ناگفته‌های حماسه القصیر از زبان فرمانده میدانی حزب‌الله

یک فرمانده میدانی حزب‌الله از حماسه القصیر می‌گوید و معتقد است که «هر که وارد القصیر شد، به‌سمت معشوق خود عروج کرد و آنها که از این منطقه خارج شدند، ذخیره‌ای برای مهدی موعود(عج) شدند».

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, منطقه «القصیر» منطقه‌ای در سوریه است که در استان حمص واقع شده‌است. منطقه القصیر 598٫80 کیلومترمربع مساحت و 107٬470 نفر جمعیت دارد. این منطقه از ویژگی‌های مهمی مانند مساحت گسترده و وجود انواع فعالیت‌های زراعی، صنعتی، تجاری و فراوانی روستا برخوردار است.

این شهر با حدود 40هزار نفر جمعیت در 15کیلومتری مرزهای لبنان قرار دارد و می‌توان با استفاده از آن کشور سوریه را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم کرد. با توجه به وجود روستاهایی که لبنانی‌ها در آن سکونت دارند و به‌عبارت دقیقتر حومه غربی و جنوبی القصیر، این شهر برای لبنان نیز حائز اهمیت است.

القصیر با روستاهای لبنانی اشتراکات اجتماعی و فرهنگی و نیز اقتصادی داشته و بسیاری از خانواده‌های لبنانی در روستاهایی که به روستاهای السبع معروف هستند، سکونت دارند. این روستاها بخشی از حومه القصیر و جزء خاک سوریه بوده و بیش از 15هزار نفر جمعیت دارد و در دو شهرک جوسه و ربلة نیز مسیحیان سکونت دارند.

می‌توان تلاش سابق تروریست‌ها برای بحران‌آفرینی در سوریه و به‌عبارت بهتر تلاش برای در اختیار گرفتن القصیر را درک کرد زیرا این شهر حدفاصل شرق و غرب بوده و گذرگاهی است که با استفاده از روستاهای آن از جمله القصر، جوسیه و ربله و سایر روستاهای حومه به‌راحتی می‌توان وارد لبنان شد.

القصیر و حومه آن از نظر استراتژیک برای مخالفان و نیز ارتش سوریه حائز اهمیت است و نقطه تماس مستقیم با مناطق مرزی شمال به‌شمار می‌آید و به‌دلیل اهمیت استراتژیکی طی چند سال گذرگاه انتقال سلاح و تجهیزات برای تروریست‌های تکفیری بوده است و به همین منظور تونل‌هایی از تلکلخ به القصیر حفر شده است.

این منطقه براساس ملاحظات استراتژیک کشورهای غربی و آمریکا مهمترین و خطرناک‌ترین منطقه در خاورمیانه از حیث ارتباط فراهم کردن زمینه ارتباط بین محور مقاومت در ایران با حزب‌الله در لبنان از طریق سوریه به‌شمار می‌آید.حماسه القصیر پنج سال پیشاتفاق افتاد. صدای فرمانده عالی عملیات به گوش رسید که به مجاهدین ندا داد برای آغاز بزرگترین نبرد مقاومت، و رمز عملیات را اعلام کرد: یا صاحب الزمان اغثنا، یا صاحب الزمان أدرکنا.عملیات آزادسازی القصیر توسط رزمندگان حزب‌الله لبنان و نیروهای سوری در 18 می سال 2013 مصادف با خرداد ماه 92 آغاز شد. این نبرد 15 روز به‌طول انجامید و سرانجام در 4 ژوئن 2013 پایان گرفت.

«ابوجعفر»یکی از فرماندهان میدانی حزب الله که در عملیات آزادسازی القصیر شرکت داشته از این عملیات روایت می‌کند. ابو جعفر در ابتدای این روایت درباره تجربه اش در آزادسازی شهر مهم و راهبردی «القصیر», خودش را با این عبارت معرفی کرد که یکی از« منتظران و مقدمه سازان دولت صاحب الزمان (عج) است». او معتقد است که «هر که وارد القصیر شد، به‌سمت معشوق خود عروج کرد و آنها که از این منطقه خارج شدند، ذخیره‌ای برای مهدی موعود(عج) شدند».

«ابوجعفر» برای مجله بقیة الله از لحظه فراخوان خود سخن می‌گوید: زمانی که با من برای فراخوان نبرد تماس گرفته شد، منتظر تماس دیگری در خصوص تجارت خود بودم که شغل اصلی من بود اما این تماس درباره تجارت دنیوی نبود بلکه تماسی از نوع دیگر بود. تجارتی که منتظر شنیدن خبری درباره اش بودم، رها کردم و به کاروان پیوستم تا جزو نخستین گروه هایی باشم که به سوی عشق الهی عازم هستند. با سکوت خانواده ام را ترک کردم و گویی بار آخر است که آنها را می بینم. لحظات واقعا سختی بود اما در برابر اجابت ندای اباعبدالله الحسین علیه السلام آسان بود.

سفر عشق الهی

ساعت 7 صبح به سوی سفر عشق الهی به راه افتادیم و من به عنوان یک فرمانده میدان باید جزو نخستین گروه های اعزامی می بودم تا منتظر یاران خود باشم؛ یارانی که چهره هایی نورانی داشتند و تا همین الآن خنده های صادقانه آنها به ویژه خنده های «علی» از یادم نرفته است. برادر «علی» بیش از دیگران برای زیباترین ساعات انس و انتظار برای امام علیه السلام منتظر بود.

چهره‌هایی بشارت‌دهنده

5 ساعت تا محل دیدار باقی مانده بود و چهره های برادران خندان و بشارت دهنده بود. آنها گروهی بودند که به دنیا توجهی نداشتند بلکه در طول مسیر به دیدار معشوق یکتای خود امید داشتند. یکی از یاران به نام «علی اسماعیل» که منتظر این دیدار بود، اینگونه می گفت: «ای جوانان بازگشتی در کار نیست. همه ما می رویم تا میان دو دست اباعبدالله الحسین (علیه السلام) شهید شویم». بعد از پیروزی و در مسیر بازگشت، من و علی اسماعیل یاد این سخنانش افتادیم و علی خندان به من گفت: «باید سفر عشق دیگری باشد تا ما هم جزو اولین گروه ها به سمت تنها معشوق باشیم». بله همینگونه نیز شد و او بعدها به شهادت رسید؛ شهید علی اسماعیل.

سفر عشق آغاز شد

به اولین ایستگاه رسیدیم و مسئولی را دیدیم؛ او ما را از سختی و سنگینی نبرد مطلع کرد. گفت این نبرد قربانیان بزرگی می خواهد و ما شاید به عنوان شهید یا مجروح به روستاهای خود بازگردیم اما حتما پیروز بازخواهیم شد. کرار...ذوالفقار...کربلا...ابوزینب... آنها را با نام های نظامی شان صدا می زدیم تا از آمادگی معنوی و روحی و لجستیکی آنها مطمئن شویم. آن نبرد، نبردی برای وجود بود. از جمله مهم ترین و سخت ترین نبردها در سوریه بود؛ از لحاظ نظامی و استراتژیک و پیچیدگی. زیرا موجب انفصال و جدایی با این دشمن جدید در این مرحله می شد. ما به مقابله با «دشمن اسرائیلی» عادت داشتیم و آن دشمن را با شعار «هیهات من الذله» به صورت ذلیلانه اخراج کرده بودیم اما این بار هم دشمن جدید بود و هم ندای اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را اجابت کرده بودیم و شعار می دادیم که «مجددا به زینب (سلام الله علیها) اهانت نخواهد شد».

 

در آن نبرد به دشمن تکفیری اجازه ندادیم که روستاهای ما را نابود و مردان مان را ذبح کند؛ باید می‌فهمید که ما مردان واقعی هستیم و در راه تنها معشوق خود، خانواده و همسر و فرزندان را رها کرده و پرچم اباعبدالله را در دست داریم. به صاحب الزمان (عج) کمک می‌کنیم و خطاب به جهان اعلام می داریم که ما در آنجایی که باید باشیم، خواهیم بود. این سخنان را فرمانده یگانی متشکل از 33 جوان بیان می کرد؛ نور عشق الهی در پیشانی این 33 جوان موج می زد. به راه افتادیم.

خدایا، آن طلعت رشید را به من نشان بده

صبحگاهان زمان جدیدی برای تجدید ولایت بود؛ پس همه ما صبح را با دعای عهد آغاز کردیم تا با امام زمان (عج) تجدید بیعت کنیم. در آن روز در مسیر رسیدن به بلندی های روستای القصیر بودیم و فجر همچنان با نور اندکش وجود داشت. از این نور استفاده کرده و برای خواندن کلمات تجدید عهد کمک گرفتم: «مرا از قبرم خارج کن، کفن پوش و با شمشیر کشیده شده تا دعوت تو را اجابت کنم». همزمان صدا می زدم: «آن طلعت رشیده را به من نشان بده ای خدا». با عزم و اراده به راه افتادیم و حرکت می کردیم.

ورودکننده به‌سوی معشوق و خروج‌کننده به‌سوی موعود

ساعت 9 صبح صفیر جنگ به صدا درآمد و لحظات ابتدایی بود: گلوله باران مقدماتی و پس از آن، گروه شهادت طلب وارد شدند تا راه را آماده کنند. ساجد الشحور (شهید محمد خلیل) را دیدم که شهید شد و تا زمانی که از نبرد بازگشتیم، نفهمیدم که او دوست صمیمی من بود. از منزلی به منزل دیگر و از محله ای به محله دیگر آن ها را تعقیب می کردیم. حدود 19 روز طول کشید و یکی پس از دیگری شهید می دادیم. مجروحان وفادار ما نیز با عزم و اراده و عقیده ای راسخ می جنگیدند.

آنجا همه چیز فرق می کرد. حاج ابوعلی مهدی فرمانده یگان شهید ابی علی سلوم بود و بعدها در حلب به شهادت رسید. او مانند پدری مهربان به همه آرامش می داد. در حال تقسیم آب و غذا میان خود بودیم و ایثار و فداکاری میان برادران در آن لحظات بسیار زیاد بود؛ به دلیل کمبود آب و غذا، برادری سهم خود را نمی خورد و به دیگری می داد. یادم هست که آن روز 2 سیب را میان 7 نفر تقسیم کردیم و طعم آن حاوی لذت مشارکت معنوی میان ما بود.

اخلاق عاشقان

زمانی که مشغول پاکسازی خانه ها از لوث تکفیری ها بودیم، به منزلی رسیدیم که در نگاه اول خالی به نظر می رسید اما ناگهان صدای دختر نوجوان و 13 ساله ای را شنیدیم. آن دختر در آغوش مادرش پناه گرفته بود و مادر او هراسان التماس می کرد و می گفت: «خواهش می کنم ما را ذبح نکنید». آن مادر گمان می کرد ما مثل سه فرزند تکفیری اش بودیم اما زمانی که دید من به دختر تشنه اش تنها بطری آب نزدمان را دادم، به سرعت وضعیت متفاوت شد. آن بطری آب سهمیه ما برای 48 ساعت بود و باید بدون آب ادامه مسیر را طی می کردیم. در آن لحظه به هیچ وجه تردید نکردم و یاد اشک اباعبدالله الحسین (علیه السلام) برای دشمنانشان افتادم.

تصاویر و خاطرات

در آن لحظه تصویر دختر 8 ساله ام «نورالزهراء» برایم مجسم شد که در حال خداحافظی با من بود. خیلی در قلبم به او احساس نزدیکی می کردم و گویی او بخشی از روح و وجودم شده بود. خداحافظی ما نیم ساعت طول کشیده بود و انگار سرورم اباعبدالله (علیه السلام) را می دیدم که دخترم را همانند دختر مسلم ابن عقیل در یک اتاق و حجره قرار دادند و همین برایم بهترین انگیزه بود تا با اطمینان به راه افتادم.

القصیر نبرد وجود

«اگر در القصیر و القلمون نمی جنگیدیم به بیروت و الساحل می رسیدند». این ها سخنان سید حسن نصرالله (حفظه الله) بود که انگیزه ای قوی به ما در طول تمام نبردها به ویژه نبرد القصیر داد.  19أیار(مِی) 2013 میلادی لحظه آغاز نبرد وجود بود؛ هر که وارد نبرد القصیر شد، به بهشت راه یافت و آنکه از این نبرد خارج شد، برای دولت صاحب الزمان (عج) ذخیره شدند.

در شرایط آب و هوایی سخت و خشن، با عطش و ایستادگی و اراده زندگی کردیم؛ هوا شدیدا داغ و عطش فراوان و آب و غذا هم کم بود. لحظات سختی بود. جنگ شدت زیادی داشت اما سخن ما این بود: «یا حسین تو را ترک نمی کنیم».

راه بازگشت

هنگام بازگشت، چهره نورانی شهدا در نظرم مجسم شد و به پشت اتوبوس نگاه می کردم تا ببینم «اباعلی زعیتر» با ما نیامد و راهش به سمت معشوق را کامل کرد و اینگونه به شهادت رسید. 10 نفر بودیم و 5 نفر سالم و 4 مجروح بازگشتیم و یک نفر نیز شهید شد. به مهدی موعود (عج) اینگونه می گفتیم: «ما بر آن عهد که بستیم، هستیم».

ساعت 4 عصر

به شهر خود رسیدم و اتوبوس مقابل ایستگاهی جدید ایستاد؛ دور جدیدی از پیروزی ها آغاز شد. این «نورالزهراء» است که مجددا مرا در آغوش می گیرد اما با سکوت خود به چشم های مشتاقش گفتم: «من مجددا برای تکمیل راه خود بازخواهم گشت تا به احدی الحسنیین دست یابم. یا پیروزی یا شهادت». تنها چند روز گذشته بود که ماموریت بعدی آغاز شد. خودم را آماده کردم اما این بار پسرم علی همراهم بود. او نیز خودش را آماده کرد تا در نبرد بعدی همراه من شرکت کند. اینگونه بود و به سوی آن نبرد به راه افتادیم.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران