چرا پاسخ امدادگری را با شلیک گلوله دادند؟

چرا پاسخ امدادگری را با شلیک گلوله دادند؟

توسط گروهکی نادان با بی‌رحمی تمام، فقط و فقط با هدف ایجاد چند لحظه رعب و وحشت در شهرستان یک استان مرزی و کاملا کورکورانه مورد اصابت گلوله قرار گرفته و مظلومانه به درجه والای شهادت نائل آمدی.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «شهید کوهسار فاتحی» اهل شهرستان کامکاران در سنندج واقع در استان کردستان بود. او مسئول پایگاه امداد و نجات جاده‌ای و کارمند هلال احمر بود که در شامگاه  29 تیرماه 97 با آمبولانس راهی شیفت کاری بود که در خروجی شهر کامیاران جلوی چشم همه مردم توسط گروهک پژاک مورد حمله قرار گرفت و به شهادت رسید. از او دو فرزند به نام‌های کارین و کسری به یادگار مانده است. دل نوشته کسری فاتحی فرزند این امدادگر شهید خطاب به پدرش در ادامه می‌آید:

غروب غم انگیزی است. نمی‌دانم چرا جمعه‌ها اینقدر برایمان عذاب آور و دلگیر است، که با هیچ چیز و هیچکس دلمان آرام نمی‌گیرد. می‌روم و در کنج غم آلود اتاق، خود را با کامپیوتری که خاطرات خوش چند ساله‌مان را در خود جای داده است، سرگرم می‌کنم و گاهی گوشه چشمی به خواهر ناز و کوچکم می‌اندازم که بیقراری و دلتنگی برای بابا را سر اسباب بازی‌هایش خالی می‌کند و مدام آن‌ها را به این سو و آن سو پرت می‌کند و بهانه می‌گیرد. مامان را کلافه کرده است. او خود دردی عمیق‌تر از درد ما را در سینه دارد. اما با این وجود ناز من و خواهرکم را به جان می‌خرد و سعی می‌کند بی‌قراریمان را درک کند. اما خودش از هر دوی ما بیقرارتر است و دور از چشم ما درد و دلتنگیش را با سرازیری اشک‌هایش بروز می‌دهد.

بابای مهربانم! ای تو تمام وجود! هستی و تیکه‌گاه من، خواهر و مادرم! نیستی که ببینی نبودنت آنقدر برایمان سخت و طاقت فرساست که قلم عاجز از نوشتن آن است. هر جمعه، شب 29 تیرماه 97 را برایمان تداعی می‌کند. آن هنگام که برای خدمت به خلق ثانیه شماری می‌کردی و مدام چشمت به ساعت بود که نکند دیر شود، اما کارین با بیقراری پاهایت را در آغوش گرفته بود و با جیغ و گریه التماس می‌کرد که: «بابایی عزیزم تو را به خداااا نرووو.» نمی‌دانستی که دخترکت را آرام کنی یا برای رفتن عجله کنی، اشک‌های کارین را پاک کردی و عروسک‌هایش را برایش آوردی و گفتی:" «کارین بابا» با این‌ها بازی کن، من فردا برمی‌گردم."

با یادآوری این خاطرات ذره ذره می‌سوزم و آب می‌شوم و می‌گویم ای کاش!!! ما هم مثل کارین با بیقراری مانع رفتنت می‌شدیم، اما عشق به خدمت و وظیفه شناسی که در وجودت بود این خیال را باطل می‌کند. هرگز لبخند پرمهر و آخرین نگاه معصوم‌ات را هنگام ترک خانه در آن شب شوم فراموش نمی‌کنم. بابای مهربانم! به راستی که بعد از گذشت یک سال واژه شهادت هنوز برایم هضم نشده است، چون برایم سخت است توصیف کنم که در چه اوضاع و احوالی با لباس امدادگری در آمبولانس هلال احمر، در حالی‌ که قلبت پر از عشق به خدمت و امدادرسانی به خلق خدا و پر از امید برگشت به خانه بود و اینکه بی‌تابی را از دل کارین دربیاوری. اما توسط گروهکی نادان با بی‌رحمی تمام، فقط و فقط با هدف ایجاد چند لحظه رعب و وحشت در شهرستان یک استان مرزی و کاملا کورکورانه مورد اصابت گلوله قرار گرفته و مظلومانه به درجه والای شهادت نائل آمدی.

ای ناجی روزهای سخت! تو که هیچ سهمی در جنگ نداشتی به غیر از تلاش برای ساختن لحظاتی که فقط عشق را می‌توان در آن‌ها دید. به کدامین جرم، من و کارین از نعمت وجود عزیزت تا ابد محروم شدیم؟! به کدامین گناه، خلقی را که همیشه تسکین دهنده دردهایشان بودی از وجود پربرکتت محروم کردند!؟ به راستی در کجای این کره خاکی جواب امدادگری و امدادرسانی را با شلیک گلوله داده‌اند؟ کاری که حتی در میدان‌های جنگ هم اتفاق نیفتاده است. بابای شهیدم! من، خواهر و مادرم عطر وجودت را در لباس‌هایت، کفش‌های نویی که خریده بودی اما فرصت نشد آن‌ها را بپوشی، لباس‌های سرخ و سفید امدادگری‌ات که نشان ایثار و فداکاریست می‌جوییم.

بابای دوست داشتنی‌ام! این را بدان که حسرت یک بار دیگر دیدن سیمای خوش رویت، حسرت شنیدن صدای دلنشینت، گفتن خبر قبول شدنم در مدرسه نمونه، گفتن کلمه بابا و شنیدن جانِ بابا گفتن‌هایت، دیدن کفش‌هایت در ورودی خانه، صدای کلید انداختنت بر قفل در و مهربانی بی‌نهایتت تا ابد بر دل فرزندانت می‌ماند. بابایی عزیزم! در پایان گفتن دلتنگی‌ها و گلایه از نبودنت می‌خواهم بگویم که «آسوده بخواب که نامت در آسمان سرزمین عزیزم ایران حک شده است و یادت در دل تاریخ ماندگار است». خیالت از بابت ما راحت، چرا که ما خدا را داریم. بعد از خدای مهربانم، خانواده و همکاران عزیز و گرامیت هوایمان را دارند.

نیستی که ببینی وقتی آن‌ها را در لباس مقدس امدادگری می‌بینیم که برای دیدن ما به خانه‌مان که هنوز هم بوی تو را می‌دهد، می‌آیند و دست پر مهرشان را بر سر من و خواهرم می‌کشند به خود می‌بالیم که فرزندان شهید بزرگواری چون تو هستیم که روزی در جمع این عزیزان حضور داشته‌ای و ورد زبانشان نام نیک توست.

با زبان کودکانه خود و بغضی فروخورده، به این وسیله از کل نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ،کل"جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران "وریاست بزرگوار، محترم و مردمی این جمعیت "جناب آقای دکتر پیوندی"و مدیرعامل دلسوز، توانا و لایق استان کردستان"جناب آقای محمد باقر محمدی"و مسئول محترم شعبه جناب آقای جمشید پروینی و همه نجاتگران،داوطلبان و همکاران محترمشان نهایت تشکر را داریم که در این مدت التیام دهنده ی زخمها و غم های ما بودند و تمام تلاش خود را برای رفع مشکلات ما به کار میبردند ودر این روزهای سخت همواره حامی و پشتیبان ما بوده و هستند و از خدای بخشنده ام میخواهم بهترین خیرات دنیا وآخرت را نصیبشان نماید.    

(کسری و کارین)؛ فرزندان امدادگر شهید کوهسار فاتحی

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران