پاسخ صریح سجاد صفارهرندی به وحید جلیلی
سجاد صفارهرندی در نامهای پاسخ مشروحی به وحید جلیلی داده است.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، در نامه سجاد صفارهرندی به وحید جلیلی آمده است؛ با همین مختصر فهم و دانش رسانه ای میفهمم که ورود بنده، آن هم بعد از نامۀ سوم آقای وحید جلیلی، چندان با عافیت و مصلحت سازگار نیست. عجیب نیست که آنچه نوشته میشود دفاع پسری از پدری، یا به طعنۀ رایج این سالها آقازاده ای از آقایی، فهمیده شود و ناشنیده بماند.
بیراه هم نیست. اگر بگویم علقۀ پدر و فرزندی در ایجاد انگیزه برای نوشتن این سطور دخیل نبوده است، از دایرۀ صداقت خارج شده ام. اما بعد از کلنجار بسیار با خویش، به نظرم رسید ممکن است امکان طرح نکاتی (ولو اندک) باشد که به روشن شدن وجوهی از مسأله برای آن دوستانی که مشتاقانه و با ولع این بحثها را پی میگیرند کمک کند.
ضمن آنکه اگرچه ظاهراً از موضع شخص آغاز میکنم ولی در نهایت در صدد طرح فهمی نسبت به کلیت منازعه یا گفتگوی این چند روز هستم که دیگر از حدود مسألۀ شخصی و علقۀ خانوادگی و حسین صفار هرندی گذر میکند. امیدوارم چنین باشد..
متن کامل نامه به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
3700 کلمه در پاسخ به صدها هزار کلمۀ تمام این سالها
با همین مختصر فهم و دانش رسانهای میفهمم که ورود بنده، آن هم بعد از نامۀ سوم آقای وحید جلیلی، چندان با عافیت و مصلحت سازگار نیست. عجیب نیست که آنچه نوشته میشود دفاع پسری از پدری، یا به طعنۀ رایج این سالها آقازادهای از آقایی، فهمیده شود و ناشنیده بماند. بیراه هم نیست. اگر بگویم علقۀ پدر و فرزندی در ایجاد انگیزه برای نوشتن این سطور دخیل نبوده است، از دایرۀ صداقت خارج شده ام. اما بعد از کلنجار بسیار با خویش، به نظرم رسید ممکن است امکان طرح نکاتی (ولو اندک) باشد که به روشن شدن وجوهی از مسأله برای آن دوستانی که مشتاقانه و با ولع این بحثها را پی میگیرند کمک کند. ضمن آنکه اگرچه ظاهراً از موضع شخص آغاز میکنم ولی در نهایت در صدد طرح فهمی نسبت به کلیت منازعه یا گفتگوی این چند روز هستم که دیگر از حدود مسألۀ شخصی و علقۀ خانوادگی و حسین صفار هرندی گذر میکند. امیدوارم چنین باشد.
ربنا آتنا من لدنک رحمه و هیّئ لنا من امرنا رشدا
***
خوشمان بیاید یا نیاید گروهها و طایفههای مختلفی بحثهای این چند روز را پی میگیرند. مثلاً طایفهای از اهالی حرفهای سیاست و رسانه هستند که ناخن به هم میزنند و در سکوت مطالب را میخوانند و با پوزخند «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین» میگویند، جماعت پرشمارتری از مردم عادی هم هستند که اگر حوصله کنند و نامهها و جوابها را بخوانند، آن را بیشتر زبانه کشیدن آتش ستیزه و رقابت برای تصاحب کرسیهای ریاست و اعداد و ارقام برآوردهای مالی پروژهها و بودجهها میفهمند و جماعتها و طایفههای دیگری ... اما گروهی از رفقا و دوستان انقلابی و جوانتر هستند که به واسطۀ همین بحثها و گفتگوها خود را در حال ورود به جهانهایی تازه و کشف ناشده مییابند. بسیاری از آنها در خلال همین بحثها در حال به دست آوردن تصاویری از وقایع، اشخاص و روندها هستند. در واقع، شاید مهمتر از تحلیلها و نتیجهگیریها، آنچه در حال ساخته شدن است مجموعهای از تصویرها و قابهاست که در ادامه محمل و مادۀ تحلیلها و قضاوتها و نتیجهگیریها میشوند. آنچه انگیزه این نوشته را فراهم کرد، قبل از هر چیز درنگ در برخی از این تصویرهاست. من از آنجا که طی این سی و اندی سالی که خدا عمر داده با آقای صفارهرندی کم و بیش نشست و برخاست داشته ام (!!) طبعاً میتوانم به سراغ تصویر ارائه شده از ایشان در نامۀ سوم آقای جلیلی بروم. اما دستکم به عنوان یک فرض میتوانم به این فکر کنم که چه بسا بسیاری از دیگر تصویرهایی که او در این کارزار و امثال آن میسازد و تحلیلها و نتیجهگیریهای خود را بر آن مبتنی میکند، از همین سنخ باشد.
