نگاهی به نمایش "آشپزخانه"| در میان جماعت خشمگین
«آشپزخانه» نیز همانند «شهر ما»، نشان از تمایل انتقادی حسن معجونی دارد. او در این نمایش هم تلاش میکند سادهترین کنشهای انسانی را نقد کند.
خبرگزاری تسنیم- احسان زیورعالم
بدونشک حسن معجونی میتواند پدیده امسال تئاتر ایران باشد. با دو نمایش، عامل درخشش چهار گروه جوان میشود. بدون تکیه بر ستارههای تئاتری - پس از عدمدرخشش «فلیک» در تئاتر شهرزاد - شکل نابی از تئاتر را عرضه میکند که میتوان نامش را تئاتر هیجان نامید. تئاتری که اساسش بر نگاه داشتن اتمسفر نمایش در یک اوج است. نمایشهایی که ریتمشان تند است و برخلاف کلام منقطع حسن معجونی، وقت مکث کردن ندارند. در این نمایشها قرار است جهان آدمهای نمایش چنان در هم تنیده شود که ندانیم در این میان چه کسی قهرمان است و چه کسی ضدقهرمان. در این نمایشها همه با هم روی صحنه میآیند تا دنیایی را بیافرینند، نه اینکه روایتی را نقل کنند و بروند. حتی اگر در انتهای نمایش مالک رستوران همه را بیرون بیاندازد و در کاسبی خود را تخته کند.
حسن معجونی با تکیه بر متون خارجی و عدمتمایلش به متون ایرانی، در این سالها به دنبال نوعی کمدی رفته است که چندان هم کمدی نیست. ما را میخنداند؛ اما در زیر لباس جذابش، ما را به باد ناسزا میگیرد. ما را متهم میکند به آنچه ریاکارانه نهان میکنیم. همان چیزی که مدام بابتش نق میزنیم؛ اما کنشی بابتش انجام نمیدهیم. همان چیزهایی که در نهایت، وقتی پا به میانسالی میگذاریم میگوییم حیف انجامش ندادیم. در «شهر ما» معجونی شهری را به تصویر میکشید که بر پایه حسرتها ساخته شده بود و آدمهایش مجموعهای بودند از کنشهای انجامنشده یا شاید انتخابهایی نکرده. هر چند بودند کسانی که دست به کنشهای مطلوبشان زده بودند؛ اما آنان هم با نوعی سرخوردگی روبهرو میشدند. حالا دنیای مردگانی در کار بود که گذشته خود را در حسرتها میدید.
حسرت همان چیزی است که در «آشپزخانه» تکرار میشود. پیتر، شاید شخصیت مرکزی نمایش، محصول حسرتهاست. او حسرتهایش را بلند فریاد میزند و در کنار خود دیگران هم تلاش میکنند حسرتهای خود را نهان کنند؛ اما در نهایت هر دو گروه در حسرت به سر میبرند. نه پیتر رستگار میشود و نه آنانکه حسرتهایشان را نهان کردهاند. گویی بشر در یک مسیر پرتلاطم حرکت میکند. مسیری که مدام به یک Dilemma منتهی میشود. دوراهیها تنگناساز که شما را در انتخاب کردنها اسیر میکند. نمیدانید باید کدامین مسیر را انتخاب کنید. نمیدانید چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست. تنها حسرتها هستند که میمانند. اگر به چپ بروید، چیزی از جهان سویه راست شما را به حسرت وامیدارد و اگر به راست بروید، بیشک از جهان چپ تیر حسرتآوری به پیکرتان اصابت میکند. «آشپزخانه» جهان حسرت است.
اما معجونی با معجون آرنولد وسکر، معجونی دیگر میآفریند. برای آنانکه با وسکر آشنایی دارند، میدانند او یک آنارشیست در میان جماعت نمایشنامهنویسان پس از جنگ جهانی دوم است. یک نویسنده عصیانگر که برایش بر هم زدن نظم لیبرالیسم مهمتر از همه چیز میشود. نویسنده چپگرا در آثارش، به خصوص تریلوژی مشهورش با ارکان این نظم درمیافتد. او در شماره نوزدهم مجله آنارشی (Anarchy) که در سپتامبر 1962 منتشر شده است، مینویسد:«تصور میکنم نسل ما با تمام انواع تنگناها روبهرو شده است، جایی که احساس میکنند چیزی باید رخ دهد ... کسی میبایست کار میکرد و نشان میداد آماده فدا کردن چیزی هستیم و در این مورد تصمیم گرفتم زندانی شوم. این عمل قهرمانانه نومیدانهای نیست، فداکاری بزرگی نیست وقتی درمییابی میلیون انسان سالها و سالها در مراقبت و کمپهای زندانیان جنگی هستند؛ اما این یک ژست بود و چیزی درباره زندانی شدن که قادر بودم هر چیز را بدان گره بزنم.»
