سرودههایی در رثای امالبنین(س): «خوب بود این دمآخر پسرانت بودند!»
مجموعه اشعار آیینی ویژه رحلت حضرت امالبنین سلام الله علیها منتشر شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، سیزدهم جمادیالثانی، یادآور روزی غمانگیز است؛ روزی که در آن مادری فداکار و بانویی باعظمت از تبار دلاوران، بهسوی معبود پر کشید. امالبنین(س)، مادر پسران علی(ع)، بعد از عمری تلاش، شکیبایی و استقامت راهی دیار دوست شد و در بقیع رحل اقامت افکند.
حضرت امالبنین(س) همانند حضرت زینب(س) میراثدار عاشورا و شهدای کربلاست. فاطمه کلابیه ملقب به امالبنین در کربلا حضور نداشت، اما زمانی که اسرای کربلا وارد مدینه شدند، شخصی خبر شهادت فرزندانش را به او داد؛ ولی بلافاصله حضرت امالبنین(س) از سلامت امام حسین(ع) جویا شدند. این بانو وقتی خبر شهادت چهار فرزندش و امام حسین (ع) را شنید، گفت: «ایکاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین میشد و او زنده میماند.»، این صحبتهای او را برخی دلیل دلدادگی عمیق او به اهلبیت و امام حسین(ع) دانستهاند.
در ادامه بهمناسبت رحلت حضرت امالبنین سلام الله علیها تعدادی از اشعار آیینی را می خوانید:
محمود ژولیده
آن کنیزم که در سرای علی
همچو زهرا شدم فنای علی
ریختم عشق را به پای علی
شد همه هستیام فدای علی
کودکانی که پرورانیدم
همه را بر حسین بخشیدم
چونکه طفلان من بزرگ شدند
با غم بیکفن بزرگ شدند
با هزاران محن بزرگ شدند
زیر دست حسن بزرگ شدند
دورههای دفاع را دیدند
راه و رسم جهاد فهمیدند
داشت مولا از این جهان میرفت
روح پاکش به لامکان میرفت
نمنمک سوی آسمان میرفت
اشک چشمش، چکان چکان میرفت
با اشاره گذاشت نورِ دو عین
دست عباس را به دست حسین
گفت ای نور دیده، عباسم
ای تمام امید و احساسم
وی چراغ حرم، گل یاسم
در صف رزم، اَشجع الناسم
همه جا پرتوِ دو عینم باش
کربلا همرهِ حسینم باش
شبِ هجران فرا رسید آخر
دلِ شب با برادرانِ دگر
رفت شیر دلاورم به سفر
شد علمدار و ساقی لشگر
در شب غربت و قرارِ حسین
یارِ زینب شد و وقار حسین
روز آخر بنا شد آب آرَد
آب بر کودک رباب آرد
از شریعه کمی جواب آرد
یا که تا خیمه درّ ناب آرد
چشمتان روز بَد نبیند وای
غرق خون شد امیر، سر تا پای
وای از هجمهها به نخلستان
قطع شد دستها به نخلستان
فرق او شد دوتا به نخلستان
پاره شد مشکها به نخلستان
شد امیدش که ناامید عباس
یاس را دید و شد شهید عباس
همه دست بریده را دیدند
یارِ قامت خمیده را دیدند
رنگ و روی پریده را دیدند
گریههای ندیده را دیدند
کمرش خم شد از غمِ سقا
هلهله شد بهپا در آن غوغا
چونکه ماه مدینهام برگشت
زینب بیقرینهام برگشت
همرهِ او سکینهام برگشت
علت سوز سینهام برگشت
دخترم بیبرادر آمده بود
قدکمان پیش مادر آمده بود
همه موهای او پریشان بود
دلش آتش ز دست عدوان بود
نالههایش عجیب سوزان بود
بین روضه صداش لرزان بود
از اسیری چو کرد شِکوه تمام
گفت از مجلسِ شرابِ شام
شرحِ چندین گزاره را میگفت
معجر پاره پاره را میگفت
قصۀ گوشواره را میگفت
بین مَردم نظاره را میگفت
شِکوه از ماجرای هیزی داشت
گریه از تهمت کنیزی داشت
محمدحسین رحیمیان
السلام ای مادر ایثار یا امالبنین
دلخوشی حیدر کرار یا امالبنین
وقت توصیف تو ای بانو زبانها لال شد
مدح تو بالاتر از گفتار یا امالبنین
جز تو در عالم کدامین زن برای زینب است
بعد زهرا بهترین غمخوار یا امالبنین
تو همانی که بهعشق قبله عالم حسین
تربیت کردی سپهسالار یا امالبنین
خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین
تا دم آخر ندارد کار یا امالبنین
مادر یلها سرت را تا ابد بالا بگیر
دست از شرمندگی بردار یا امالبنین
جان عباست بیا بس کن، برایت خوب نیست
گریه با این چشمهای تار یا امالبنین
بیشتر از هرچه غم در سینهات داری تو را
پیری زینب دهد آزار یا امالبنین
خوب شد ماندی، ندیدی که حسین افتاده بود
بین مقتل تشنه و بییار، یا امالبنین
خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس
از حرم تا قتلگه صد بار، یا امالبنین
خوب شد ماندی ندیدی خیمهها میسوخت در
آتش بین در و دیوار یا امالبنین
خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بیحسین
در میان کوچه و بازار یا امالبنین
خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزهای
خورده از پهلو سر ِ سردار یا امالبنین
خوب شد ماندی ندیدی خنده مستانه بر
اهلبیت احمد مختار یا امالبنین
حسن لطفی
به تیغی حیف گیسویت گُسستند
دو بازویت دو بازویت گسستند
از آنجایی که من بوسیده بودم
بمیرم هر دو اَبرویت گسستند
انیس گریههایم را گرفتند
توانِ دست و پایم را گرفتند
کمانیتر شدم از زینب افسوس
سرِ پیری عصایم را گرفتند
بهارم را چِسان پاییز و کردند
دلم را از غمت لبریز و کردند
سرت ایکاش رویِ نیزه میماند
تو را از مرکبی آویز و کردند
غمت راهِ نفس بر سینه بسته
تَرَک بر چهرهی آئینه بسته
زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من
ببین عباس دستم پینه بسته
از آن سرو علی بنیاد و صدحیف
از آن قامت از آن شمشاد و صدحیف
دو دستی که عصای پیریام بود
خداوندا زِ تَن اُفتاد و صدحیف
محمدجواد پرچمی
گداى خوشهچینم تا قیامت خرمن او را
که حسرت میکشد فردوس عطر گلشن او را
چنان مشکلگشا، باب الحوائج، کاشف الکرب است
گرفتند اولیاء الله عالم دامن او را
ندیدم سربلند و سرفرازى را مگر اینکه
بدیدم محضر امالبنین خم گردن او را
معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست
که معنا کرده سفرهدار زهرا بودن او را
امیرالمؤمنین همسر، ابوفاضل پسر، بهبه
بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را
عباى مرتضى را وصله که میزد همه دیدند
که نخ میکرد جبرائیل بعضاً سوزن او را
زیارت میکنم جاى رباب و نجمه و زینب
مزار اطهر او را، معلا مدفن او را
اگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب را
کنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن او را
چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمیداد
که میدیدند مردم گریههاى دشمن او را
به او گفتند "عباست صدا میزد حسینم کو؟"
نشانش داد زینب پارهى پیراهن او را
اگرچیزی جز این میماند از عباس، میدادند
فقط دادند دستش تکه تکه جوشن او را
عمود آهنین، تیر سهشعبه، نه نه اینها نه
فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را
**
رباب از در که میآمد دل امالبنین میریخت
غم لالاییاش میبرد بالا شیون او را
محمدمهدی سیار
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی: "بهروی چشم عزیز!"
فدای چشمت، چشم تو بیبلا مادر
مدام بر لب من "انیکاد" و "چارقل" است
که چشم بد ز رخت دور، بهتر از جانم!
بدون خُود و زره نشنوم به صف زدهای
اگرچه من هم "جوشن کبیر" میخوانم...
شنیدهام که خودت یکتنه سپاه شدی
شنیدهام که علم بر زمین نمیافتاد
شنیدهام که به آب فرات، لب نزدی
فدای تشنگیات ... شیر من حلالت باد
بگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من
بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوه دل من؟!
بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد...
همین که نام مرا میبرند میگریم
از این به بعد من و آه و چشم تر شدهای
چه نام مرثیهواریست "مادر پسران"
برای مادر تنهای بیپسرشدهای
محمد سهرابی
صحبت اگر به ساحت امالبنین کشد
بر شعر پرده غیرت روحالامین کشد
ذیل مقام توست بلندای آسمان
حاشا که دامن تو بهروی زمین کشد
خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز
مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد!
تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان
طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد
آهو ز احترام به صحرا نمیرود
گر چادر تو پای به اقصای چین کشد
ما را ز چشمهای اباالفضل کن نگاه!
خاشاک منت از نظر ذرهبین کشد
بر عزّتت بس است علی خواستگار توست
شاهی که آستین ز زمان و زمین کشد
از آستین تو اسدالله گرفته است
حاشا که شمر گوشهی آن آستین کشد
معنی خموش باش! که آگاه نیستی
ز آن معجری که دست سنان لعین کشد
آن زن که ریختهست به معنی کلام ناب
از شک بعید نیست که بار یقین کشد
وحید قاسمی
خوب بود این دمآخر پسرانت بودند!
شرزه شیران جگردار جوانت بودند
این زمینگیر شدن، علت خونینبالیست
سر بالین تو جایِ پسرانت خالیست
گفتن از بیکسیات حال بکاء میخواهد
مادر داغِجواندیده، عصا میخواهد
چه بگویم؟! که از این بغض، صدا میگیرد
چهکسی گوشهی تابوت تو را میگیرد؟!
گفتنش نیز به جان، غصه و غم میریزد
مادر از مرگ پسر، زود به هم میریزد
داغ بیهوده ندیدی! به خدا چشم زدند
اهل این شهر جوانان تو را چشم زدند
مادر! این لحظهی آخر کمی از ماه بگو
از قد و قامت آن دلبر دلخواه بگو
روضه مشک بخوان پشتسرت گریه کنیم
یک دلِ سیر برای قمرت گریه کنیم
مادر! آن گونه بخوان که جگر عالم سوخت
پایِ این روضه شنیدم دلِ مروان هم سوخت
روضهی مشک بخوان، روضهی گودال نخوان
هرچه خواندی فقط از معجر و خلخال نخوان!
خوب شد کرببلا را تو ندیدی مادر
خندهی حرملهها را تو ندیدی مادر
خوب شد شام بلا را تو ندیدی مادر
داخل طشت طلا را تو ندیدی مادر
کوهی از غم به سرِ شانهی زینب دیدند
دخترت را ملأعام معذب دیدند
انتهای پیام/+