همه مردگان شهر کوچک ما
حسن معجونی پس از کندوکاوهایش در متون چخوف این بار سراغ تورنتون وایلدر رفته است. او در «شهر ما» مرز میان مرگ و زندگی را نشانمان میدهد، مرزی که برای هر کسی یک بار تجربه میشود.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
همه چیز از پرده سوم آغاز میشود. جایی که مردگان خفتهاند و راوی از دل خانه آدمهایش بیرون آمده. اینجا یک عالمه آدم روی زمین خفتهاند. هم تکیهزده بر صندلیها و تختهایی که قرار است گواه بر قبر باشند. جایی برای استراحت ابدی. آرامستان شهر ما. ماکت خانهای در سمت چپ صحنه خودنمایی میکند. مردگان بیکفن و دفن، خفته بر زمین، رو به ماکت شهر حمام آفتاب گرفتهاند. با عینکهای دودی به چشم، خیره به گذشته امیلی و روزگاری که دیگر باز نمیگردد.
راوی پسری جوان است که از شهر میگوید، شهر ما، شهر کوچک ما، Our Town، مخلوق ذهن تورنتون وایلدر. حال جهان تورنتون وایلدر آمیخته با نگرشهای نمایشی خیالانگیز حسن معجونی، رنگی دیگر به خود میگیرد. معجونی در انتهای دوره تمرین خیره مینگرد و کمتر حرف میزند. تمرینهایی که از چند ماه پیش با گروهی جوان آغاز شد و اکنون به نقطه بیگبنگ رسیده است. جایی که باید جهانی از دل جهانی دیگر آفریده شود.
همان ردیف اول، روی اولین صندلی خالی مینشینم. میانه تمرین است. جایی در پرده سوم. مدیر صحنه یا همان راوی شرح میدهد آنچه میبینم قبرستان است. متن را خیلی سال پیش خوانده بودم. دورانی که هنوز رخداد نویی در کار بود و نمایشنامه منتشر میکرد. یکی هم «شهرما» بود با جلد فیروزهای. متن آن متن نیست، خطوط جدید و حرفهایی متعلق به صد سال پس از شهر کوچ وایلدر. این شهر، شهر معجونی است. متعلق به قرن بیست و یک. جایی که برندها هم میتوانند دراماتیک شود.
سر برمیگردانم. همه جا پر از دختر و پسرهای جوان؛ اما آرام است. جمعیتی روی سکوهای A تا G سالن سمندریان ایرانشهر نظارهگرند. اولین دیالوگ از سوی بازیگران منجر به خنده میشود. متن وایلدر چندان هم خندهدار نیست؛ ولی گویی با معجونی میشود هر چیزی را خندهدار کرد. معجونی به جورج، گورکن داستان میگوید کمی عصبیتر باش. باز خنده و خندهها بیشتر. خفتگان نمیخندند، شاید مجاز به خندیدن نیستند. مگر مردهها هم میخندند. اینجا قبرستان شهر معجونی است. برخی بالا و برخی پایین. اینجا پایانی است برای شروع دیدن یک تمرین.
مهدی چاکری دراماتورژ کار است و به دور صحنه میچرخد. سوتی به گردن دارد که ندیدم سمت دهانش هم ببرد. آن را میچرخاند و میچرخاند. سوتی برای تمرکزآفرینی. چاکری وجه کنشگر معجونی است، شاید. متن مدرن وایلدر در جهان فانتزی این دو تن بدل به یک شوخی پستمدرن شده است. پای گلچین گیلانی هم به نمایش باز شده است: ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺑﺎ ﺗﺮﺍنه. صدای سوپرانوی دخترها با ملودیهای معروف از جهان مردگان میگوید. تمرین پیش میرود که ناگهان صدای بلندگو، از جایی بیرون صحنه.
