بود که با ماشین به جایی میرفت و اینها فقط بخشی از کارهایی بود که این شهید را با بسیاری از افراد متمایز و شخصیتی برجسته از وی ساخته بود.
روزی بنده به عنوان فرمانده محور در جزیزه مجنون در حال خدمت بودم که بعد از عملیات خیبر به خدمت وی رفتم، آن زمان شهید حمید باکری برادر شهید مهدی باکری به شهادت رسیده بود، اما قبل از اینکه من به شهید باکری تسلی خاطر کنم شهید مهدی باکری جلوتر از من دلجویی کرد و این تواضع و بزرگواری هیچ وقت از یادم فراموش نمیشود.
یکی از شخصیتهایی که شهید مهدی باکری داشت این بود که علاقهای به انداختن عکس یادگاری نداشت و سعی میکرد تا حد امکان از این کار امتناع کند و به جای این کار رسیدگی به مشکلات رزمندگان را اولویت قرار میداد که باید قدر چنین شهیدانی را دانست.
یک روز شهید مهدی باکری به من گفت: از سنگرهای هلالی شکل که در اهواز موجود است حتماً خریداری کنید و به فکر تأمین امنیت و سلامت رزمندگان باشید، به آنان غذای گرم دهید، زمان و مکان استراحت تعیین کنید و به مشکلات رزمندگان رسیدگی کنید چرا که باید قدر سلامتی رزمندگان را دانست.
در یک جمله شهید مهدی باکری پدر معنوی دوران دفاع مقدس بود و در سایه تلاش امام راحل و چنین شهیدان بزرگواری حتی یک وجب از خاک به دشمنان داده نشد به طوری که دشمنان حتی اجازه نداشتند حتی یک نگاه چپ به ایران اسلامی داشته باشند و این فکر را باید از ذهن خود بیرون میانداختند.
خاطرهای از دوران دفاع مقدس دارم بنده موقتا در گردان علی اصغر(ع) که شهید بنیهاشم مسئولیت و فرماندهی آن را بر عهده داشت به خاطر تصادف مسئولیت محور را بر عهده داشتم ولی شهید بنیهاشم در آن زمان نتوانسته بود بیاید و با نبود ایشان شرکت گردان در عملیات مقدور نبود.
شهید باکری به من پیشنهاد داد که اگر میتوانم فرماندهی را عهدهدار شوم و بنده با خوشحالی مسئولیت فرماندهی این گردان را بر عهده گرفتم شب دوم عملیات کربلای 5 گردان ما وارد عملیات شد همان لحظه به فکر مشابهت نسبی گردان خودمان با صحنه کربلا بودم که تیری از سوی دشمن به سمت گلویم آمد و از طرف دیگر گلویم خارج شد، در آن لحظه تشهد خود را گفته و از هوش رفتم، سرهنگ بشارتی که نظارهگر ماجرا بود میگفت: تانک دشمن به عقب میآمد و شما پشت تانک بودید تا به شما برسد خود به خود ایستاد و در این زمان خودم هم احساس کردم که گرما در کل بدنم وجود دارد و عرق از بدنم خارج میشود و انگار خبری از فرشته عزرائیل هم نیست، بیدار شدم و دیدم که شهید نشدهام.
هنوز از جو خاطرات شیرین حاجی یزدانی خارج نشده بودیم که حرفهای شیرین وی درباره خاطرهاش خاتمه پذیرفت، متانت و شخصیت و نیز محجوبیت از خصوصیات اخلاقی وی بود که حتی از سر خجالت سرش بالا کرده و مستقیم اطراف را نگاه نمیکرد و همین طور ساکت میماند که میفهمیدی دیگر حرفش را تمام کرده است.
نفر دوم که در بین دو رزمنده دیگر نشسته بود حاجی ذکیالله خوشبخت رئیس اسبق شورای شهر اردبیل، رزمنده دوران دفاع مقدس و نماینده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در استان اردبیل همان شخصی بود که چفیه بر گردن داشت، شخصیتی صمیمی و شوخ طبع، منبع اطلاعات دوران دفاع مقدس و به اصطلاح یکی از کاربلدهای آن زمان که در عرصه سیاست هم ورود پیدا کرده است، کمی دیرتر از بقیه رسیده بود به همین دلیل نمیخواست سخنش را زودتر از بقیه به حکم ادب شروع کند اما به اصرار دوستان همرزمش با لبخند لب به سخن گشود.
8000 نیرو از تبریز به تهران با فرماندهی من اعزام شدند
سخن از دفاع مقدس سخت است و از هر طرف وارد شوی گویا در برابر دریا قطرهای را به میان آوردهای و به همین دلیل باید چندین ساعت برای هر لحظه آن دوران وقت بگذاری و بگویی، دوران دفاع مقدس را میتوان دفاع از کیان و انقلاب و سرنگونی استکبار جهانی دانست که همه مردم در صحنه حضور داشتند، تعدادی به جبههها شتافتند و عدهای هم پشتیبانی کردند.
زمان اعزام سپاهیان حضرت رسول اکرم(ص) بود؛ در سال 65 مسئولین و فرمانده جبهه اعلام نیاز کردند و تبلیغات در این باره آغاز شد، علیرغم انجام تبلیغات مسئولین آماده شدند تا به یادماندنیترین اعزام در دوران دفاع مقدس رقم خورد و در آن زمان جلودار سپاه حضرت محمد(ص) آذربایجان شرقی و به خصوص اردبیل بود.
8 هزار نیرو به فرماندهی بنده از تبریز به تهران اعزام شدند در حالی که دشمن تبلیغ میکرد که مردم بریدهاند و دیگر نایی برای آنان نمانده است، اما این تبلیغات نامزدی مردم با دوران دفاع مقدس را ناگسستنیتر کرد و مردم با عزم جدیتر و اراده بیشتر وارد میدان شدند.
این ارادهها به خاطر این بود که مردم به خاطر پیوند با دفاع مقدس پیوند با دنیا را بریده بودند، به همین دلیل بود که توانستند به عروج برسند چرا که دلبستگیهای دنیوی و مالی واقعاً سخت است و نباید این اهداف والا و ارزشمند را فراموش کرد.
یاد شهید جوادی شهدا تخریب گرامی باد؛ خالی از لطف است اگر نگویم؛ شهید جوادی به من گفت: برادر خوشبخت یک هفته به تبریز میروم و برمیگردم، من هم معاون وی بودم دو روز نگذشت آقای جوادی برگشت، دلیل را جویا شدم گفت: مادربزرگ قصد نامزدی من را داشت و این موضوعی بود که مرا به تبریز کشانده بود اما من نامزدی خود با دفاع مقدس را ترجیح دادم، معذرتخواهی کردم و برگشتم.
شهید کدخدایی در آن زمان از معاونان گردان تخریب در آلواتان زندانی بود؛ او میگفت: هنگام اذان مغرب با اصرار من عراقیها مجبور شدند تا مرا به دستشویی ببرند که بالأخره توانستم از سقف خالی دستشویی فرار کنم و به سمت کوه در فصل سرد زمستان بروم، همان که دشمن فهیمد فرار کردهام کوه را گلولهباران کرده و به رگبار بستند. شب را با لباس زیر در مناطق کردستان تا خود صبح راه رفتم تا این که سحر شد، گرسنه و تشنه و خسته نمیدانستم کی خوابم برده بود همین که بیدار شدم نزدیک غروب شده بود، به سمت روستایی حرکت کردم.
به اولین خانه که رسیدم در را زدم چند زن در آن خانه کنار تنور گرم مشغول نانپزی بودند خودم را به کنار تنور رساندم و زنان همین طور به من باتعجب نگاه میکردند، مردی آمد و گفت اینجا چه میکنی و سر و وضعیت چرا به این شکل است گفتم سرباز بودم، اسیرم کردم، فرار کردم، به من گفت: فرار کن تا اهالی تو را نبینند چرا که اگر ببینند حتما تو را تحویل خواهند داد. من هم به حرف او بعد از خوردن چند قرص نان فرار کردم.
آیهای از قرآن کریم ما را از مرگ حتمی نجات داد
حاج غضنفر محبی جانباز 40 درصدی و آزاده اردبیلی عینک بر روی چشم، مردی با اخلاق و مهربان نفر سومی بود که شروع به صحبتهای شیرین خود کرد، اولین سخنش را با تبریک به مناسبت هفته دفاع مقدس آغاز کرد و گفت: اسارت خیلی سختتر از شهادت است و خیلی چیزها را که حتی اگر به آنها فکر کنم چندین شب از شدت ناراحتی و عذاب خوابم نمیبرد.
بنده در دوران دفاع مقدس توسط نظام بعثی عراق اسیر شدم، آن زمان اعدام رزمندگان در جلوی چشم اسیران ایرانی یکی یکی انجام میشد، اولین پاسدار را بردند و با یک تیر به شهادت رساندند، نوبت دومین پاسدار شد که اسمش حاج ماشاالله بود.
وی آیهای از قرآن کریم را قبل از اعدام تلاوت کرد، عراقی به حاج ماشاالله گفت: أنتَ مسلم؟"، حاج ماشاالله گفت: نعم ، عراقی سریع دستور داد که او را نکشید او مسلمان است. مشخص شد که با تبلیغاتی که بر ضد ایرانیها انجام میشد، ایرانیها را جزو اجنبیها و غیرمسلمان به آنها معرفی کرده بودند.
این شد که آیه حاج ماشاالله باعث شد تا از مرگ حتمی نجات یافتیم و ما را به وزارت دفاع بردند و تمامی اسیران را در زندانهای سه گوش انداختند، یک محیط بسیار نامناسب، کثیف و کوچک پر از حیوانات و نجاست با تشکهایی که زیر زندانیها انداخته بودند.
از برخی از دستنوشتهها و خونهایی که در آن زندان دیدیم مشخص بود که در این زندانها رزمندگانی هم شهید شده بودند چرا که مزدوران خیلی سختیها و شکنجهها را به اسیران تحمیل میکردند و البته مشخصاً این خاصیت جنگ است که میگویند "بکش که اگر نکشی خودت کشته میشوی".
در این زمان با شرایط بسیار بد و بسیار تخصصی اسیران را بازجویی میکردند تا موقع تغییر سرنوشت اسیران با فرستادن به اردوگاهها رقم خورد و اگر این اسیران از بازجوییها زنده بیرون میآمدند به اردوگاههای تعیین شده فرستاده میشدند.
من را به موصل فرستادند؛ در بدو ورود مرحوم حاجی ابوترابی به من گفت احکام شرعی را میپرسند و حواست جمع باشد و مواردی که لازم بود به من یاد داد که عراقیها به او گفتند انگار خیلی چیزها میدانی و اجازه ندادند تا بیشتر از آن با ما همصحبت شود.
و در دوران اسارت خیلی سختیها کشیدیم بارها به لبه مرگ رسیدیم اما شهادت نصیب ما نشد و امیدواریم مردم در هیچ لحظهای از زندگی از خداوند غافل نشوند و این را بدانند که اگر ملت ایران اسلامی در آن زمان بدون هیچ تجهیزات و تسلیحاتی در برابر ابر قدرتها پیروز میدان شد به خاطر این بود که از خدا غافل نشده بود.
این بود بیان خاطرات شیرین و تلخ سه رزمنده اردبیلی دوران دفاع مقدس که خاصیت رزمندگی و ایثارگری باز هم در چهرههایشان موج میزند و حتی وقتی از آنها پرسیده شد که خدای ناکرده اگر همانند چنگ هشت سال دفاع مقدس جنگی دیگری در ملت ایران اسلامی روی دهد باز هم به عنوان رزمنده در این جنگ شرکت میکنند، با روحیه جهادی و قاطعیت گفتند ما حاضریم تا پای جان از کیان و ناموس کشورمان دفاع کنیم و جوانان این مرز و بوم خیلی بیشتر از ما در این زمینه آمادهترند.
گزارش و عکس: زهرا رضازاده
انتهای پیام/132/ش