بررسی اتوپیا در کُنش نیایشی
جامعه رؤیایی، اولینبار در معماری و سپس در ادبیات خلق شد. جامعهای که در آن، آدمها در خیالی شوقانگیز فرو میروند و بهواسطه آن خیال شوقانگیز، وقتی مخاطب وارد آن اثر ادبی میشود، جهان جدیدی را به تماشا مینشیند.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری، گفت سیزدهم:
ما در ادبیات دو اصل به شکل مطرح داریم: 1. بوطیقا؛ 2. اتوپیا
بین بوطیقا و اتوپیا رابطهای بسیار نزدیک و البته بیربط وجود دارد. اما این پیوست اکنون نهادینه شده است. در گفت قبل در بحث بوطیقا در ادبیات و افلاطون بحثی را مطرح کردم به نام بوطیقا. این بحث در صحبتهای خصوصی سقراط با شاگردانش نیز مطرح شده است. بوطیقا یعنی برخی هنرمندان برای نوع حرف زدن خودشان قانون میگذارند که اصطلاحاً به آن ادبیت میگوییم: «رسالهای درباره چگونهگفتن.»
ترازنامه بوطیقایی هرنویسنده باتوجهبه نوعی که داستان مینویسد، نمایشنامه خلق میکند، فیلم میسازد و... دارای نوعی از بوطیقاست. هر آدمی میتواند بوطیقای شخصی نیز داشته باشد؛ اما همین بوطیقا باید به یک مکانیت داشته باشد که به آن «اتوپیا» میگویند. یعنی شما مکانی را جستوجو میکنید که در آن مکان بوطیقای شما میخواهد خودش را نشان دهد.
این مکان نزد یونانیها میشود اتوپیا، در نزد ایرانیها میشود آرمانشهر و در نزد اعراب میشود مدینه فاضله. بهعبارتی همان سرزمین موعودی است که ما در آن، بوطیقای خودمان را به نمایش میگذاریم. بوطیقا یعنی «قانون چگونگی همگانی گفتن»، یا همان | سازی خرده فرهنگها | که ما را بهسمت یک محتوا میبرد. محتوایی که در آن، به اتوپیا میرسیم، اتوپیا یعنی سرزمین آرمانی. افلاطون 200 سال قبل از میلاد، اتوپیا را مطرح میکند، آگوستین قدیس آن را در قرن چهارم میلادی مطرح میکند و فارابی در قرن چهارم هجری شمسی.
اتوپیا و بوطیقا در آثار نیایشی ، چه رابطهای با هم دارند؟ و از چه زمانی در ادبیات غیر نیایشی مطرح شده است؟ خواجه نصیرالدین طوسی اولین کسی است که در ادبیات دینی ما، مبنای اتوپیا را بر گفتگو میگذارد. میگوید: ما باید در اتوپیای خودمان، وارد گفتگو شویم. مفهوم گفتگو درجهان اتوپیایی خواجه نصیر چیست؟ میلمان حق دارد با فضای مورد نظر خود، بهرخلق فلسفه، ادبیات و هرچه از علوم است بپردازد. این گفتوگو از چه جنسی است؟ آیا سرزمین ما که در این مرحله در این اتوپیا هست، میتواند در مرحله بعد نیز در همین اتوپیا باقی بماند؟
این همان بحرانی است که اکنون میخواهم درباره آن صحبت کنم. جامعه رؤیایی، اولینبار در معماری و سپس در ادبیات خلق شد. جامعهای که در آن، آدمها در خیالی شوقانگیز فرو میروند و بهواسطه آن خیال شوقانگیز، وقتی مخاطب وارد آن اثر ادبی میشود، جهان جدیدی را به تماشا مینشیند و آن جهان جدید برایش دوستداشتنی میشود. در آن جهان، زشتی کلاً جایگاهی ندارد. اتوپیا ریشۀ یونانی دارد و غربیها اعتقاد دارند که با آغاز قرن نوزدهم، ما وارد اتوپیا شدهایم و ادبیت ادبیات در هنر، در عکاسی، در معماری، در این جهان جدید شکل گرفتهاند. فردی به نام «اتین کابه» که یک جامعهشناس فرانسوی است، میگوید: در اتوپیا شما باید «ایکارو» را داشته باشید.
ایکارو کیست؟ پرنده یا همان قهرمان بالدار که به سر زمینی آمده است، پرندۀ خوشبختی. به همین خاطر شخصیتی به نام|ایکارو|شکل میگیرد. |ایکارو| شخصیت منحصربهفرد اتوپیاییهاست؛ هر کس برای خودش، آدمی به نام ایکارو خلق میکند. اگر کسی که در یک اثر هنری به مقام بالایی برسد، میگویند او|ایکاروی هنر| است، ایکاروی معماری است. همای سعادت، سیمرغ و... اینها همه یک ایکاروست ، اما در جامه متفاوت اقلیمی وخُرده فرهنگ غیر موزهای.
در همین جاست که ساختن مداهب غیر الهی در ادبیات چون عرفانهای جعلی و شیطانی شروع میشود، ظاهراً شبه مدرنیزم که برابر است با شبه نوگرایی، میخواهد وظایف خودش را انجام بدهد. در سال 1972، یک مجموعه منحصربهفرد مسکونی به نام «پروئیت ایگو» که برای سکونت طبقات کمبرخوردار جامعه طراحی شده بود و در ابتدا مدل درخشانی برای شهرسازی نوین به شمار میرفت، منفجر و تخریب میشود. این در حقیقت ختم نمادین مدرنیسم است. مدرنیته میآید و تمام ظواهر سنت و مذاهب الهی را تحت عنوان اتوپیا با قدرت قانون از بین ببرد.
