کتاب «به قدرت رسیدن محمد بن سلمان»-۳| از تحقیرهای کودکی ولیعهد جوان تا ظهور ستاره اقبال وی با مرگ برادران
محمد بن سلمان که در کودکی از جانب خواهر و برادرهای ناتنی خود تحقیر میشد؛ پس از مرگ دو فرزند ارشد سلمانبن عبدالعزیز در معرض توجه پدر قرار گرفته و زمینه ظهور ستاره اقبال او فراهم شد.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم٬ چند هفته قبل روزنامه آمریکایی «نیویورکتایمز» بخشهای مهمی از کتاب «ام بی اس: به قدرت رسیدن محمد بن سلمان» را منتشر کرده که «بن هوبارد» نویسنده آن٬ مدیر دفتر این روزنامه در بیروت است.
این کتاب در چندین فصل به چاپ رسیده است و جنجال و سرو صدای زیادی نیز به پا کرد.
فصل سوم-نگاهی به دوران ابتدایی ولیعهد جوان سعودی
در سال 1996 یک مرد انگلیسی با اصالت الجزایری به عنوان معلم در یک مدرسه نمونه در «جده» عربستان مشغول فعالیت بود که یک پیشنهاد کار بینظیر دریافت کرد.
در آن زمان شاهزادهای به نام «سلمان بن عبدالعزیز» طی چندین سفر همراه همسر و فرزندانش به این شهر به دنبال یک معلم زبان انگلیسی میگشت.
این معلم که نامش «رشید سکای» بود شناخت زیادی از شاهزاده سلمان که در آن زمان حاکم ریاض بود و یکی از فرزندان بنیان گذار حکومت سعودی به شمار میرفت نداشت. حکومت بر منطقه ریاض به عنوان پایتخت عربستان٬ درجه بالایی به شاهزاده سلمان در مقایسه با هزاران شاهزاده دیگر داده بود. پیشنهاد آموزش زبان انگلیسی به خانواده سلمانبن عبدالعزیز برای سکای وسوسهانگیز بود و میتوانست درآمد خوبی نصیب او کند؛ بنابراین رشید این پیشنهاد را پذیرفت. برای چند ماه یک راننده شخصی رشید سکای را از مدرسه محل کارش تا منزل سلطنتی سلمان میبرد.
آنگونه که در مقاله سایت «بی بی سی» نوشته شده٬ این معلم برای اولین بار زمانی که وارد مجتمع شاهزاده سلمان شد٬ سلسلهای از خانههای لوکس را دید که پر از باغهای گل بوده و کارگرانی با لباسهای سفید کار میکردند و صحنههایی بود که انسان را مسحور میکرد.
رشید سکای از پارکینگی پر از اتومبیلهای لوکس و گرانقیمت٬با نشان تجاری «کادیلاک» و به رنگهایی که او تاکنون ندیده بود عبور کرد. در داخل منزل شاهزاده سلمان چهار تن از فرزندان او از همسر دومش منتظر معلم بودند که بزرگترین آنها یک کودک 11 ساله ناآرام به نام «محمد» بود.
این طبیعی بود که شاهزادگان کوچک بیشتر از اینکه به درس توجه کنند دنبال بازیگوشی باشند٬ با این وجود سکای همه تلاش خود را میکرد تا آنها را به سمت درس جذب کند؛ اما رفتارهای محمد نشان داد که تلاشهای این معلم الجزایری کاملا بیهوده است.
رشید سکای به نویسنده کتابی که مشغول خواندن آن هستیم گفت: محمد که از همه آنها بزرگتر بود یک بیسیم از نگهبانان گرفته بود و با رفتارها و بازیگوشیهایش حواس خواهر و برادرانشان را پرت میکرد.
پس از گذشت چند جلسه٬ محمد به سکای گفت که پدر و مادرش او (رشید سکای) را یک جنتلمن واقعی میدانند. سکای از شنیدن این سخن شگفتزده شد چرا که مقررات مربوط به محرم و نامحرم در عربستان موجب می شد تا مادر این شاهزادگانه هیچ وقت نتواند معلمشان را ببیند٬ چه برسد به اینکه شخصیت او را ارزیابی کند. اما بعدا متوجه شد که آنها از طریق دوربینهای نصبشده روی دیوار او را زیرنظر دارند.
رشید سکای از اینکه تحت نظر بود احساس خوبی نداشت؛ اما با این وجود به کار خود ادامه داد. در هرصورت این شاهزادگان نتوانستند پیشرفت چندانی از خود نشان دهند و محمد نیز تا اواخر دهه بیست زندگی خود از انگلیسی صحبت کردن در مقابل مردم خودداری میکرد.
مادر شاهزادگان از معلمشان خواست تا زبان فرانسه را نیز به فرزندانش آموزش دهد؛ اما پیشرفت آنها در زبان فرانسه از انگلیسی هم کمتر بود. رشید اسکای در اواخر کار خود تلاش کرد تا محمد را تشویق و تحسین کند: او فکر میکرد چون محمد پسر بزرگ مادرش است نسبت به بقیه بیشتر در معرض توجه خانوادهاش قرار دارد.
این معلم الجزایری میگوید محمد شخصیت مقتدری داشت که احساس قدرت به امر و نهی را به او میداد: در کاخ سلمان او بیشتر از همه تحت نظر بود و توجه همه را جلب میکرد.
سلمان٬ پدر محمد یک حاکم مقتدر بود و به این ویژگی شهرت داشت و البته نقش او در به قدرت رساندن پسرش محمد بسیار چشمگیر است.
محمد بن سلمان به عنوان یک شاهزاده از خاندان سعودی در عربستان از امتیازاتی برخوردار شد که هیچ یک را با تلاشهای شخصی خود به دست نیاورده بود؛ در کاخ زندگی میکرد و شمار زیادی مربی و معلم و خدمتکار داشت.
تنها دوستانش میتواند او را به اسم کوچک صدا کنند و بقیه با عبارتهایی چون «خداوند عمر شما را طولانی کند» و «صاحب نشان پادشاهی» وی را صدا میزنند.
همه اینها مرهون آن است که پدرش توانست بر تخت پادشاهی بنشیند وگرنه بن سلمان جوان راهی برای رسیدن به قدرت نداشت.
محمد بن سلمان میگوید که پدر و مادرش بسیار سخت گیر بودند و به ویژه مادرش بسیار به فرزندانشان از نظر علمی اهمیت میداد.
وی در گفتگو با سایت بلومبرگ گفته بود که من و برادرانم همیشه سوال میکردیم چرا مادرمان اینگونه با ما رفتار میکند و از هیچ یک از اشتباهاتمان چشمپوشی نمیکند.
بن سلمان هیچگاه علنا درباره دوران جوانی خود صحبت نکرده و بنابراین ارائه یک تصویر از این دوران زندگی او دشوار است. نویسنده این کتاب برای یافتن اطلاعات از مقطع جوانی محمد بن سلمان تلاش کرد تا با تعدادی از نزدیکان او صحبت کند و البته کسانی که حاضر به این کار شدند شرط گذاشتند که نامشان نباید فاش شود.
سلمان با همسر اول خود در کاخی با ستونهای سفید زندگی میکردند که برخی به شوخی آنجا را «کاخ سفید» مینامیدند. مادر محمد بن سلمان همراه با فرزندانش جای دیگری بودند؛ اما مادرشان میدانست که فرزندانش برای رسیدن به قدرت باید در کنار پدرشان باشند٬ بنابراین آنها را برای ناهار به کاخ سلمان میفرستاد.
اما محمد و خواهر و برادرانش مورد توجه پادشاهی واقع نمیشدند و علت امر آن بود که مادرشان همسر دوم بود و بقیه فرزندان سلمان آنها را تحقیر میکردند. فرزندان همسر اول سلمان بن عبدالعزیز با افتخار به زندگی مرفه خود و مدارک تحصیلی از دانشگاههای خارجی٬ محمد بن سلمان را مورد تمسخر قرار میدادند.
اما به طور ناگهانی در سال 2001 «فهد» پسر ارشد سلمان در سن 46 سالگی که در خلال جنگ خلیج فارس به خبرنگاران کمک میکرد از دنیا رفت. یک سال بعد از آن برادر دیگرش احمد در سن 44 سالگی درگذشت. علنا مرگ هردو آنها ایست قلبی اعلام شد؛ اما هرگز کسی دلیل واقعی مرگ این دو برادر را فاش نکرد.
مرگ دو شاهزاده جوان غم بزرگی بر دل سلمان گذاشت و از آن تاریخ به بعد٬ محمد که آن زمان 16 سال داشت همدم پدرش بود و همین امر موجب نزدیکی آنها به یکدیگر شد.
ادامه دارد...