یادداشت مهمان|دهنکجی به مدرنیته؛ ویژگی خالق مجسمههای پارک جمشیدیه
ناصر هوشمند وزیری خلوت گزیدهای در دل کوه و طبیعت بود که گویی به تماشای دنیای ملال آور پیرامونش حاجت نداشت؛ در همان موزه معبدی بنا کرده بود تا هم اندیشههایش را بسازد و هم مخاطب را به زندگی دیگری دلالت کند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، به مناسبت چهلمین روز درگذشت ناصر هوشمند وزیری؛ هنرمند مجسمهساز، مجید اسکندری پژوهشگر حوزه هنر یادداشتی را در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
یا حی و یا قیوم
ناصر هوشمند وزیری میلاد متولد 26 خرداد 1325 در همدان بود. او دانش آموخته دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود در سال 1349 در رشته مجسمه سازی از این دانشکده فارغالتحصیل شد.موضوع پایان نامهاش اجرای مجسمه سنگی موجود در کارگاه دانشکده هنرهای زیبا بود. در سال 1354 برای اجرای مجسمه و آثار حجمی و مفهومی پارک جمشیدیه که هنوز پا برجاست، دعوت به کار شد. آثاری که برای هر رهگذری و عابری حرفی برای گفتن دارد. معروفترین مجسمههایش مجسمه فریاد و فردوسی است.
طی سالهای 1358 تا 1379، مدیریت موزه محیط زیست و تاریخ طبیعی و (تاکسی درمی) را بر عهده داشت و در این سالها، اجرای مجسمهها و آثار حجمی متعددی را نیز بر عهده گرفت. از سال 79 در آتلیه و کارگاه شخصی خود به خلق آثار تجسمی و مفهومی پرداخت و با اشباع کارگاه فوق، فعالیت خود را در سال 84 به حاشیه روستایی در لواسان منتقل کرد؛ جایی که سالها ایده آن را در ذهن میپروراند. با انتقال کارگاه و مرکز فعالیتهایش به روستا، در میان طبیعت سنگی و سبز، فرم و گسترش آثار وی در قالبهای دیگری هم نمود پیدا کرد.
حفر غار در دل کوه و ایجاد آثاری مفهومی و دیوار نگاره های متعدد و خلق آثاری چند از این دست در دل غار، از روشهای ابتکاری او بود که توسط هنرمندان آثار تجسمی تقلید و به کار گرفته شد. مجموعه تلاشهای او در موزه شخصی مذکور از ساخت آثار تجسمی و مفهومی که قبلا به آن پرداخته بود فراتر رفت و به طراحی و اجرای معماری فضای داخلی و خارجی خود این موزه تسری پیدا کرد؛ تا آنجا فضای داخلی موزه با طراحی و ساخت منحصر به فرد او، حاوی ایدهای خلاقانه و ساختار شکنی در ایجاد فضای زیست و هنری است که چشم هر بینندهای را به دنبال میکشد.
عدول از فرم و محتوای نرمال و هنجاره روزمره هنری در سیاق آثار وی مخاطب و بیننده را گاهی به چالش میکشد؛ گویی وی را به یک دیالکتیک و واکاوی غریب و سوال بر انگیز دعوت میکند که تخطی از قالبهای معمول چرا و چگونه در آثار وی اتفاق میافتد و پس زمینه و پارادایم ذهنی هنرمند و خالق این آثار در قصد و رخداد این آثار چیست؟ گویی وی در خلق و ایجاد این آثار، تعمدا زندگی و زیست روزمره انسان امروزی را به سخره میگیرد و با نگاهی ابزورد به تمام روزمرگیها، هنجارهای زیستی خاک گرفته و کرختی حاکم بر دنیای مدرن بشر که از جهاتی چنان او را در بند آداب دست و پا گیر روزمره کرده که جمله از دنیای درون و معنویت و پیرامون خود غافل شده، طعنه میزند.
آنتی مدرنیته و انحراف از معیارهای قالب، تعمدا رفته رفته در آثار او تبدیل به یک شناسنامه و موتیف و حتی فراتر، ایجاد شاکلهای با یک نگاه منحصر به فرد و پارادایم تبدیل شده بود و گویی مخاطب را به این ذهنت سوق میدهد که فضای داخل موزه، دنیایی مجزا از دنیای بیرون آن است مثل ورود به آلیس به سرزمین عجایب.
تفکر وی بر اساس احترام به طبیعت رفته رفته او را به سوی خلق آثار با ضایعات سوق داد.کار با ضایعات فلزی و پلاستیکی گویی از جایی وارد آثار وی شد که تخریب محیط زیست توسط انسان امروزی رو به اوج گذاشته و روند تخریب طبیعت جزئی از همان زیست روزمره او شد. در چنین شرایطی هنرمند با خلق آثار مفهومی و کانسپت، اعتراض خود را با صدای بلند گویی در بطن آثارش به گوش بشر و هر مخاطبی میرساند.
گرچه آثار ساخته با ضایعات فلز و پلاستیک او در سکوت و بی صدا در میان و حاشیه موزه ی شخصی او ایستادهاند، اما با ورود به چشم هر مخاطب انگار خود به خود رسالتشان را انجام میدهند؛ گویی وی را به پرهیز و امساک از تخریب طبیعت دعوت میکنند؛ سلوکی که بعضا در تفکر مکاتب ناتورالیسم شرق دور و هند باستان و امروز موج میزند و انسان را به توقف کنکاش و تفکر و احترام به طبیعت پیرامون خود دعوت میکند.
دِفرمه کردن متریال اصلی بر پایه ضایعات فلزی و پلاستیکی و دگردیسی در فرم و محتوای این آثار خود جزئی از کل دیدگاه غالب او(دهن کجی به مدرنیته و روزمرگیهای خمیازه آور زیست بشر) در خلق کلیه آثارش را تشکیل میدهد. گویی وی با ایجاد یک دیس هارمونی در همان معیارهای معمول و هنجاره های قالب فرمیک، سعی در طرحی نو انداختن و رسیدن به یک هارمونی جدید البته بر پایه های اِلمانهای فکری و ذهنی خود را جستجو میکرد که البته تا حدود زیادی در نیل به این هدف موفق مینمود.
با نگاهی به مجموع آثار وی به طور جسته و گریخته میتوان ناخودآگاه و هدف عمقی وی را مورد واکاوی قرار داد و همانطور که در غارموزه حفر شده با دستهایش پرداخت؛ در دالانها و دهلیزهای ذهن هنرمند نیز به قدم زدن پرداخت و در حجمههای ذهنی پشت آثار وی مداقه کرد.
به نظر نگارنده، پیامهای مختلفی از عمق آثار وی برمیخیزد که اهم آن چنان که پیشتر رفت، عدول از نمادهای قالب و دعوت بشر به بازنگری به عادتهای زیستی خویشتن و تفکر درباره مسیری دیگر گزیدن برای زندگی است؛ چنان که وی خلوت گزیدهای بود در دل طبیعت و کوه که گویی به تماشای دنیای ملال آور پیرامونش حاجت نداشت؛ گویی در همان موزه معبدی را بنا کرده بود تا هم اندیشه هایش را بسازد و هم مخاطب را به زندگی دیگر دلالت کند که شاید قابل ساختن و اجرا است؛ زندگیای که خود نمونهای از آن را ساخته بود و نفس میکشید.
پایان او در روز هفتم تیرگان 98 رقم نخورد، لکن اهل هنر را از وجودش محروم ساخت؛ چه هنرمند در مجموعه آثارش زنده است و جمله آثار او بخشی از وجود وی را زنده نگاه داشته است که به قول شیخ اجل سعدی:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
روانش شاد و یادش ماندگار
والسلام
مجید اسکندری
انتهای پیام/