این بخشی از مقالهای است با عنوان «جایی که تمدن آغاز میشود». نگاه وسکر مملو از برهمریختن اوضاع است. او مثل دیگران فکر نمیکند و به شدت عملگرا رفتار میکند. به زندانی میرود که آن را مایه مباهات نمیداند. پس عجیب نیست که در «آشپزخانه» همه چیز به این بلبشوی ناب میرسد و مهمتر آنکه آفرینندگان این بلبشو، آدمهایی هستند از جنس خود ما. آدمهایی که آرزویشان فرار از کار طاقتفرسا و لمیدن بر ساحلی است که شاید هیچگاه نمیبینیم. او جهانی به تصویر میکشد که برای ما ملموس است. برای مثال در «سوپ مرغ با جو» هم نمایش با فضایی آشنا آغاز میشود، یک زیرزمین و زن 37 سالهای در حال شستن آشپزخانه و مردی 35 سالهای که مدام راه میرود و این فضا با موسیقی انقلابی همراه میشود. در «ریشهها» هم جنی بیلز در آغاز نمایش چیزی میشورد. انگار در جهان وسکر کنش دراماتیک همان سادهترین کنشهای ما هستند.
معجونی هم این نکته را درمییابد. باید سادهترین کنشها بدل به کنشهای دراماتیک شوند. باید بحرانآفرین شوند. باید نمایش را برهم بزنند. یک حرف ساده، یک یادآوری مرد مغمومی را از آشپزخانه دَک کند و دیگری را چنان به خشم آورد که اساساً آشپزخانه تعطیل شود. همین موضوع میشود جوهره نمایش معجونی. همان چیزی که در «شهر ما» نیز تکرار میشود. معجونی در «شهر ما» وجوه رومانتیک برآمده از نوستالژی اثر عملاً حذف کرده بود و شرایط تراژدی را از آ« زدوده بود، برای همین از مرگ امیلی چندان دلخور نمیشدیم و در عوض در شیرینی اثر غوطهور میشدیم تا شاید فرصتی پیدا کنیم دست به کنشی زنیم و برای اصلاح خویش - که منجر به اصلاح جامعه میشود - حرکتی کنیم.
در «آشپزخانه» هم در بر همین پاشنه میچرخد. حفظ حلاوت نمایش و اجازه دادن به مخاطب برای نزدیک شدن به شخصیتها. حالا هر چند بازیگران - به سبب جوانی و کمتجربگی - نمیتوانند به آن پختگی مدنظر ما نزدیک شوند؛ اما میتوانند حسی از آنچه بر شخصیتشان روا میشود را انتقال دهند. نوعی صمیمیت ایجاد میشود، نه میان شخصیتها؛ بلکه میان مخاطب و اتمسفر نمایش. اجازه میدهد اثر را لمس کنیم و دریابیم در این «آشپزخانه» چه خبر است. در این «آشپزخانه» قهرمانی زیست نمیکنند. همه کارگرانی هستند با آرزوهایی که ما داریم. ما هم مثل پیتر عاشق رفتنیم. خریدن دو بلیت و فرار کردن با آنکه عاشق هستیم. سکنی گزیدن کنار دریای آفتابی و خلاصی از هجوم عصبیتهای جهان مدرن، جهانی که از قضا کارگر بودن و کارگر شدن محصول آن است.
برای ما کارگر تصویری است از تلاش و احتمال نشدنها و این نشدنها با وجود کنشهای دراماتیک، بر صحنه شکل میگیرد. همین مسأله موجب میشود ما با نمایش ارتباط ویژهای برقرار کنیم. آن را درک میکنیم و میفهمیم این در هم تنیدگی چگونه عمل میکند. ما جزئی از این جهان هستیم، جزئی که اکنون آشپزخانه است و میتواند تبدیل به یک گاراژ یا حتی بیمارستان شود. معجونی از این جهان آشنا، آشنازدایی نمیکند؛ چرا که این رویه موجب فرورفتن در مرداب استعاره و انتزاعی کردن موقعیتها میشود. حذف واقعگرایی صمیمانه - نه رئالیسم اجتماعی تلخ مطلوب ایرانیان - مانع از نزدیکی مخاطب میشود. او میخندد و درد میکشد، دردی که با لبخندی التیام پیدا میکند؛ اما با ما هست و خواهد بود. درمان نمیشود؛ مگر آنکه دست به کنش زنیم. شاید همانند پیتر بگریزیم و همه چیز را از هم بدرانیم. نتیجهاش میشود مدیر آشپزخانهای که چیزی برایش باقی نمانده است. برخلاف جهان ضدسرمایهداری وسکر، گویا معجونی با او هم همدردی میکند. خودش در نقش این موجود مرموز که گویی همگان را به اسارت کشیده است، ظاهر میشود و نشان میدهد او هم اسیر این جهان بلبشوزده است.
معجونی هم شبیه به وسکر یک آنارشیست است، هر چند چون نویسنده انگلیسی مقاله آنارشیستی نمینویسد و چون او با جامعه ملتهب برخورد نمیکند. او آرام پیش میرود و تیغ نقدش را از وجه کندش برمیکشد. شاید زندانی نشود؛ اما قهرمانانه هم رفتار نمیکند. نمایش او تصویری از یک قهرمان تئاتری نیست، کسی که اثری عظیم بیافریند و برای برساخته منکوبگرش رونانس عظیمی ترتیب دهد.
انتهای پیام/