از اینجا خردهفرهنگهای و نیایشیهای الهی وارد مبارزه با این شبه مدرنیته میشوند، همان خردهفرهنگهایی که قبلاً میگفتند در یکسان سازی اتوپیای یونانی آثار بسیاری خلق کردند، اکنون ادبیات نیایشی شروع میکند در سرتاسر جهان از ادبیات و هنر به بازیافت خود. لهجه، اقوام، قومیتها. و دین. اینجاست که اقلیمگرایی در لباس خردهفرهنگها علیه اتوپیای دروغین ایتعماری با ترفند جهانی سازی قد عَلم میکند. پس از ظهور پستمدرنیسم، بار دیگر بحث کثرتگرایی مطرح میشود؛ میگویند ما به لهجههایی احترام میگذاریم که کثرتگرا هستند، به آدابی احترام میگذاریم که کثرتگرا هستند، نیایشهای آدمها از طرف غول هالیوود سازی یا اصطلاحاً غول پستمدرنیسم در معرض تهاجم قرار میگیرد. هرکس که میخواهد به هویت خودش بازگردد، به او میگویند تو فردی هستی که نمیتوانی در اتوپیا زندگی کنی. در اینجا نوعی استبداد فاشیستی هم بروز یافته است.
این تناقض کنونی تفاوت آشکاری با اتوپیا در گذشته دارد. در همین دوران، ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی بحثی را مطرح میکند و ریشه هر دینداری و نیایش گری را میزند |با این عنوان که آیا ما در هنر، امر متعالی داریم یا مبتذل؟
امر متعالی اصلیترین بحثی است که در هنردینی و نیایشی مطرح میشود. ژیژک میگوید وقتی ما در یک فیلم یا در یک هنر یا در یک معماری یا در یک موزه قرار داریم، با دو نوع تماشاگر روبهرو هستیم:
١ . تماشاگر نادان و ساده؛
٢ . تماشاگر فهیم و پیچیده.
اثر هنری ما در عین اینکه برای انسانهای ساده امری متعالی است، در جایی دیگر برای انسانهای فهمیده،امری مبتذل است. تمام آثار هالیوود بر این اساس تولید میشود که امر متعالی را مبتذل نشان دهند؛ یعنی شما هر انسان سادهدل دینداری را میبینید که تحت تأثیر آن قرار میگیرید، در آنسو تبدیل میشود به آدم مبتذل. دیوید لینچ در فیلمهایش همین را نشان میدهد. فیلم بزرگراهِ دیوید لینچ، دقیقاً همین است؛ در آن، شما هر صدایی را دوگانه میشنوید. حتی خیالپردازیها مستهجن میشود. اگر کسی دچار خیالپردازی میشود، آن خیالپردازی یک امر مستهجن است و یک امر جدی و معصوموار نیست. از دیدگاه نظامی که دارد این تولید سرمایه را انجام میدهد و میخواهد آن را به شکل بوطیقایی و اتوپیایی مطرح کند، تمام کلیساها محلی است که در آن ابتذال وجود دارد، جنبش حشاشین شکل میگیرد، جنبش ها علیه کلیسا و واتیکان شکل میگیرد، تمام پاپها در معرض پرسش قرار میگیرند، هر کسی که نگاهی مذهبی دارد ، خطا کرده است، میگویند نیایش امری است کاملاً مبتذل . این دقیقاً همان متلاشی شدن خیالپردازی است. اگر قبلاً اتوپیا محلی بود برای خیالپردازیِ و امری بود مقدس، در اینجا تبدیل شد به امری مبتذل و کاملاً وارونه. دیوید لینچ در فیلم بزرگراه، تفسیر اعظم خودش را ارائه میدهد و میگوید من مفسر اعظم سینمای پستمدرن هستم. ژیژک هم در ادامه میگوید فیلم بزرگراه اثبات میکند که هر امر قدسی مبتذل است و القا تفسیری نو را به عهده میگیرد. یعنی همان چیزی که در جریان مارکسیستی سالها پیش، و مورد پرسش کاپیتالیستها بود ، اکنون کاپیتالیست از عنصر تبلیغگراییِ ضد دین مارکسیست، عوامو میگیرند و علیه تمام مفاهیم اعتقادی جامعه مهندسی | لیبرال مارکس| زاده میشود.
آنها میگویند کلانشهر اتوپیایی ما لسآنجلس است. شهری به نام |فَردمیسن هیالی| همان لسآنجلس است؛ هر جایی که اتوپیا بخواهد آنجا زاده شود، امر مبتذل قبلاً در آن شکل گرفته است.
ما اگر میخواهیم از بنبست| سنتی نیایشی|خرده فرهنگ از بیرون بیاییم، باید برویم به طرف فضای مدرنیته. مدرنیته را نیز توضیح دادیم که ویرانسازی تمام خردهفرهنگهاست و عدم علاقه به آزادی اندیشه. و نیایشگری.
اتوپیای هنر نیایشی میگوید، هر پیامبر الهی در هنر نیایشی|هر رؤیا با تجسم خدامحوری امری نیایشی | است... پیشنهاد ادبیات نیایشی خیلی تأکیدی است:
- آن سوی تنهایی من خداوند ایستاده است !
ادامه دارد...
انتهای پیام/