علقۀ فرزندی مانع از آن نیست که اذعان کنم حسین صفارهرندی به عنوان یک سیاستمرد یا مدیر حتماً ضعفها، کاستیها و اشتباهاتی داشته است که میتوان دربارۀ کم و کیف آنها گفتگو کرد. اما مسأله بر سر تصویری است که در متن آقای جلیلی ساخته و ارائه شده است. کدام تصویر؟ مشخص است: محافظهکارِ «بفرموده نویسی» که همواره در حال دفاع از مدیران و مقامات جمهوری اسلامی است؛ مهم نیست کرباسچی باشد یا «مسعود بخشیِ رذل» یا ظریف و روحانی و یا حسین محمدی.
آقای جلیلی با ظرافتی هنرمندانه سعی کرده این تصویر را از خلال روایت چند خاطره مستند و مدلل کند. او تعریف میکند که سردبیر کیهان از انتشار گزارشی با مضمون ظلم مأموران سد معبر شهرداریِ کرباسچی به شهروندی بیگناه، به این بهانه که تضعیف مسئولان نظام است، خودداری کرده! خوانندۀ جوان متن از این همه محافظهکاری و مجامله شگفتزده میشود، اما شگفتی بالاتر اینجاست که سالهایی که جلیلی از آن سخن میگوید سالهایی است که کیهان پایگاه یا به قول مخالفان «توپخانۀ» اصلی نقد عملکرد کلان شهرداری در فساد و برجسازی و تراکم فروشی و استفادۀ شخصی یا سیاسی از امکانات عمومی است. آقای صفارهرندی از گفتگوی دونفرۀ مورد اشارۀ جناب جلیلی چیزی به خاطر ندارد و معلوم نیست که مفاد و فقرات آن دقیقاً و مشخصاً چه بوده است، اما آیا این در نوع خود قابل تأمل نیست که سردبیر کیهان از نقد مأموران سد معبر شهرداری به واسطۀ تضعیف نظام جلوگیری کند و همزمان بخش زیادی از صفحات اصلی روزنامه و سرمقالههایی به نام و قلم خود را به نقد مدیریت عالی همان شهرداری اختصاص دهد؟ مطالب و مقالاتی که با شکایتها و دعواهای حقوقی پرشمار کرباسچی مواجه و همراه شد.
جلیلی جلوتر میآید و به سراغ «صفار هرندیِ وزیر» میرود. عناصر و مواد تصویر او از صفارهرندی وزیر چیست؟ وزیری که مهمترین المان یا کاراکتر مدیریتی اش این است که زیر دستش فیلم ضد نظام ساخته میشود. یک مدیر زیرمجموعهاش ضد انقلابی دوآتشه است که در همان حال که مدیر است با پول ارشاد فیلم ضد انقلابی میسازد. خب این تصویر تصویر دردناک و فاجعه باری است! اما شاید بتوان نکاتی گفت که گرچه از فاجعهبار بودن اصل موضوع (یک مدیر ضد انقلاب در مجموعۀ ارشاد و ساخته شدن فیلمهای بدی چون «تهران انار ندارد» و «یک خانوادۀ محترم» توسط او) کم نمیکند اما تصویر واقعیتری از ماجرا میسازد که شاید به اندازۀ مطلوب آقای جلیلی برانگیزنده نباشد.
فردی است به نام مسعود بخشی که از دورۀ پیش از روی کار آمدن دولت نهم معاونت بین الملل مرکز سینمای مستند و تجربی را بر عهده دارد؛ یعنی یکی از چند مرکز زیرمجموعۀ معاونت سینمایی وزارت ارشاد. در دورۀ دولت جدید و وزارت صفارهرندی، بخشی کمی بیش از یک سال در مسئولیت خود باقی میماند و بعد از کنارهگیری، مستند کذایی خود (تهران انار ندارد) را تکمیل و اکران میکند، مستندی که طبق اطلاعات موجود در صفحۀ ویکی پدیا ایدهاش اواخر دهه هفتاد و تحقیقات و ساختش از اوایل دهۀ هشتاد آغاز شده است. صفحۀ ویکی پدیای فیلم همچنین به ما میگوید فیلم در دوره وزارت صفارهرندی به مدت دو سال توقیف بوده است.
اما برای تصویری که جلیلی میسازد این جزئیات بی اهمیت است. در قاب تصویر او صفار هرندیِ وزیر یک مدیر دارد و آن هم مسعود بخشیِ ضد انقلاب است. تو گویی اصلاً دست راست و همهکارۀ وزارت ارشاد در آن دوره اوست. نه فقط بخشی نمونه و مشخصۀ مدیریتی ارشاد در آن دوره است، بلکه مشخصۀ تولیدات و آثار هنری آن دوره نیز «تهران انار ندارد»، «تنها دوبار زندگی میکنیم»، «باز هم سیب داری» و «مینای شهر خاموش» است. خوانندۀ نوعی متن ایشان احتمالاً اغلب این فیلمها را ندیده و خاطرهای از آنها ندارد. اما معلوم است که خیلی ضد انقلابی هستند! غیظ و غضبی که در متن فرد انقلابی و دلسوزی چون وحید جلیلی جاری است برای پذیرش این امر کافی است. اما باز هم جای سؤالی باقی میماند: در همان دوره فیلمهای دیگری هم ساخته شده که اسمهای آشناتری دارد: «ملک سلیمان نبی»، «آواز گنجشکها»، «اخراجیهای 1و 2»، «روز سوم»، «کودک و فرشته»، «بی پولی»، «فرزند خاک» و ... . بسیاری از این دستۀ دوم فیلمها در زمرۀ پرفروشهای سال خود بوده اند و یا جوایز اصلی فجر را گرفته اند. اما تصویری که آقای جلیلی میخواهد از دورۀ مذکور بسازد به نام این فیلمها احتیاج ندارد. او حتی قبول ندارد که در ساختن تصویر یک دوره از مدیریت فرهنگی، نام فیلمهای گروه اول در کنار گروه دوم و با هم بیاید. احتمالاً او معتقد است که فیلمهای گروه دوم صرفاً محصول تلاش و ایده و انگیزۀ هنرمندانی است که آنها را ساخته اند، اما کارنامه و مشخصۀ آن دوره فیلمهای گروه اول است. کسی اسمشان را هم نشنیده؟ چه اهمیتی دارد؟ ظاهراً مهم تصویری است که باید ساخته بشود. دادهها و واقعیتها تا جایی که به کار ساختن تصویر بیایند لازمند و نه بیشتر! تصویر این است که دورۀ وزارت صفارهرندی دورۀ وادادگی و مجامله در مقابل ضد انقلاب و مخالفان و مدعیان بود، حال اینکه این جماعتی که ما و آقای جلیلی اسمشان را ضد انقلاب و ... میگذاریم، در همان وقت و حتی همین حالا که ده سال گذشته، از آن دوره و وزیرش با تعابیری مثل اختناق و بستن فضا و سانسور و ... یاد میکنند و غیظ و عداوت از چشمها و زبانهایشان فوران میکند، اهمیت ندارد. همین که بشود تصویر برانگیزنده را ساخت و تحلیل و نتایج بعدی را بر آن سوار کرد، کافی است؛ حال از هر راهی که میخواهد باشد، بزرگنمایی بعضی واقعیات، کوچکنمایی و حذف برخی دیگر از واقعیتها و حتی فراتر از این ...
این حتی نمیتواند در سه نقطه متوقف شود. متأسفانه در نامۀ برادر وحید جلیلی جملاتی هست که نمیدانم چه نامی بر آنها باید نهاد. اهل مجامله شاید آنها را «خلاف واقع» بنامند، بهترین تعبیری که میتوان کرد این است که «ظن» است و کیست که نداند «انّ بعض الظن اثم»؟
ایشان نوشته اند: «اگر برادر بزرگوارمان آقای صفارهرندی به آیهای که در آخر متنشان آوردهاند اطمینان داشتند این چند روز این همه به زحمت نمیافتادند که دوستانی را ... این چنین قربانی سیاست بازی محافظه کارانه خود کنند و مجابشان سازند که آبرویشان را به میدان مقابله با نهی از منکر بیاورند.» در بخش دیگری همین معنا را تکرار کرده اند: « همین تحرکی را که این روزها از سوی برخی شاهدیم اگر در بعضی مسئولیتها و مأموریتهای اصلیشان به کار میگرفتند جلو بسیاری خبطها و فاجعهها در رسانه ملی گرفته میشد.» آقای صفار هرندی که در متن آقای جلیلی به محافظهکاری و مجامله و باندبازی و ... متصف است، اما بحمدلله هنوز متهم به کذبگویی نیست، به صراحت میگوید: «در طول یک هفته اخیر، «حتی» یک نفر را دعوت به نوشتن در دفاع از حاج حسین محمدی نکرده ام و قدمی برای چنین هدفی برنداشته ام، اگر در موارد معدود چیزی بوده تلاش برای منصرف ساختن برخی دوستان یا سرد کردن آتش تندشان در میان معرکهای بوده که بر لب دشمن لبخند آورده است.»
جناب جلیلی در تبیین فاجعۀ وادادگی و محافظه کاری در دورۀ وزارت، از دفاع همه جانبۀ آقای صفارهرندی از مسعود بخشی روایت میکند: «سالهایی که آقای صفارهرندی وزیر ارشاد بود پایش را کرده بود توی یک کفش و شهادت میداد که این مدیر، ضد انقلاب نیست و شما تند میروید و اتهام میزنید وایشان باید بماند.» این در حالی است که حسین صفار هرندی در دورۀ مدیریت مسعود بخشی او را، که معاونِ مدیرکلِ معاونش بود، اساساً نمی شناخت تا بخواهد از او دفاع و برایش پا در یک کفش یا بیشتر کند! اینکه وزیر معاون مدیرکل معاونش را که کمی بیش از یک سال در ابتدای دورۀ وزارت وی مسئولیت داشته نشناسد، نقطۀ ضعف است؟ شاید! اما برای تصویری که آقای جلیلی میخواهد بسازد این تصویر چندان برانگیزنده نیست. نه! صفارهرندی باید تا لحظۀ آخر مانع از خروج بخشی از وزارت خانه شده باشد و بعد هم با چشمان اشکبار خروج او را تماشا کند تا تصویر مطلوب آقای جلیلی ساخته شود!
اما متأسفانه چنین نسبتهایی در متن آقای جلیلی رویه است. او میگوید مرحوم مهدی مطلبی که به نوعی شهید راه روشنگری برجام است، نمیتوانست «کنار دست فرمانده کل سپاه بایستد و تشویقش کند که برای تیم مذاکره کننده به مناسبت بیرون کشیدن قلب راکتور یا چیزی مثل آن؛ پیام تبریک بفرستد.» حسین صفار هرندی در سالهای اخیر عنوان مشاورت فرماندهی کل سپاه را داشته، اما نه تنها «هیچ» نقش و تأثیری در صدور پیام تبریک مذکور نداشته بلکه متن پیام را بعد از انتشار دیده است.
با خود میگویم اینها مواردی است که من به واسطۀ دسترسی امکان پرس و جو و آگاهی از صحت و سقمش را دارم، اما در میان انبوه موارد دیگر حکمها و تصویرها و روایتهایی که ساخته میشود چه مقدار از این «ظنهای متمایل به اثم» وجود دارد؟ از دوستان شنیده ام که آقای دکتر سعید جلیلی جملۀ مشهوری دارند که «به خاطر نظام و انقلاب جهنم نروید.» فکر میکنم که این توصیۀ دقیق شامل همۀ دغدغهمندیها و مطالبهگریها نیز بشود.
***
فضا کمی تلخ شد. بگذارید به سبک آقا وحید من هم برای تغییر ذائقه یک خاطره بگویم. حوالی سال 83-84 بود و من هم دانشجوی کارشناسی و کم و بیش فعال دانشجویی و البته مخاطب ثابت مجلۀ سوره. یکی از مطالبی که معمولاً در مجله تعقیب میکردم سلسله مقالاتی بود با عنوان «سفر به موعود»، نثری فخیم و جاندار و نگاه منحصر به فرد به موقعیت آخرالزمانی و رابطۀ اسلام و تجدد. یکبار در کمال تعجب دیدم نویسنده در بیان مطلبش رفته و رفته تا رسیده به آن روایت مشهور مورد علاقۀ حجتیهایها که: «بعله! هر چه پیشتر رفتیم حکمت این روایت مشخص شد که هر رایتی قبل از ظهور فلان است و جز مصیبت و هلاکت به بار نمی آورد و صاحبش هم طاغوت است.» یاللعجب! مجلۀ سورۀ حوزه هنری به سردبیری وحید جلیلی چنین نوشته است؟! پرچمدار قبل از ظهور شد طاغوت؟! همین جا در پرانتز بگویم که نویسندۀ آن مطلب «شاعر شوریده»ای است که شعر و نثرش را بسیار دوست دارم و از او بسیار آموخته ام. با گذشت زمان او و کاراکتر خاص و عجیبش را با قبض و بسطهای حیرت آورش بیشتر شناختم و دانستم که در فهم عالم چون اویی به یک بند و عبارت که برآمده از احوال و لحظۀ خاصی است نباید تمسک کرد. اما در هر حال، آن لحظه آنچه بود حیرتی بود آمیخته به خشم. طاقت نیاوردم. از شناسنامه شماره دفتر مجله را برداشتم و زنگ زدم. اگر خطا نکنم عصر پنج شنبهای بود.
از قضا سردبیر خود گوشی را برداشت. این را از آشنایی با صدای ایشان و نیز روند بعدی گفتگو دریافتم که با وحید جلیلی صحبت میکنم.
گفتم: این عادی است که در مجلۀ سوره به امام اهانت شود؟
سردبیر گفت: کجا چنین اهانتی شده؟ گفتم فلان مطلب. با تعجب گفت: کجای آن مطلب؟! ظاهراً سردبیر مطلب چاپ شده را نخوانده بود. پشت تلفن مطلب را خواندم. ایشان بحث را کشید به این سمت که مسائل حوزۀ فرهنگ پیچیده است و فلانی بهتر است اگر میخواهد چنین چیزی بنویسد در مجلۀ خودمان بنویسد و باید دورش را بگیریم و ... . خداحافظ.
***
آقای وحید جلیلی در تمام این سالها علاوه بر آنکه به مثابه منتقد و مرشد سخن گفته، در مقام مدیر و مجری عمل هم کرده است. مجله در آورده، جشنواره و تشکیلات راه انداخته و حتی در شهرداری مشهد معاونت کرده است. بسیاری از ما، یعنی بچههای فعال دانشجو یا طلبه، از خروجیهای کارش بهره برده ایم. اما با خود فکر میکنم که بر همان شیوه که ایشان از دیگران تصویر میسازد، میتوان فعالیتهای خودش را نیز سوژۀ تصویرسازیهایی از همان سنخ کرد. مثلاً بگوییم: «جلیلی؟ همان کسی که بدترین توهین سی سال اخیر به امام در مجلۀ او صورت گرفته است؟» یا «جشنوارۀ عمار؟ همان که وقتی وارد سالنش میشوی از هر 10 نفری که میبینی 8 نفر از دوست و رفقایی هستند که میشناسی؟» یا «مجلۀ سوره و راه؟ همانها که روی دکه فروش رفتنشان را کسی ندیده اما در پایگاه و دفتر بسیج رایگان توزیع شدن شان را همه دیده اند؟» یا «دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب؟ همان تشکیلاتی که هر چه فکر میکنیم یک اثر تولیدی جریانساز فرهنگی هنری از آن را نمیتوانیم به خاطر بیاوریم؟»
تقریباً تمام این تصویرسازیها مستند و متکی به شواهد و دادههایی واقعی هستند، اما این چیزی از ناجوانمردانه و نامنصفانه بودن آنها نمیکاهد. حتماً دوستان و برادران فعال در این حوزهها میتوانند دستاوردها و موفقیتهایی را نشان بدهند که این تصویرسازیهای موضعی نادیده شان میگیرد. اما مگر آستین مدیران فرهنگی مورد انتقاد آقای جلیلی از چنین پاسخهایی خالی است؟ دیده ایم که آنها هم از فتوحات و موفقیتهای خود با نمودار و آمار و پاور پوینت گزارش میدهند و در خیلی موارد راست هم میگویند. اما خلأها و ضعفها و مصائب ما آنقدر هست که بعید است منتقدین در ساختن تصاویری از آن سنخ مشکل چندانی داشته باشند. ضمن اینکه حوزۀ فرهنگ از اساس حوزۀ رأی و ارزش هم هست و در مورد آنکه کجا تیر به هدف خورده و کدام دستاورد محقق شده، کجا گل زده ایم و کجا گل خورده ایم اتفاق نظری وجود ندارد.
اما به هر حال، فکر میکنم عملکرد آقای جلیلی در مقام مدیر و مجری، آن هم مدیریت بر سازمانها و پروژههایی جمع و جور و توی دست، آنقدرها درخشان نبوده که او را از به طوری ویژه از کسانی که طرف انتقادش بوده اند، متمایز کند. اصلاً برای اینکه دوستان دلخور نشوند میپذیریم که این نهادها و پروژهها از سایر نهادها و پروژههای مشابه پربازدهتر و موفقتر بوده، اما دوستان هم از ما بپذیرند که این برتری و موفقیت آنچنان نبوده که تفاوتی معنادار را ظاهر کند و کوردلانی چون ما را به سکوت و اعجاب وادارد! باز هم تکرار میکنم که این مدیریتها عموماً در سازمانهایی اعمال شده که بخش اصلی عوامل و دست اندرکاران آنها شاگردان و مریدانی هستند که مخلصانه آماده اند تا «املاء» بنویسند، و نه نهادها یا سازمانهای پیچیدهای که بخش اعظم مرتبطین و مشارکان آنها «انشاء» نویس هستند!
در کل باید بپذیریم که همهگی کم و بیش، در ابعاد و مختصاتی که حوزۀ عملمان دارد، مثل هم هستیم، با دستاوردهایی کم یا زیاد و با ضعفها و کاستیهایی که باید موضع نقادی و نهی از منکر قرار گیرد. طبیعی است که این نقادی هم به اقتضای حساسیت موضوعات و مسائل و یا حتی خلق و خوی افراد و آدمها میتواند متفاوت و متغیر باشد. همه از لحاظ خلق و خو یکسان نیستند، بعضی وقتی نگهبان دم در نشناسدشان و یا خدای نکرده تصمیم به تفتیش بدنیشان بگیرد، شیپور نبرد آخرالزمانی را به صدا در میآورند و بعضی دیگر با لبخند او را همراهی میکنند تا به وظیفۀ تعریف شدهاش عمل کند. بعضی بنایشان در مواجهات و تعاملات بر حسن ظن و حمل به صحت است و برخی دیگر چنین نیستند. تا اینجا مشکلی هم نیست. به شرطی که کم و بیش حواسمان به واقعیت تلخ یا شیرینی که در ابتدای این بند ذکر شد باشد و گرفتار تصویرسازیها یا قاب بندیهای محدود خود نشویم.
پیشتر گفتم که آقای جلیلی دو شأن دارد؛ از یکسو شأن مدیر و مجری و از سوی دیگر شأن منتقد و مرشد. در اینجا میخواهم اضافه کنم که اگر ایشان در شأن اول امتیاز و مزیت برجستهای بر رقیبان ندارد، اما در شأن دوم انصافاً یک سر و گردن از دیگران بالاتر سیر میکند. من لااقل در میان نیروهای انقلاب کسی را نمی شناسم که از حیث توانایی خلق تصویر و رتوریک انتقادی خصوصاً در حوزۀ فرهنگ به گرد پای ایشان برسد. تصویرسازیهایی که به زعم من بخش قابل توجهی از آنها چنان که در مورد آقای صفارهرندی (به عنوان یک مثال) نشان دادم، یکجانبه و غیرمنصفانه است. اما چه باک! ایشان سالهاست که به این کار مشغول است و هیچ وقت هم کسی نگفته بالای چشمتان ابروست.
لابد دوستان ایشان شتابزده از هزینههای پرداخته شده میگویند و مجلهای که از ایشان گرفته شد و ... . راست میگویند! اما توجه ندارند که از دستی مجلۀ سوره از ایشان گرفته شد و از دست دیگر امکان انتشار مجلۀ راه فراهم شد و بعد هم تشکیلات خوب و مفصل در استراتژیکترین نقطۀ فرهنگی تهران و جشنوارۀ عمار و ... .
آقای جلیلی و دوستانشان میگویند چه بسیار مقاطع در این سالها که ما در سیمای جمهوری اسلامی ممنوع التصویر بودیم و در لیست سیاه جای داشتیم. حتماً راست میگویند. اما من هم چه بسیار مقاطعی در همین سالها به یاد میآورم که همین سیمای ملی جشنوارۀ «مردمی» عمار را در طرازی نزدیک به جشنوارۀ فجر پوشش لحظه به لحظه میداد.
ظاهراً اگر هزینههایی بوده، درآمدهایی هم بوده که من قضاوتی دربارۀ مثبت یا منفی بودن تراز آنها ندارم. به هر حال، آقای جلیلی سالهاست که از این حرفها زده و از این تصویرها ساخته و در مجامع و فضاهای نیروهای انقلابی لایک و مرحبا گرفته است. اما اینکه امروز میبیند برخی که همواره و در تمامی این سالها سکوت کرده بودند، به سخن در آمده و ولو به قدر 250 کلمه چیزی گفته اند لزوماً ناشی از آن نیست که ایشان از افتخار فتح تپهها به مرتبت صعود به قلهها نائل شده و یا افقهایی ناگشوده در مسیر تاریخ را گشوده است. شاید مسأله برعکس، خطر سقوط به مغاکی باشد که برخی پیشینیان پرمدعا نیز رفته اند و در ظلمات و تباهی آن گرفتار شده اند.
روشن است که نقد دستگاه و دفتر رهبری، که هیچ، حتی نقد و نصیحت خود رهبری نیز فی نفسه در میزان عقل و عقیدۀ دینی و انقلابی مردود و ممنوع نیست. محل نزاع اینجا نیست. آقای جلیلی یک اقدام یا حتی یک فرد را مورد نقادی قرار نداده اند. ایشان با اتکا به تصویرسازیهای خاص خود که با بخشی از تکنیکها و زیر و بمهای آن آشنا شدیم، اینک به سراغ جایگاهی رفته که جای این مدل پرفورمنسها و معرکهگیریها نیست. من نمیدانم بر این طنز سیاه باید خندید یا گریست که وحید جلیلی بابت تصویر سیاه و تباهی که سریال «عروس تاریکی» از وضع کنونی ارائه داده زمین را به آسمان دوخته اما خود همزمان تصویری از وضع ارائه میدهد که در سیاهی و تباهی بی مانند است؛ او خواسته یا ناخواسته میگوید: قلب و مرکزیت حکمرانی در این کشور، جایی که باید محل سکینه و اطمینان باشد، سالهاست که در چنبرۀ مافیایی رفیقباز و فاسد است. من خوشبختانه یا متأسفانه سریال کذایی را ندیده ام. اما به سختی میتوانم تصور کنم که تیرگی و تباهی نمایش داده شده در آن سریال، چگونه میتواند از این تصویری که آقای جلیلی برای ما ساخته سیاهتر باشد!
جناب جلیلی! سالهای سال با این متد و تکنیک منبرهای هیجانی رفتید و این و آن را شستید. اشکالی هم ندارد. یادتان هست اواسط دهۀ هشتاد که در نشست تشکیلاتی بسیج دانشگاه تهران بخش اعظم زمان صحبت خود را به نقد و تخطئه و بلکه اهانت به وزیر وقت ارشاد اختصاص دادید. من و برادرم هم که در نشست حاضر بودیم، نشستیم و گوش کردیم و استفاده کردیم. مقام بحثم مظلوم نمایی و جلوه فروشی نیست. به هر حال، این معرکهگیریها ولو موضعی و غیرمنصفانه، ثمرات و فوایدی هم دارد. من با تجربۀ محدود کار تشکیلاتی اثر برانگیزاننده و محرک چنین خطابههایی را میفهمم. اما شما را به خدا حد نگه دارید! چطور فکر کرده اید که جایگاهی که باید دستکم برای نیروهای انقلاب محل اعتماد و اطمینان باشد، میتواند موضوع چنین معرکۀ مبتذلی شود؟ نکند به این نتیجه رسیده اید مخاطبان و تماشاگران دیگر با دوز قبلی به حالت خلسه و هیجان نمیرسند و باید دوز را بالاتر برد؟! وه که عجب چرخۀ تباهی! اگر دوز موجود نیز به تدریج اثرش را از دست داد چه میکنید؟ دوز بالاتر را امتحان میکنید؟ انصافاً میدانم که نه! متوجه هستم که به رغم هر اختلاف نظری ارادت و مهر و ولای وحید جلیلی او را از نزدیک شدن به چنان نقطهای باز میدارد. لیکن از شما میپرسم: آیا شما نیز متوجه مختصات و امکانات ژانری که خلق کرده اید هستید؟
انتهای پیام/