«جمعهکُشی»|ایستاده زمان به تماشایش
«جمعهکُشی» مثل یک پیر سالخورده، ورای زمان میایستد و حالا در تاریخی دیگر، از همان دریچه به مردمانی مینگرد که حدود نیم قرن پیش نگریسته بود.
خبرگزاری تسنیم - امید طاهری (نویسنده و منتقد تئاتر)
تجربه تماشای زندگی یک اثر از یک نویسنده و کارگردان، با رویکردی وفادارانه به مضمون و فرم اجرایی، در دو نقطه از تاریخ که در میانهاش یک انقلاب رخ داده، ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی یک کشور تغییر کرده، حداقل برای من یک تجربه تازه بود. نمیدانم چیزی شبیه به این در جای دیگری از دنیا اتفاق افتاده یا خیر. و قطعاً اگر هم افتاده باشد حتماً شرایط خودش را داشته. چرا که اینجا فردی پشت این تجربه ایستاده، که گویا مصرانه میگوید حرف من یکی است. نه اعتقادی به تغییر مضمون نمایشنامه دارم و نه لزومی برای بازنگری در فرم اجرا میبینم. این اصرار، برآیند مقایسه دو اجرا در دو تاریخ دور از هم است. و انصافاً یکی بودن حرف او، خود زاینده معنایی دیگر در بازتولید شجاعانه جمعهکشی است.
پیش از آنکه اجرا را ببینم کمی نگران بودم که نکند از جمعهکشی، اسماعیلکشی حاصل شود؛ اما با شگفتی تولدی دیگر را بر صحنه پیر سنگلج شاهد بودم. تولد یک اسماعیل خلجِ جوان و پرشور. یک اسماعیلِ خلجِ استاد در بازیگری، که در صحنه مونولوگش با یک بازی اعجاب انگیز نفس را در سینه حبس کرد.
جمعهکشی محصول زیست تئاتر در میان مردم کوچه و بازار و زیست مردم کوچه و بازار در تئاتر است. عنوان قهوهخانهای برای این اثر نه از این بابت که مکان رویداد قهوهخانه است، بلکه به دلیل ماهیت قهوهخانه و خواصی است که دارد. آنها که نشستن در قهوهخانه را چند باری تجربه کردند، میدانند که دنیایی است برای خودش. یک محفل پر از غریبههای آشنا. همنشینی آدمها دور میزهایی که برای نشستن پشت آنها نه نیازی به اجازه هست و نه ملاکهایی چون رفاقت و دوستی و ... محدودش میکند. تلاقی نگاههایی که رنج و درد را در خطوط چهره دیگری جستجو میکند تا یا رنج خود را فراموش کند یا یک هم رنج پیدا کند. قهوهخانه، درمانگاه طبقاتی است که حیات برهنه دارند و چیزی جز همصحبتی در ملال روزهایشان، آنها را به رنج اشتراکی نمیرساند و دردهایشان را تخفیف نمیبخشد.
جمعهکشی سعی دارد ملال یک جمعه این مردمان را برای طبقه متوسط تئاتربین برملا کند و باید به گوشت و پوست دیالوگها نفوذ کنی تا فهم عمق این ملال برایت حاصل شود. جمعهکشی از مردمان رنجکشیده اجتماع سخن نمیگوید؛ بلکه اجازه میدهد آنها خودشان بر صحنه تئاتر حرف بزنند. تفاوت بزرگی است بین این دو؛ چون این امکان وجود دارد که اولی محصول تبختر و توهم باشد، اما دومی نمیتواند محصول چیزی جز زیستن در میان این مردمان باشد. زیستن و به تمامی درک کردنِ جزئیترین رفتارها، دغدغهها و رنجهای آنها.
گاهی آنها را به شکل یک توده نمایش میدهد. چسبیده کنار هم، همنوا و هماهنگ. و گاهی با قابهایی که در پسزمینه، توسط دیوار قهوهخانه ایجاد میشود، هر یک از آنها را در فریمِ تنهایی و انزوای خویش قرار میدهد و آنچه نه فقط هر جمعه که هر روز به قتلشان برمیخیزد را در مونولوگ هایشان بیان میکند.
جمعهکشی، علاوه بر همهی اینها، یک کار دیگر هم میکند. این نمایش مثل یک پیر سالخورده، ورای زمان میایستد و حالا در تاریخی دیگر، از همان دریچه به مردمانی مینگرد که حدود نیم قرن پیش نگریسته بود. جز اندک جزئیاتِ بیاهمیت، چه چیزی در مناسبات زیست آنها تغییر کرده است؟ آیا اکنون ملالی نیست؟ همتیها وجود ندارند؟ کسی سرگردان پیچوخم جادههای زندگی خود نیست؟ کسی آواره حق از دست رفتهاش نیست؟ کسی از تنهایی رنج نمیبرد؟ کسی ناتوان در ایستادن مقابل ظلم نیست؟ گوشت و آبگوشت و نان و پنیر و کباب و گرسنگی، دغدغه بخش بزرگی از اجتماع نیست؟ این همان معنای افزوده بر اجراست که محصول بازگشت یک نمایش از دل تاریخ معاصر ایران است. این بخش پیدا و پنهانی از قدرت شگفتانگیز تئاتر است. معنای تازهای است از مسئله زمان نه روی صحنه که در تلاش اثر برای جاودانگی بر گستره تاریخ.
جمعهکشی با اصول و قواعد خود میآید. استتیکی که از دهه پنجاه به زمانه ما سفر کرده و بعد از این همه سال ثابت میکند که استتیک اگر به درستی نمایان شود، چه بسا کهنگی را برنمیتابد.
انتهای پیام/