شاعر پاکستانی: فارسی زبان عشق است/ میراث اقبال لاهوری برای جهان اسلام
علی کمیل قزلباش، شاعر و مترجم پاکستانی، با بیان اینکه فارسی زبان عشق و شعر است، میگوید: علامه اقبال لاهوری از کودکی با شعر و اندیشه شاعرانی چون مولانا آشنا شد و این آشنایی، بنیانهای فکری او را شکل داد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اقبال لاهوری علاوه بر ادبیات با سیاست، فلسفه و غیره نیز آشنا بود. او در روزگاری که اشعار بسیاری از شاعران در مدح پادشاهان بود و یا مضامین تغزلی و عرفانی داشت، با نگاه جدیدی به این جهان پر آشوب مینگریست. او را «ایرانیترین» خارجی و «شیعهترین» سنی نامیدهاند؛ توصیفی که حکایت از وسعت اندیشه او دارد.
علامه اقبال لاهوری بیش از اینکه شاعر باشد، اندیشمندی بود که درد و دغدغه مسلمانی داشت. او کلام و کلمه را به خدمت گرفت تا به همنوعان و همعصرانش «اسرار خودی» را بیاموزد؛ درسی که به نظر میرسد جهان پرآشوب امروز مسلمانان نیز همچنان به آن نیازمند است. علی کمیل قزلباش، شاعر و مترجم پاکستانی، معتقد است آشنایی اقبال از کودکی با زبان و ادبیات فارسی و مطالعه آثار بزرگانی چون مولانا، سنایی و سعدی در شکلگیری و وسعت بخشیدن به اندیشههای اقبال تأثیر غیر قابل انکاری گذاشته است. به گفته او، خودشناسی بزرگترین درسی است که اقبال به مسلمانان آموخته است. مشروح گفتوگوی این شاعر پاکستانی با خبرگزاری تسنیم درباره شعر و شخصیت علامه اقبال لاهوری را میتوانید در ادامه بخوانید:
تسنیم: اندیشهها و آرای علامه اقبال لاهوری را میتوان از چند وجه مورد بررسی قرار داد. یکی از مهمترین دغدغههای ایشان، خودباوری ملل شرق و ایجاد وحدت میان مسلمانان جهان بود؛ در حالی که او چند صباحی در اروپا زندگی کرده بود. بسیاری از دانشجویان و اهل فرهنگ مسلمان که در آن زمان به اروپا سفر یا آنجا زندگی کرده بودند، مقهور فرهنگ و زندگی غربی شده بودند. از سوی دیگر، در جوامع شرق و نیز کشورهای اسلامی آن زمان نیز با نوعی غربگرایی مواجه هستیم. چرا علامه اقبال در چنین شرایط و فضایی، بر حفظ سنتها و داشتههای فرهنگی ملل مستضعف تأکید داشت؟ او با طرح این مسائل در پی چه بود و جهان آرمانی او چگونه بود؟
علامه اقبال لاهوری در خانوادهای تاجر به دنیا آمد، اما پدرش اهل علم بود. اقبال در کودکی شاگرد سیدمیرحسن بود که به او زبان و ادبیات فارسی و عربی آموخت و او را با این حوزهها آشنا کرد. اگر اقبال، اقبال شد تأثیر همین سیدمیرحسن بود. اگرچه پیر واقعی اقبال مولانا بود، اما سیدمیرحسن برای اقبال حکم شمس مولوی را داشت. وقتی هم اقبال در لاهور به دانشگاه رفت، با روشی کلاسیک و با الهام از داغ دهلوی، شاعر اردوزبان، به سرودن شعر پرداخت، اما کمکم به این نتیجه رسید که باید نوع شعر گفتن و سخنش را تغییر دهد و در فضای دیگری طبعآزمایی کند.
میتوان گفت اولین توجهات اقبال در شعر به موضوعات «وطنی» و مرز و بوم هند بود. یکی از معروفترین سرودههای او «ترانه هندی» است که در آن میگوید ما هندی هستیم و وطنمان هندوستان است. پس از آن ما شاهد تغییر عقیده اقبال هستیم که البته سفر او به اروپا و آشناییاش با سبک زندگی غربیها در آن تأثیر بسزایی داشت. او تا پیش از این سفر، تنها به اردو شعر میگفت، اما بعد از آن به زبان فارسی روی آورد.
اقبال به این نتیجه رسید که هرچند غرب از نظر مادی و صنعتی پیشرفت کرده اما گرفتار ماده است و از روح، عشق، احترام انسانی و ... دور شده است. او به این نتیجه رسید که غربیها شرق را بیچاره کردهاند و ما شرقیها تحت تأثیر غرب قرار گرفتهایم و پیروی از غرب همه آمال ما شده است. از نظر او، این تمایل به غرب بیشتر جنبه تقلید از ظواهر غرب را دارد، نه الگوبرداری از پیشرفتها و توسعه صنعت و علم. در واقع مسلمانان دارند ادای غربیها را درمیآورند. او در این سفر به این نتیجه میرسد که انسانیت در غرب در آستانه نابودی است و غرب دارد به سمت الحاد پیش میرود. درست است که انقلاب صنعتی در آنجا شکوفا شده، اما انسان را گرفتار کرده است. شعری هم در همان اوایل سفرش به غرب به زبان اردو گفته و به این موضوع اشاره کرده است: ای کسانی که در غرب زندگی میکنید، جهان خدا دکان نیست. آنچه شما اصل میدانید، یک سکه تقلبی است. ...
او راجع به غرب این نظر را داشت، به همین دلیل موافق پیروی از غرب نبود. از سوی دیگر، او میدید که اساس و ریشه شرق و عالم اسلام بر انسانگرایی است؛ لذا جامعه اسلامی باید به این موضوع توجه داشته باشد. او در سرودههای متعدد خود به این مهم اشاره میکند که از جمله این سرودهها، غزل معروفی است که گفته میشود برای ایرانیها سروده است:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام
تا به دست آوردهام افکار پنهان شما...
در نظر اقبال دین مهمترین امر است. او میگوید جایی که سیاست، دین را کنار بگذارد، بربریت باقی خواهد ماند. از نظر او دین، افساری بر سیاست بیافسار میگذارد:
یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد
زیر گردون رسم لادینی نهاد
گرگی اندر پوستین برهای
هر زمان اندر کمین برهای
مشکلات حضرت انسان از اوست
آدمیت را غم پنهان از اوست ...
اقبال بر این باور است که مشکلات انسان از غرب نشأت گرفته است؛ بنابراین تأکید میکند که به اصل و ریشه خود بازگردیم. در شعر او الگو و آرمان اصلی، حضرت محمد(ص) است. او عاشق واقعی رسول خدا(ص) بود و هرجا نام حضرت برده میشد، اشکش سرازیر میشد. دومین شخصیتی که اقبال مسلمانان را به پیروی و الگوبرداری از او دعوت میکند، امام علی(ع) است. از نظر اقبال، امام علی(ع) نمونهای کامل در عدالت، دانش و تقوا بود.
اقبال در قامت «مرید هندی» در «جاویدنامه» وقتی به سیر آن سوی افلاک با پیر رومی میرود، در جایی با احمدشاه ابدالی ملاقات میکند و ابیاتی راجع به غرب میگوید:
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بی حجاب
نی ز سحر ساحران لاله روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محکمی او را نه از لا دینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است ...
اقبال در اینجا میگوید که ما عریانی و رقص را از غرب گرفتیم، اما از دانش آنها بیبهرهایم. در این ابیات روشن میشود که چرا اقبال به سمت شرق بازمیگردد. او میداند که آرمانهای انسانی در شرق تحقق مییابد و آن آتشی که از نیاکان در سینه دارد، راه حل مشکلات است.
*تسنیم: علامه اقبال لاهوری به چند زبان تسلط داشت. زبان مادری او اردو و پنجابی است، به زبان انگلیسی و عربی نیز تسلط داشت. اما از میان این زبانها، زبان فارسی را برای طرح اندیشههای خود انتخاب کرد؛ به طوری عمده اشعار او به فارسی به یادگار مانده است. چرا او زبان فارسی را برای بیان اندیشههای خود انتخاب میکند؟ نگاه او به زبان فارسی چگونه است؟
علامه اقبال زمانی از زمانی که به اروپا سفر میکند، شعر گفتن به زبان فارسی را آغاز میکند. ماجرا از اینجا شروع شد که وقتی در غرب بود، یکبار در جلسه شعرخوانی شرکت کرد و چند قطعه شعر به زبان اردو خواند. در آن جلسه بحثی درباره زبان و شعر فارسی درگرفت و به اقبال هم پیشنهاد شد که به این زبان هم شعر بگوید. اقبال در خاطراتش میگوید که همان شب دو غزل به زبان فارسی گفتم.
مخاطبان اقبال مسلمانان جهان هستند، از این جهت او فارسی را برای بیان اندیشههای خود برگزید. در نظر اقبال فارسی، زبانی است که بیشترین مخاطب را دارد. او از زمانی که نزد شیخ میرحسن فارسی را آموخت، با سرودهها و اندیشههای سنایی، حافظ، فردوسی و خصوصاً مولوی آشنا شد و این جرقه و آغازی بود برای بنیانگذاری فکر و اندیشه اقبال. آشنایی با این سرودهها سبب شد تا اندیشه اقبال وسعت یابد. زبان اردو به اندازه زبان فارسی شاعران بزرگ و مفاخر و مفاهیم ارزشمند ندارد؛ هرچند شاعرانی مانند میراسدالله غالب و امثالهم هستند، اما این تعداد به وسعت جهان و دریای فارسی نیست. حتی میتوان ادعا کرد که زبان عربی هم این امکان را ندارد. بیتی از ایشان در این خصوص به یادگار است:
پارسی از رفعت اندیشهام
در خورد با فطرت اندیشهام
فطرت اندیشه او با سعدی، سنایی و مولانا آمیخته شد. نکته مهم دیگر این است که فارسی زبان عشق است. این یک واقعیت است که شعری که به شیرینی فارسی گفته میشود، کمتر میتوان به زبانهای دیگر گفت. امروز نیز بدون شک از جمله بزرگترین شاعران جهان، شاعران فارسیزبان هستند، بزرگترین و پرمخاطبترین کتاب شعر در جهان مثنوی است و به زبان فارسی است، امروز هم استقبال از این سرودهها به اندازهای صورت میگیرد که 100 سال پیش بود. در جهان امروز هیچ شاعری با این استقبال مواجه نشده که مولوی میشود. فارسی زبان عشق و شعر است؛ به همین دلیل اقبال به زبان فارسی روی میآورد تا اندیشههای خود را بیان کند:
مرا بنگر که در هندوستان دیگر نمیبینی
برهمن زاده رمز آشنای روم و تبریز است
پایاننامه دکتری او هم راجع به فلسفه ایران بود و از این طریق هم با شخصیتهای ایرانی و فارسیزبان آشنا شد.
*تسنیم: جهان امروز در حال تبدیل شدن به یک دهکده جهانی است. در چنین شرایطی که فرهنگهای بومی و اصیل در معرض نابودی و هضم در دیگر فرهنگهاست، چقدر اندیشههای علامه اقبال در احیای خودباوری ملتها و بهخصوص مسلمانان قابل اجرا میدانید؟
جهان امروز از شیوههای مختلف از جمله فضای مجازی به سمت تبدیل شدن به یک دهکده جهانی پیش میرود، از این لحاظ فرهنگهای بومی تحتالشعاع این مسئله قرار گرفته و ممکن است تغییر کنند. اما نکته مهم این است که غرب فرهنگی ندارد که بتواند جایگزین فرهنگ شرق کند. جوانان ما گرفتار این بیفرهنگی غرب شدهاند، تنبلی در میان جوانان ما دیده میشود و همین تنبلی انسان را به سمت بیفرهنگی غرب میکشاند. از سوی دیگر، در خانوادهها و جوامع کوچکتر مانند روستاها فرهنگ همفکری، ایثار، همیاری و همدلی و ... وجود داشت، انسان ارزشش بالاتر از همه چیز بود، رابطه بین فرزندان و پدر و مادر و خویشاوندان روابط محکمی بود که از دوران کودکی آموزش داده میشد. اما متأسفانه غرب از طریق فضای مجازی بیفرهنگی خود را جایگزین این فرهنگ ریشهدار میکند.
متأسفانه باید اعتراف کنیم که فرزندان ما از نظر جسمی کنار ما هستند، اما روحشان دارد در دست غربیها کنترل میشود. اما میتوان جلوی این روند را گرفت. رسانه در این حوزه نقش پررنگی دارد که باید در آن فرهنگهای بومی را آموزش داد و زیباییهایش را نشان داد. فرهنگهای بومی خستگی ندارند. اقبال برجی است در این میان که باید در این مسیر از این عظمت بهره برد.
آشنایی با فکر و شعر اقبال توسط نسل جدید یکی از روشهاست. باید بر این موضوع فکر کرد که چطور میتوان در شرایط حاضر از اندیشه و فکر اقبال و مانند او استفاده کرد. بهره بردن از آثار و اندیشههای این بزرگان را هم نباید محدود به محافل علمی کرد. باید کوشید به روشهای مختلف و راههای متنوع آن را به نسل جوان آموزش داد و یادآوری کرد. خاطرم هست در سفری که به ایران داشتم، در مسیر تهران به مازندران تابلویی دیدم که روی آن نوشته شده بود: «به کجا چنین شتابان»؛ این نوشته من را یاد دکتر شفیعی کدکنی انداخت. بچه که بودم به مسجدی میرفتم که ساده بود و با گل ساخته شده بود. بر بالای دیوار این مسجد، اشعاری به زبان فارسی نوشته شده بود. هرکسی نماز میخواند، نگاهی میانداخت به این شعرها و راجع به آن فکر میکرد. استفاده از این امکانات زیاد است.
*تسنیم: شخصیتهایی چون علامه اقبال، گاندی، جواهر لعل نهرو و ... در تاریخ معاصر شبهقاره تلاشهای شایانی برای برقراری صلح میان اقوام و ادیان مختلف صورت دادند. با این حال، متأسفانه همچنان شاهد اختلافات ادامهداری میان ملتهای شبهقاره هستیم. به نظر شما آیا چشماندازی وجود دارد که خلأ چنین آدمهایی پر شود و بار دیگر چنین شخصیتهایی در پهنه شبهقاره ظهور کنند؟
شبهقاره در حال حاضر به سه کشور پاکستان، هندوستان و بنگلادش تقسیم شده است. این شخصیتها بودند و بر تاریخ این منطقه تأثیر گذاشتند، اما باید از افرادی چون محمدعلی جناح و تاگور هم یاد کرد. مردم هند و پاکستان با هم مشکلی ندارند و حتی در زمینه فرهنگی مشترکات زیادی دارند، اما از نظر سیاسی قدرتهایی چون آمریکا دوست ندارند که این دو کشور رابطه خوب داشته باشند. این عوامل مانع از نزدیکی کشورهای شبهقاره میشود. به خصوص هند در پاکستان و کشمیر جنایتهایی انجام میدهد. مشکل اینجاست که هندی که الآن باقی مانده، هندی نیست که در زمان گاندی بود. گاندی از دنیا رفته و جای او مسئولانی هستند که تعلیمات گاندی را زیر پا گذاشتهاند. اگر به فکر گاندی، اقبال، جناح، تاگور و حتی برخی از شاعران صوفی که به زبان محلی شعر گفتند مانند رومی کشمیر، بازگردیم این فاصلهها کم میشود.
امروز گرفتار مشکل دیگری به نام وهابیت و ایجاد اختلاف بین مذاهب هم هستیم. وهابیتی که همه را کافر میداند و انسانها را میکشد. مردم در کشور اقبال به دست این افراد گرفتار شده و فکر اقبال و جناح را زیر پاگذاشتهاند. ما را تقسیم کردند به شیعه و سنی در حالی که اقبال صریح اینطور گفته بود:
ای که نشناسی خفی را از جلی هوشیار باش
ای گرفتار ابوبکر و علی هشیار باش ...
*تسنیم: بزرگترین درسی که شما از علامه اقبال گرفتید چه بوده است؟
سؤال کوتاه اما سختی است. از اقبال بزرگترین درسی که گرفتم این است که انسان باید خودشناس باشد. وقتی فلسفه خودی اقبال را میخوانیم، به این نکته میرسیم که «من عرف نفسه فقد عرف ربه».
انتهای پیام/