دنیای زندگان دیده نمیشود. صدای ناقوس و آوای سوزناک رفتن مردهای تازه. مردگان امیلی را صدا میزنند و داستان از اینجا به پایان نزدیک میشود. تصویر هولناک میشود. مردههای نظارهگر زندگان. لذتهایی که ازدست دادهایم و خوشیهایی که فراموش کردهایم. این راز جاودان متن وایلدر است، شاید. هول نماندن در شهر خود، برای وایلدر یک پولیتزر به ارمغان آورد. برای حسن معجونی یک دنیا هنرجو.
تمرین پرده سوم به یک نقطه پایانی میرسد. جمعیت زیاد است و همهمه میشود. معجونی برای یک لیوان چای تمرین را رها میکند. یک آزادباش درست و حسابی. هرکسی وارد فیزیکی میشود تا از آن خواب درازکش تمرین رها شود. پایان یک پرده و پایان یک قبرستان. کمی سکوت و تمرین یک آواز، یک آواز از دل جهان رفتگان. جوانترها میخوانند و جواب هم میدهند. صحنه تهی میشود تا از قبرستان. دیگر هیچ نشانی نمیماند. دخترکی بر چوبهای بلند، میانه صحنه را رج میزند و پسرکی آکاردئون به دست آوایی میکاود. پسرک کودکسن مجسمهوار مبهوت موسیقی است. دست به سینه جنب نمیخورد. ریتم ملودی تند میشود، کند میشود، صدای پاهای چوبی با نتها عجین میشود. مربی دخترک چوب به پا خط و ربط میدهد. نتها خاموش میشوند. دختری در میانه دیالوگهایش را مرور میکند. چند نفر روی زمین حلقه زدهاند و با آقای دراماتورژ مشورت میکنند. یک نفر هم مظلومانه آن بالا نشسته است.
هیچ چیز تعطیل نمیشود. کسی برای تازه کردن نفس جایی نمینشیند تا گلویی تازه کند یا نفسی چاق کند. همه آماده روز شروع هستند. پرانرژی و مملو از هیجان. حسن معجونی بازمیگردد. به گوشیش نگاهی میاندازد و میگوید همین صحنه رو دوباره میریم. بچهها غیبشان میزند و با تختههایی که دال بر قبر است وارد میشوند. باز دوباره مرد جوان راوی از شهر ما میگوید. شهری که شاید به ما یادآوری کند زندگی یک نمایش است در سه پرده.
کیارش دادگر، حسین امیدی، سوگل کلابی، مرسده ایزددوست، سما رجبی، آوا شریفی، مهدی ابوحمزه، عباس صابری، امیرحسین گمنام، افشین وزیرزاده، مهشید آقاخانی، هاله پورقدیمی، لیلا اکبری، داران آرمان، پریسا طهماسب، یاسمن دهقانی، ملینا جوهری، مهدی باقرکنی، مریم زارعی، رضا سامانی، بهشاد رسولی، سپهر جاویدان، سحر علیرضایی، هدی بهمناف، فرزین مقدسی، علی قانعی، سیاوش البخشی نائینی، افشین تمدن، مریم محمودی منش، علی بیکزاده، شیما بهرمن، علی شهدادی، پردیس رضاپوری، صبا پویشمن، بهار شعربافی تمام آن جوانهایی هستند که قرار است روزی در همین اردیبهشت، در سیاهی سالن سمندریان، شهر ما را نشانمان دهند.
«شهر ما» داستان سادهای است که ذهنمان را وارد یک پیچیدگی میکند. اینکه چطور متولد میشویم، چطور بزرگ میشویم، چطور عاشق میشویم، چطور متنفر میشویم و چطور میمیریم. داستان دو خانواده وب و گیگز، زندگی امیلی و جورج، میتواند چیزی باشد که در تمام هیاهوهای امروز نیاز به دیدنش داشته باشیم. جایی که آرام بگیریم و ببینیم برای چه چیزی چنین پرهیاهویم.
انتهای پیام/