یادداشت|نشانههای «رئالیسم عرفانی» در «دخیل هفتم»
رضوی مینویسد: رمان «دخیل هفتم» بهشیوۀ رئالیسم عرفانی نگاشته شده است؛ شیوهای که نویسنده، مبانی تئوریاش را در کتابی به نام همینشیوه آورده است. رئالیسم عرفانی، نوع بومیسازی شدهای از رئالیسم جادویی است.
باشگاه خبرنگاران پویا، محیا رضوی:
مقدمه:
«دخیل هفتم»، دومین رمان محمد رودگر است. وی پیش از این، کتاب «دیلمزاد» را به چاپ رسانید. کتاب «دخیل هفتم» از زبان مردی چهلوچندساله است که در طی همراهیاش با جوانی عاشقپیشه، مجبور به تعریفکردن عاشقانۀ زندگیاش میشود.
رمان بهشیوۀ رئالیسم عرفانی نگاشته شده است. شیوهای که نویسنده، مبانی تئوریاش را در کتابی به نام همینشیوه آورده است. وی این شیوه را چنین تعریف میکند: «رئالیسم عرفانی، شیوهای روایی است که از ویژگیهای خاصی در روایت تبعیت میکند و همانند روایت خوارق عادات در رئالیسم جادویی، در خدمت «آفرینش شگفتی» است. همچنین درونمایۀ عرفانی «وحدت» تأثیر شگرفی بر ساختار میگذارد؛ تا جایی که کمرنگکردن، تقلیل و محو عناصری همچون شخصیت و صحنه، به نفع درونمایه میانجامد». و همچنین رئالیسم عرفانی را «روایت در بستر واقعیت شهودی مبتنی بر تجربۀ عرفانی» معرفی میکند. (رودگر،1396)
در حقیقت رئالیسم عرفانی، نوع بومیسازی شدهای از رئالیسم جادویی است. در رئالیسم جادویی الگوی واقعگرایی، خیال و عناصر رؤیاگونه و سحرآمیز باهم جابهجا میشوند و درهم میآمیزند. ویژگی خاص ایننوع رمانها این است که از ترکیب عناصر، رؤیا و واقعیت آنچنان بههم آمیخته میشوند که تشخیص آنها از هم امکانپذیر نیست. (میرصادقی، 1394 :474)
بهترین نوع این شیوه از نویسندگی را در آثار گابریل گارسیامارکز (1928-2014)، نویسندۀ کلمبیایی، میتوان یافت و خود نویسنده نیز در کتابش چندمرتبه نام مارکز و کتابهایش را میآورد (برای مثال: راوی عشقش را عشق سالهای وبا مینامد و یا در قسمتی از داستان، توصیفاتی از زبان مارکز میآورد). از دیگر ویژگیهای این کتاب میتوان به تکگویی درونی اشاره کرد، که یکی از شیوههای جریان سیال ذهن است. در این شیوه، خواننده سیر اندیشههای شخصیت داستان و واکنش او نسبت به محیط اطرافش را دنبال میکند. (پیشین :534) رمان «دخیل هفتم»، حاصل کشف و شهود درونی راوی است.
بررسی رمان بهعنوان اثری به شیوۀ رئالیسم عرفانی در نوشتاری به قلم محمدحنیف آمده است. همچنین محمدقائم خانی در نوشتار خود به تحلیل ساختار رمان با بررسی سه عالم درونی رمان پرداخته است. در این نوشتار برای پرهیز از تکرار، به بررسی چند شخصیت اصلی رمان، بهمنظور فهم درونمایۀ عرفانی «وحدت» در رئالیسم عرفانی میپردازیم. بنابراین نخست به بررسی وجود سالک (راوی) بهعنوان تجلی کثرت در عین وحدت اشاره شده و سپس به دو بعد وجودی سالک در قالب دو شخصیت قابض خیال و میرزایی که سالک با عبور از آنها به عشق و وحدت کامل میرسد، پرداخته شده است.
1ـ راوی، بعد فرازمینی (عشق):
این شخصیت پخته، مردی چهلوچندساله است که پس از تحمل سختیها، نوعی از کشف و شهود عرفانی را تجربه میکند. دکتر سجادی در تعریف مشاهده یا شهود عرفانی چنین مینویسد: شهود «مشاهدۀ دیدار حق است به چشم دل و قلب، پس از گذراندن مقامات و درک کیفیات احوال». (سجادی، 1389 :44) و همچنین کشف را در عرفان «از پسِ حجابدیدن و ظهور آنچه در خفاست» تعبیر کردهاند. (سجادی، 1386 :657) این فرد پس از تحمل شکنجه توسط ساواک، به مرتبهای از شهود میرسد که با وجود فرنچ، قادر به دیدن است و بهنوعی چشمِ دلش باز شده است و حتی میتواند آینده را پیشبینی کند.
دومین ویژگی این شخصیت، سایهنداشتن اوست. در روایات، این معجزه را متعلق به پیامبر(ص) میدانند و آوردهاند: «سایۀ پیامبر اسلام بر زمین نیفتاد». (مجلسی، 1394 :176) همچنین از نظر یونگ، «سایه، بخش ناخودآگاه شخصیت است که شامل ضعفها و جنبههای دیگر شخصیت بوده و شخص، داشتن آنها را نمیپذیرد». (اسنودن، 1387 :86)
سومین ویژگی این فرد، نوعی خداگونگی است. او در طول ریاضتش به مقامی میرسد که هرآنچه بخواهد برایش فراهم میشود. خداوند در سورۀ بقره در توصیف صفات خود میفرماید: «چون ارادۀ چیزی کند، میگوید: موجود باش و آنچیز موجود میشود». (آیۀ 117)
باید توجه داشت این فرد در دهۀ چهل زندگی خود به سر میبرد. چهلسالگی از نظر عرفان و اسلام، سن پختگی و خردورزی انسان است. پیامبر(ص) در این سنین به پیامبری برگزیده شدند و بیشتر عارفان مانند سنایی، ناصرخسرو و... نیز در این سنین دچار تحول و دگرگونی میشوند.
تمام این ویژگیها این شخص را بهنوعی انسان کامل، تبدیل کرده است. منظور از انسان کامل، انسانی است که با گذشتن از جسم خود و رهایی از بندهای بشری از دایرۀ زمان و مکان خارج میشود و روحش دیگر در قیود دنیایی اسیر نیست. (نصری، 1376 :6)
این بُعد از شخصیت را میتوان «فرامن» (super ego یا «من روحانی » یا «رب شخصی» نامید، که در حقیقت «من ملکوتی یا بعد روحانی هر انسانی در عالم روحانی و فرشتگان است». (پورنامداریان،1392 :142) این بعد از شخصیت، عارفانه و وابسته به عشق است. استاد مطهری، مکتب عشق را همان مکتب عرفان معرفی میکنند که برخلاف مکتب عقل، کمال انسان را در عشق میبیند. (مطهری،1367 :106)
درحقیقت در طول داستان بهجز راوی(که حتی نامش را نمیدانیم) شخصیت دیگری وجود ندارد. همۀ شخصیتها در ذهن راوی به وحدت میرسند. وحدت وجود یکی از مباحث بحثبرانگیز در عرفان است که غزالی دربارۀ آن مینویسد: عرفا پس از گذشتن از پستی و بلندی جهان «بالعیان، میبینند که در دار هستی، جز خدا، دیاری نیست و همهچیز، جز وجه او هالک است». (یثربی، 1377 :120) حتی ریکوردر چینی با شارژ مادامالعمر، حاصل تخیل راوی است. در واقع تمام هستی از دیدگاه نویسنده به فرامن و انسان کامل باز میگردد که سایۀ خداوند روی زمین است و خود سایه ندارد.
2ـ قابض خیال، بعد زمینی(حس):
اگر بپذیریم شخصیت راوی، بعد فرامن است، میتوان گفت قابض خیال، نقش نهاد (Id) را به عهده دارد. از نظر فروید، نهاد، آن بخش از وجود آدمی است که اصل حیات و اصل لذت را به عهده دارد و بسیار شبیه به شیطانی است که حکیمان الهی تعریف کردهاند. (شمیسا، 1391 :278) نویسنده این شخصیت را جوانی عاشقپیشه معرفی میکند و در روند داستان متوجه میشویم این شخصیت نیز مانند دیگر شخصیتهای داستان، تنها در ذهن راوی است و وجود خارجی ندارد. این شخصیت، بُعد جوان و خام وجود راوی است. راوی از همان اول متوجه نامزد داشتن فاطمه شده بود و هفتباغ خیالی که قابض خیال از آنها سخن میگوید و داستانهایشان را بررسی میکند، در واقع هفتنفری هستند که سوار ماشینش شدهاند. همانطور که در اوایل داستان اشاره میکند؛ «این سفر هفتم منه، تو هم نفر هفتمی». (17) قابض خیال با آنکه بخش زمینی وجود سالک را به عهده دارد، در عالم بالا شباهتهایی با فرامن پیدا میکند. مانند جایی که راوی میخواهد معجزۀ سایه را به او نشان دهد و میبیند خود او نیز سایه ندارد.
نویسنده این شخصیت را نمایندۀ سالکانی میداند که درک درستی از عشق ندارند. بههمیندلیل میترسد عشق به فاطمه را برای آنها توضیح دهد؛ «این چیزها را که نمی توانم همینطوری به یکی مثل او بگویم...». (59) یا در جای دیگر مینویسد: «دنیای آنها خیلی سادهتر از ماست. این حرفها توی کتشان نمیرود». (123)
3- میرزایی (عقل):
این شخصیت، بخش «من» (ego) را به عهده دارد. من نمایندۀ عقل است و تحت حکومت واقعیت قرار دارد. (شمیسا :279) جدال و دشمنی میان این شخصیت و راوی، نشانگر جدال همیشگی عقل و عشق است که در حقیقت این درگیری میان عرفان و فلسفه نیز وجود دارد. این فرد، نمایندۀ عقل معاش در وجود سالک است که حتی در مسیر داستان، تلاش میکند عشق فاطمه را از راوی بگیرد. راوی دائماً با این شخصیت در جدال است. در عینحال، این شخصیت به او میآموزد داستان باید در یک چهارچوب خاص نوشته شود؛ «به نظر میرزایی، یکنویسندۀ خوب، یکنویسندۀ مرده است، باید از کارش فاصله بگیرد، به نظر من گور بابای میرزایی!».
نتیجهگیری:
وحدت بهعنوان عنصری مهم در ادبیات عرفانی در شیوۀ رئالیسم عرفانی مورد توجه قرار میگیرد. نویسنده تلاش کرده است با استفاده از شیوۀ تکگویی درونی، وحدت شخصیتها را در عین کثرتشان به نمایش بگذارد.
راوی بهعنوان تنها شخصیت داستان، سالکی است که با ابعاد وجودی خود درگیر است (حس، خیال، عقل). این سه بعد وجودی که در قالب شخصیتهای مختلف داستان ظهور میکنند، در نهایت بعد از سیر و سلوک سالک و بهواسطۀ عشق در انسان کامل به وحدت میرسند.
همچنین نویسنده به سهبخش ذهن انسان توجه دارد که همان نهاد، من و فرامن است.
****
منابع:
ـ قرآن کریم.
ـ اسنودن، رود.(1390). خودآموز یونگ. ترجمۀ نورالدین رحمانیان. چاپ چهارم. تهران. آشتیان.
ـ پورنامداریان، تقی. (1392). در سایۀ آفتاب. چاپ چهارم. تهران. سخن.
ـ رودگر، محمد.(1396). نظریۀ رئالیسم عرفانی در ادبیات داستانی. فصلنامۀ علمیـپژوهشی پژوهشهای ادبیات تطبیقی. شمارۀ 3. ص 28-51.
ـ رودگر، محمد. (1395). دخیل هفتم. چاپ اول. تهران. شهرستان ادب.
ـ سجادی، سیدجعفر. (1386). فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی. چاپ هشتم. تهران. طهوری.
ـ سجادی، سیدضیاءالدین. (1389). مقدمهای بر مبانی عرفان و تصوف. چاپ شانزدهم. تهران. سمت.
ـ شمیسا، سیروس. (1391). نقدادبی. چاپ اول. تهران. میترا.
ـ مجلسی، محمدباقر. (1394). بحارالانوار. تهران. دارالکتب اسلامی.
ـ مطهری، مرتضی. (1385). انسان کامل. چاپ سیوششم. تهران. صدرا.
ـ میرصادقی، جمال. (1394). عناصر داستان. چاپ نهم. تهران. سخن.
ـ نصیری، عبدالله. (1376). سیمای انسان کامل. چاپ چهارم. تهران. دانشگاه علامهطباطبایی.
ـ یثربی، سیدیحیی. (1377). فلسفۀ عرفان. چاپ چهارم. قم. دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم.
انتهای پیام/