میزگرد انقلاب اسلامی و اسلامی سازی علوم انسانی-۱: زارع: علوم انسانی در هر دوره‌ای قربانی نگاه‌های ایدئولوژیک شده است/ شجاعی: سنت و علوم انسانی در ایران فاقد خود آگاهی است

میزگرد انقلاب اسلامی و اسلامی سازی علوم انسانی-1: زارع: علوم انسانی در هر دوره‌ای قربانی نگاه‌های ایدئولوژیک شده است/ شجاعی: سنت و علوم انسانی در ایران فاقد خود آگاهی است

علوم انسانی مدرن در نسبت باشناخت فرهنگ و اقتضائات سنت ما، اخذ نشده است و ما نیازمند بازخوانی و خودآگاهی درباره وضع فرهنگ خویش و علوم انسانی مدرن هستیم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، تاریخ مواجهه سنت و فرهنگ اسلامی-ایرانی با جهان و فرهنگ مغرب زمین را به جنگ‌های ایران و روس ارجاع می‌دهند. مواجهه‌ای که موجب خودآگاهی ایرانیان برای بررسی علل ضعف‌شان در برابر تمدن مقابل شد. روند مواجهه با تمدن غربی تا حدی شدت یافت که علاوه بر اخذ بسیاری از مظاهر آن، شروع به دریافت علوم مختلف غربی از جمله علوم انسانی کردیم. نحوه دریافت علوم انسانی مدرن و برقراری نسبت درست میان آن علوم با سنت و فرهنگ اسلامی-ایرانیِ خویش، یکی از مباحث جدی بوده است که تا کنون محل ابهامات مختلفی قرار دارد. با روی کارآمدن گفتمان انقلاب اسلامی که طالب طرحی نوین برای انسان موردنظر فرهنگِ خویش است، درخواست تأمل جدی درباره نسبت سنت و فرهنگ اسلامی-ایرانی با علوم انسانی مدرن که به نوعی ناظر جهان و مناسبات انسان مدرن است مطرح شده است. برای بررسی این نسبت و آنچه تاکنون بر سر وضع اسلامی سازی علوم انسانی گذشت، سلسله جلساتی را میان اساتید و کارشناسان این حیطه برگزار می‌کنیم که اولین جلسه آن با حضور دکتر مالک شجاعی جشوقانی(عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)، دکتر یحیی بوذری نژاد(عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) و حامد زارع(مدیر مسئول نشریه سیاست نامه) برگزار شد.

*آیا اسلامی سازی علوم انسانی بحثی با سبقه ایدئولوژیک و حکومتی است یا واجد شأن فلسفی با اقتضائات حقیقی، فرهنگی و تاریخی است؟

*شجاعی جشوقانی: معمولا ما دانشجویان فلسفه عادت کردیم که برای آغاز هر بحث نظری ابتدا باید مبادی تصوری و مفاهیم کلیدی بحث تا حدی که در قدر و وسع بشر است تبیین و مشخص شود. به تبع، "ایدئولوژی" از جمله مفاهیمی است که واجد معانی متعدد و مختلفی بوده و گاهی اوقات نیز مشحون و گران بار از وجوه عاطفی و سیاسی است و تبعا به جای اینکه کاربردی علمی و نظری داشته باشد، برای مباحث حزبی و کنش‌های سیاسی کارآمد است.

اما اگر شما به تاریخ تطور مفهوم ایدئولوژی و دلالت‌هایش رجوع کنید این نکته قابل مشاهده است که این مفهوم همیشه همراه با بار عاطفیِ منفی نبوده است برای نمونه تاملات بزرگانی همچون پل ریکور در این سنخ مفهوم شناسی‌ها جای می‌گیرد تا حدی که او در برخی موارد سعی در آشنایی زدایی از معنای مصطلح ایدئولوژی دارد.


پل ریکور فیلسوف هرمنوتیک فرانسوی

درخصوص دو گانه‌ای که در پرسش شما نهفته بود به نظرم این دو گانه، لزوما غیر قابل جمع نیست بلکه یک بحثی هم می‌تواند فلسفی باشد هم سیاسی و ایدئولوژیک یعنی به یک مقوله‌ای هم فلاسفه بپردازند هم سیاسیون بهره خودشان را از آن می‌برند و هم اصحاب ایدئولوژی درصدد هدفشان بر می‌آیند. این امکان افاده مقاصد مختلف نسبت به یک مقوله تا حدی است که کلام خدا نیز می‌تواند "کلمة حقٍ یُراد بها الباطل" باشد، پس در واقع نباید خودمان را محدود و محصور در این دوگانه‌ها کنیم و نتیجه بگیریم که یا باید امری فلسفی باشد یا ایدئولوژیک.

نبود فضای آرام برای گفت‌وگو، ضعف جدی علوم انسانی در ایران

نقش فضا و شرایط پرداختن به این نوع مطالب نیز واجد اهمیت است. ما درباره این موضوعات زیاد سخن گفته و می‌گوییم اما متاسفانه هنوز فضای آرامی برای تامل درخصوص این موضوعات فراهم نشده است تا حدی که من برای پرداختن به اینگونه مباحث باید همواره نگران حواشی مختلفی باشم که ممکن است از این سخنان ناشی شوند. برای نمونه اخیرا بنده در محفلی درباره دیلتای سخن گفتم و هنوز جملاتم به پایان نرسیده دو نفر از دوستان حاضر در جمع، بنده را تا حد برچسب‌هایی نظیر نسبی‌گرایی که تبعا واجد دلالت‌های اخلاقی، دینی و... است مورد اتهام قرار دادند.

 

علوم انسانی اسلامی در کلیت خود، بیش از هر چیزی نیازمند گفت وگوهای عالمانه در فضایی آرام و به دور از نتیجه گیری‌های شتاب زده است. باید در این حوزه مواجهاتی به صورت case study و رفتن به تجارب زیسته توأم با تامل در حوزه مبانی و شنیدن صداهای مختلف داشته باشیم تا فضای تاملات جدی در این خصوص فراهم بشود.

 

لذا به دلیل اینکه در آکادمی ما هنوز پس از گذشت صد سال، مباحثی نظیر بنیان‌ها و فلسفه علوم انسانی جدی گرفته نشده است تا تبعا بتوان فضای مناسبی برای این سنخ مطالب در جامعه احساس کرد لذا باید برای سخن گفتن درخصوص اینگونه موضوعات در محافل غیرآکادمیکی همچون رسانه که اقتضائات و قواعد خاص خودش را داراست، مراقب و محتاط در شیوه طرح مباحث باشیم تا منجر به سوء تفاهمات گوناگون نشود.

 

 

همچنین به تعبیر یکی از اساتید در فلسفه نباید دغدغه اصالت نتیجه داشته باشیم لذا خیلی درصدد این نباشیم که حتما در پایان این جلسه به جمع بندی درباره حق یا باطل بودن علوم انسانی اسلامی برسیم.

به نظرم، علوم انسانی اسلامی در کلیت خود، بیش از هر چیزی نیازمند گفت وگوهای عالمانه در فضایی آرام و به دور از نتیجه گیری‌های شتاب زده است. باید در این حوزه مواجهاتی به صورت case study و رفتن به تجارب زیسته توأم با تامل در حوزه مبانی و شنیدن صداهای مختلف داشته باشیم تا فضای تاملات جدی در این خصوص فراهم بشود.

*زارع: ترجمان دیگری که از پرسش شما می‌توان ارائه کرد، این است که بحث علوم انسانی اسلامی آیا ناظر به خودآگاهی است یا یک آگاهی کاذب؟ تصور بنده این است که نوع مواجهه و پرداختی که تا کنون نسبت به این موضوع شده، معمولا یا صورتی حزبی داشته و یا صورتی بنیادگرایانه لذا بنده معتقدم که این بحث تا حدود بسیاری سبقه ایدئولوژیک دارد و بسیاری از ارکان، مبانی و مفاهیم آن به درستی مشخص و منقّح نشده است.

لزوم علوم انسانی منطبق یا معطوف به سنت خودمان منوط به آگاهی از سنت خودمان هست البته این آگاهی معنای درونی دارد نه بیرونی.

 

 

*مراد شما از ایدئولوژیک بودن علوم انسانی اسلامی، مفهومی است که در وضع فعلی از آن متبادر می‌شود یا اینکه ذات این بحث را ایدئولوژیک می‌دانید؟

*زارع: منظورم هم مفهوم رایجی است که از آن متبادر می‌شود و هم معتقدم که ذات این بحث استعداد بسیاری برای ایدئولوژیک شدن و تبعا آسیب زدن به اصلِ علوم انسانی دارد. متاسفانه ما هنگامی که از علوم انسانی سخن می‌گوییم متوجه نیستیم که دقیقا به چه امری اشاره می‌کنیم. ما متوجه نیستیم که علوم انسانی یک امر مستحدثه و جدیدی است با سابقه روشنی که در قرن 18 آغاز شد. اگر جدید بودن علوم انسانی را مدنظر قرار بدهیم آنگاه شاید کمتر تلاش کنیم تا یک سری باورهای ایدئولوژیک یا خواسته‌های نوستالژیک را بر آن بار کنیم.

حامد زارع مدیرمسئول نشریه سیاست نامه

اسلامی سازی علوم انسانی و انتظارات نامعقول از آن منحصر به دو جناح خاص سیاسی یا حتی جناح معتدل هم نیست بلکه در هر دوره‌ای قربانی نگاه‌های ایدئولوژیک و حاصل از نوعی تغافل و یا تجاهل شده است. متاسفانه ابهام در نوع مواجهه غلط ما با موضوع علوم انسانی تا حدی است که در دوره کنونی، عرصه عمل و کارآمدی در جامعه موکول به تبیین نسبت علوم انسانی و اسلام شده است درحالیکه عرصه عمل و کارآمدی به هیچ عنوان نباید معطل امکان یا امتناع تولید یک علمی بشود. به نظرم با توجه به مطالبی که اخیرا برخی از بزرگان فلسفی ما مطرح کرده‌اند، بحث درباب امکان اسلامی شدن علوم انسانی در دو دهه اخیر چندان ثمر خاصی نداشته است به عبارت دیگر مدعیان لزوم اسلامی سازی علوم انسانی نه در خصوص امکان این بحث و نه درباره مطلوب بودنش، نه از لوازم و نتایج داعیه خودشان تصور روشنی دارند و نه اینکه توانسته اند از عهده مدعایشان یعنی تاسیس یک نظام دانایی که ادعایی بسیار بزرگ است برآیند.

از سویی دیگر، سابقه بحث درباره اسلامی سازی علوم انسانی و رزومه داعیه دارانش، نشانگر این واقعیت است که بیش از آنکه این دوستان موفق به تبیین شرایط امکان مدعایشان شده باشند، از مبنای علوم انسانی فاصله گرفته و احیانا درخصوص مبادی دینی هم تصورات شاذی ارائه کرده‌اند به عنوان نمونه، مدعیان به جای توضیح منطق ایجابیِ علوم انسانی اسلامی به توضیح سلبی بسنده کرده‌اند و پر واضح است که در خصوص رویکرد سلبی نسبت به این علوم، اولا، خودِ غربی‌ها بهتر از ما طرح بحث کرده‌اند، ثانیا، این رویکرد دستاوردی برای مدعای اسلامی سازی نخواهد داشت مگر آنکه این رویکرد سلبی مقدمه‌ی یک بحث ایجابی باشد.

 

 

 

به نظر می‌رسد وجوه ایجابی که مدعیان علوم انسانی اسلامی مطرح کرده‌اند، بیشتر در ساحت علم کلام(theology) به ثمر نشسته است تا تاسیس یک دانش جدید در دوره‌ای که ما زندگی می‌کنیم. ما نمی‌توانیم بدون آگاهی، در تاسیس هر سامانه و نظام دانایی به موفقیت برسیم. باید توجه داشت که لزوم علوم انسانی منطبق یا معطوف به سنت خودمان منوط به آگاهی از سنت خودمان هست البته این آگاهی معنای درونی دارد نه بیرونی یعنی ممکن است ما نسبت به منابع دینی خودمان خیلی آگاهی داشته باشیم اما این آگاهی بیرونی است که می توند ما را از این بن بست رها سازد و مقام و موقع سنت ما و وضع تفکر ما را روشن کند. یعنی ممکن است ما نسبت به منابع دینی خودمان خیلی آگاهی داشته باشیم اما این آگاهی بیرونی است که می‌تواند ما را از این بن بست رها سازد و مقام و موقع سنت ما و وضع تفکر ما را روشن کند.

هانری کربن، نمونه‌ای برای آگاهی بیرونی

هانری کربن نمونه مناسبی برای آگاهی بیرونی است. ما علامه طباطبایی را در سنت خودمان داریم که یک مفسر بزرگ و عالم صدرایی بی‌نظیری هست اما این حسرت در ما هست که چرا علامه به همان میزانی که پای در سنت داشت نتوانست فهم مناسبی نسبت به فلسفه غرب پیدا کند و این ساده اندیشانه است اگر تصور کنیم که چندین جلسه گفت‌وگو میان علامه طباطبایی با هانری کربن نشانگر مواجهه جدی دو جهان فلسفی است بلکه آن جلسات یک محفلی بوده برای آگاهی یافتن کربن از برخی پرسش‌هایی که ذهنش را درگیر کرده است. هانری کربن به عنوان یک ناظر بیرونی توانست سنت ما را بهتر از خودمان بفهمد.

هانری کربن(فیلسوف فرانسوی) و علامه طباطبایی(فیلسوف ایرانیِ مسلمان)

چرا علامه طباطبایی با تمام فصاحت و مهارتش نتوانست تفسیر قاضی سعید قمی از معبد و عبادت را کشف کند یا چرا سید جلال آشتیانی با تمام وسواس علمیش نتوانست ملاصدرا را در پرتو سهروردی و سهروردی را در پرتو حکمای ایران باستان بفهمد، این همان چیزی است که ما در طول این 100سال اخیر فاقدش بودیم و نیازمند یک نگاه از بیرون هستیم و باید بدانیم که تا زمانی که نگاه درونی داریم و پا را از داشته‌های خودمان بیرون نگذاشته‌ایم درحال بافتن آگاهی کاذب هستیم.

جریانات مختلف درباره مواجهه اسلام با علوم بشری

*بوذری نژاد: بنده قصد دارم برای پاسخ به این سوال از زاویه دیگری به موضوع بپردازم. مواجهه اسلام یا نصوص دینی با علوم بشری یک امر جدیدی نیست بلکه همواره در طول تاریخ مطرح بوده است. مسلمین  دو بار با علوم بشری مواجهه دارند یک دوره متعلق به زمانی است که مسلمانان روم  و ایران را شکست دادند و با علوم یونانی، رومی و ایرانی  مواجه شدند، در این مواجهه، حکومت‌هایی نظیر بنی امیه هیچگونه نسبت مثبتی با این علوم برقرار نکرده و مخالف ترجمه و استفاده از این علوم بودند اما دولت بنی عباس به علل مختلف نظیر نفوذ ایرانیان و... شروع به ترجمه این علوم کردند اما یکی از تفاوت‌های این مواجهه با دوره اخیر این است که مسلمانان در دوره جدید، در مواجهه با غرب در موضع ضعف قرار داشتند زیرا در جهان  غربِ اسلام که مواجهه‌اش قبل از ما(ایران) بود مصر از ناپلئون شکست خورد و ما هم از روس‌ها شکست خوردیم.

یحیی بوذری نژاد عضو هیئت علمی دانشگاه تهران

نسبت به مواجهه اولیه مسلمانان با علوم بشری(علوم یونانی، رومی و ایرانی ) از زوایای گوناگون برخوردهای مختلفی شد، یک رویکرد این بود که نص حرف اول و آخر است و روش شناختش هم به صورت ظاهری است و به تبع این نگاه، جریان حنبلی‌ها شکل گرفتند.

گروه دوم کسانی بودند که علم و معرفت را منحصر در بشر عادی می‌دانستند و به تبع، نصّ را سزاوار علم به عنوان منبع معرفتی در نظر نمی‌گرفتند. گروه سوم معتقد بودند در مواجهه با علوم بشری و علوم نقلی، فهم ظاهری از نص را ملاک قرار دهیم و بواسطه همین، علوم بشری را تاویل کنیم که امتداد این جریان همان اشاعره هستند.

دسته دیگر که تحت حمایت حکومت عباسی نیز قرار داشتند جریان معتزله بود که مدعی بودند در مواجهه علوم جدید با علوم نقلی ملاکمان علوم عقلی است و این علوم عقلی نیز واجد دو شأن نظری و عملی است.گروه دیگری نیز در مواجهه علوم بشری و نقل، قائل به تفصیل بودند یعنی معتقد بودند که ملاک، قطع و یقین است و تبعا در مواردی که نقل، قطع و یقین آور باشد ملاک خواهد بود و در جایی که داده بشری یقینی باشد و نقل نیز ظنّی، آنگاه علم بشری ملاک قرار می‌گیرد. به نوعی رهبری این جریان در جهان اسلام با فارابی بود و نمی‌توان مدعی شد که فارابی مقلد یونان بود زیرا برای نمونه در جاییکه خدای قرآن به خودش شهادت می‌دهد "شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو" ، اما خدای یونانی، محرک لایتحرک است، در این تعارض، فارابی و ابن سینا برای بیان قرآن، برهان آورده و نگاه یونانی را اصلاح  می‌کنند.

در دوره جدید اولین اتفاقی که حادث شد و آغاز عبور از روش و منطق علمی گذشته محسوب می‌شود کارهایی است که امثال دکارت و فرانسیس بیکن در عبور از روش و منطق صوری انجام دادند. نکته جالب توجه این است که شبیه نقدهای بیکن به علم منطق را در جهان اسلام ابن تیمیه صورت داد تا بتواند با نقد منطق جا را برای نقل  بگشاید اما بخاطر پاسخ‌های محکمی که به نقدهای ابن تیمیه شد، هدفش در جهان اسلام محقق نشد ولی در مغرب زمین چون پاسخ محکم و درستی به نقدهای امثال بیکن و دکارت داده نشد، راه برای روش جدید گشوده شد.

 

 

صورت غالب روشی که در جهان جدید مطرح شد استقراء بود که بعدا در دوره متاخر به پوزیتویسم منجر گشت. هیوم هم اولین کسی است که روش عملی و علوم ارادی را مورد نقد قرار داد یعنی امثال بیکن و دکارت روش علوم نظری و هیوم نیز روش علوم عملی را نقد کردند و در آن شرایط نیز پاسخی به این نقدها داده نشد. این روند موجبات عبور از جهان گذشته را فراهم کرد.

*آیا اساسا ما با تحقق علوم انسانی در جامعه خودمان مواجه بوده‌ایم که تبعا بخواهیم از بومی سازی و اسلامی سازی آن سخن بگوییم؟ به بیانی دیگر، امکان اسلامی سازی علوم انسانی که مسبوق به تحقق علوم انسانی است آیا این تحقق در ایران رخ داده است؟

*شجاعی: پرسش شما مستلزم یک پژوهش جدی در تاریخ علوم انسانی است و تا جاییکه من تتبع کردم کاری در این زمینه صورت نگرفته است، علی رغم اینکه 100سال از ورود علوم انسانی در ایران می‌گذرد هنوز ما احساس نکردیم که باید تاریخ علوم انسانی در ایران بنویسیم، البته تک نگاری‌هایی انجام شده است مثلا اساتید حوزه جامعه شناسی بیشتر از اساتید فلسفه و یا روان شناسی خود اندیشی کرده‌اند اما تحقیق منسجمی صورت نپذیرفته است.

هنوز تصویر روشنی از خودآگاهی، خوداندیشی و خودفهمیِ ما از علوم انسانی توسط متفکران قوم‌مان ارائه نشده است. روشنفکران علی رغم تمام نقدهایی که به آن‌ها وارد و بعضا وارد نیست، بار این خلأ را به دوش کشیده‌اند برای نمونه آکادمی ما که نمادش دانشگاه تهران از 1313 تا دوره کنونی است، به جز تاریخ خودِ دانشگاه تهران که یکبار قبل از انقلاب توسط آقای محبوبی اردکانی انجام شد و در دوره کنونی نیز توسط گروه تاریخ دانشگاه تهران در دو مجلد کار دیگری انجام شده است، در عمده رشته‌های علوم انسانی به جز معدود تک نگاری‌هایی مثل کار آقای آزاد ارمکی و مرحوم قانعی راد در جامعه شناسی، کتاب آقای فراستخواه درباره دانشگاه، کتاب استاد محترم آقای دکتر داوری اردکانی درباره سیر تجدد و علم در ایران و یا تکوین و ورود فلسفه به ایران، کار پژوهشی منسجمی صورت نگرفته است.

 

 

 

یکی از مشکلات اصلی علوم انسانی در ایران معاصر، این است که ما هنوز نمی‌دانیم در این حوزه (علوم انسانی) از کجا آمده‌ایم، کجای راه هستیم و چه گزینش‌هایی صورت گرفته است. در حوزه ترجمه باید احصاء کنیم که چه آثاری در این حوزه ترجمه شد، این ترجمه‌ها از آثار کدام مکاتب و نویسندگان صورت گرفت، چه کسانی این ترجمه‌ها را در چه حدود و ثغوری رقم زدند و چه مقدار از آن‌ها وارد جریانات رسمی علم در دانشگاه‌های ما شده است؟ مثلا در یکی از گروه‌های دانشگاه‌های ما، علم مرتبط با این گروه تا سال 1912 مطرح شده است و گویی بعد از آن هیچ خبری نیست و باید در نشریات و میان مباحث روشنفکری به دنبال مطالب جدید بگردیم.

فرهنگ ما فاقد طلب جدی است

لذا پرسش خوب شما ما را به سمت تامل در این نکته سوق می‌دهد که چرا تا به حال تاریخ علوم انسانی ننوشته‌ایم؟ برای تامل در این خصوص یک اصلی مطرح است و آن اینکه اگر طلب واقعی مطرح باشد و یک کوشش عمیقی از اعماق فرهنگ و تجارب زیسته‌ی فرهنگ شکل بگیرد قطعا به سمت این تاریخ نگاری و خودآگاهی درخصوص علوم انسانی می‌رفتیم. لذا هنوز این احساس نیاز در فرهنگ ایران درخصوص تاریخ نگاریِ علوم انسانی شکل نگرفته است.

ما بعد از انقلاب در زمینه علمی رشد کمّی بسیاری داشته‌ایم به گونه‌ای که مسوولان مربوطه آموزش عالی در 40سالگی انقلاب اعلام کردند که ما 25 تا 30برابر رشد کمّی آموزش عالی داشته‌ایم و بیشترین مقدارش(چیزی بین 46 تا 50درصد) در زمینه علوم انسانی بوده است اما اگر مثلا از بهترین اساتید علوم انسانی دانشگاه‌های برجسته کشور این سوال بشود که این علم با جان و جهان ایرانی چه کرد و سیر تطورش چه بود، شاید پاسخ دقیق و مستندی نتوانند بدهند. اگر علوم انسانی نتواند تاریخ خودش را مفهوم سازی کند ( conceptualize) آنگاه با علوم انسانی ریشه‌داری مواجه نخواهیم بود و شاید یکی از علل اینکه  یکی از اسامی علوم انسانی در قرن 19 علوم تاریخی بود تنبه به اهمیت همین نکته باشد.

 

مالک شجاعی جشوقانی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

من همیشه به این تامل می‌کنم که چرا هنوز یک دوره بندی از تاریخ ایران و اسلام از افق مختصات مفهومی خودمان نتوانسته‌ایم ارائه کنیم؟ متاسفانه وضع ما در این زمینه بگونه‌ای است که هرگاه دیگران از عصر زرین فرهنگ اسلامی سخن گفتند آنگاه ما نیز تکرار خواهیم کرد یا هرگاه دیگران گفتند که ابن خلدون پیشگام علوم انسانی است ما هم لب به سخن خواهیم گشود، متاسفانه ما مستند به مفاخری هستیم که خودمان نسبت به آنها شرمنده‌ایم زیرا نمی‌دانیم آنها چه کسانی بودند.

ما هنوز تاریخ فرهنگی علوم انسانی و علوم اسلامی خودمان را نداریم، البته عده‌ای می‌توانند اشکال کنند که علوم انسانی چون پدیده جدیدی است فعلا طلب تاریخ نگاری درخصوص آن رخ نداده اما خب درمورد علوم اسلامی و سنت خودمان پس چرا این خودآگاهی صورت نگرفته است؟

کتاب فلسفه اثباتی آگوست کنت

وضعیت ما در این زمینه پیچیده‌تر از غرب معاصر است چون از یک طرف خود فهمی و خود اندیشیِ تاریخی و انتقادی نسبت به سنت خودمان نداریم و از طرف دیگر وقتی با غرب جدید هم مواجه شدیم برخلاف قدمای خودمان نظیر فارابی و ابن سینا که ابتدا شاگردی کرده و علوم یونانی را فهم کردند، ابتدا مقاصد الفلاسفه نگاشتند سپس تهافت الفلاسفه، اما ما می‌خواهیم ابتدا با نگاهی انتقادی و بدون فهم ابتدایی، به تناقضات و تهافت‌های علوم جدید بپردازیم و این قطعا به دور از منطق و ادب علمی است، برای مثال هنوز کتاب اساسی پوزیتیویسم( یعنی کتاب فلسفه اثباتی آگوست کنت) که بسیاری از ما منتقدش هستیم ترجمه نشده است زیرا تصور می‌کنیم مطالب آن سطحی و ای بسا باطل شده است حال آنکه فهمش به مراتب دشوارتر از بسیاری مطالب شبه علمی در روزگار ما است، نمونه‌های متعددی از این دست وجود دارد.

البته در پرسش شما گویی یک ملازمه‌ای بین اینکه حتما باید علوم انسانی غربی محقق شده باشد تا بعد به فکر یک علوم انسانی جایگزین باشیم نهفته است در صورتی که لزوما اینگونه نیست و امکان دارد علوم انسانی غربی محقق نشده باشد اما یک فرهنگی به قدری جوشش از درون و طلب علمی داشته باشد که علم مناسب با تجربه خودشان را به ظهور برسانند.

*درخصوص نحوه رجوع به تاریخ و سنت خودمان، براساس مطالبی که برخی بزرگان فکری کنونی مطرح می‌کنند پرسش این است که ما با کدام صورت معرفتی و ذهنی قرار است تاریخ و سنت خودمان را خوانش کرده و بفهمیم؟ این اساتید می‌گویند به دلیل همین وضع بی‌بنیادیِ تاریخی ماست که نیازمند اقتباس مجتهدانه صورت معرفتی و ذهنی غرب مدرن برای فهم و خوانش سنت و تاریخ خودمان هستیم. پاسخ شما چیست؟

*شجاعی: بنده از نتیجه پژوهش این اساتید بی‌اطلاعم اما این نقدی تکراری است که ما با مفاهیم گفتمان مسلط در علوم انسانی، در حال فهم سنتِ خودمان هستیم اما توجه به این نکته مناسب است که هیچ کس مطلبِ از پیش آماده‌ای ندارد بلکه ما در فرآیندِ گفت وگوی سنتمان با دیگر فرهنگ‌ها می‌توانیم به تدریج به چارچوب و منطق خاصی برای این امر برسیم یعنی شکلگیری این منطق یک امر پسینی است. لذا بهتر است از نمونه‌های خوب تاریخی‌مان مثل مواجهه فارابی با یونان و یا مواجهه شهید مطهری با مارکسیسم الگو بگیریم و منطق مواجه‌شان را درک کنیم و متناسب با زمانه خودمان بصورت تدریجی و توأم با آزمون و خطا به مسیر خودمان دست بیابیم.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران