شش نفر در جستجوی حرکت

شش نفر در جستجوی حرکت

عاطفه تهرانی قصد دارد از اول مرداد در سالن قشقایی نمایش «گزارش وضع هوا» را روی صحنه برد، نمایشی با حال و هوای همیشگی او؛ باز بدن و جهانی فراواقعی.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

هوای با تو به نوعی رفتار می‌کند که دوست نداری پا بر خیابان‌های بی‌سایه تهران بگذاری. دستت که دستگیره در ماشینی می‌رود، بی‌گدار عقبش می‌رانی. فولاد تفتیده گیرنده‌های رافینی اعصابت را تحریک می‌کند. ایمپالس‌های عصبی از سطح پوستت به سوی نرون‌های مغزیت رهسپار می‌شوند. سرعتشان بسی فراتر از سرعت نور است. با این حال قول داده‌ای. حوالی ساعت 14، دیگر نه فولاد که هوا نیز تفتیده است. چربی‌هایت، زیر پوست آب می‌شود. آب بدنت تبخیر می‌شود؛ ولی تو هنوز همانی که بودی. 

دلت می‌خواهد فرار کنی. به راننده می‌گویی فقط برو. باز جای شکرش باقی است ادارات دولتی درگیر تغییر ساعت شده‌اند؛ وگرنه تجربه از یک ترافیک سنگین خبر می‌داد. به دیوار گرد تئاتر شهر که می‌رسم، می‌خواهم فرار کنم به سویش. می‌دانم پشتش خنکایی انتظارت را می‌کشد. سر وقت می‌رسم. در کوچک تئاتر شهر را می‌گشایم تا برخورد هوای داغ و خنک را درک کنم. ترمورسپتورهایم یا همان گیرنده‌های حرارتی درونیم دچار سرگیجه می‌شوند. نمی‌فهمند چه خبر است. خودم احساس راحتی می‌کنم. یک سلام ریز با حراست و الفرار. پله‌های زیرزمین تئاتر شهر به سوی تالار قشقایی. دو پسر جوان یکی از شخصیت‌های بازبین را احاطه کرده‌اند. نمی‌دانم چه چیزی می‌گویند. آخرش هم نمی‌فهمم چه کسانی هستند. برای من چهره‌ها ناآشناست.

وارد سالن می‌شوم. پشت سر بازبین حرکت می‌کنم. روی صندلیش می‌نشیند در ردیف جلو. من همان دم در می‌ایستم ببینم اوضاع از چه خبر است. من چهره تازه آدم‌های آنجا هستم. خنکای سالن آرامم می‌کند. نوعی خماری مرا دربرمی‌گیرد. هنوز شروع نشده است که ایلیا برایم پیام می‌فرستد آیا خبر نمایش صحرا کار شده است. با او وارد بحث می‌شوم که روی خط است؛ ولی چرا باید در کانادا هم برای فروش به سراغ سلبریتی‌ها رفت. من و ایلیا درباره ذائقه ایرانیان ساکن کانادا حرف می‌زنیم که آنجا هم تئاتر آزاد از تئاتر مثلاً هنری محبوب‌تر است. سرم را که بالا می‌گیرم شش بازیگر ناشناس را در برابرم می‌بینم. شش بازیگر در جستجوی حرکت. همه چیز درگیر طراحی حرکاتی است که عاطفه تهرانی رقم زده است.

تهرانی می‌گوید سی ثانیه دیگر شروع می‌کنیم. یک اجرای جنرال برای ارائه به ممیز. ممیز آرام نشسته است و به دختر و پسرهای خاکستری‌پوش نگاه می‌کند. نمی‌فهمم چرا فقط یک نفر است. اینها همیشه سه نفر هستند. مثل تابلوهای نقاشی سه لته‌ای که بدون یکی، نقاشی از تفسیر عاری می‌شود.

دختری پیش می‌آید و می‌گوید همه جا سرک کشیده است. نمی‌دانم به کجا. دیالوگی در کار نیست. همه چیز مونولوگ‌هایی هستند برآمده از یک دنیای موهومی. زبان مغشوش و مبهم. پیچیدگی در کلام ما را به جایی فراتر از دنیای ما رهنمون می‌کند. دختر بازیگر می‌گوید همه جا سرک کشیده است و من هنوز فرصت نیافته‌ام به همه جا سرک بکشم. حتی پاهایم به پله‌ها گیر می‌کند. خنکی هوا، پای مرا سِر کرده است. بی‌حسی محض. دلم می‌خواهد چرتی بزنم؛ ولی آن میان شش شخصیت در حال جستجوی حرکت هستند. امیرحسین دوانی مرا می‌بیند و دستی تکان می‌دهد؛ وگرنه من حواسم هم نبود. برای جبران مافات کنارش می‌نشینم. خیره به صحنه لخت، فقط شش بازیگر.

کمی حرف می‌زنند. به نظر در باب مرگ. یاد نمایش تهرانی در تماشاخانه ارغنون می‌افتم. برف نیمه مرداد. جایی که حسام منظور در پی مرگ بود. زجر می‌کشد و ضجه‌های بی‌صدا می‌داد. بچه‌ها وارد فاز حرکت می‌شوند. جستجویشان به جایی می‌رسد. صدای موسیقی شبیه به بخشی از تراک On the Run پینک فلوید است. در حد چند ثانیه. در هم آمیخته با آرشه‌ای بی‌اعصاب. قرار نیست به آن کلام برسد که می‌خواهد کسی را تکه تکه کند. با این حال این نمایش هم بوی مرگ می‌دهد. گویی تهرانی نمی‌خواهد دست از سر مرگ بردارد.

مرگ در قامت بازیگران روی صحنه به رقص درمی‌آیند. بدن‌های در هم تنیده شد و دفرمه شده. همه چیز از ریخت می‌افتد. کسی پیش می‌آید و به خود تاب می‌دهد. در هم گره می‌خورد و گشوده می‌شود. زجر می‌کشد و از ضجه‌اش صدای در نمی‌آید. حالا حرکات هماهنگ می‌شود. با موسیقی طراح صدا یا موسیقیدان سوپر الکترونیک؛ هر کدام که هست. او نمایش را هدایت می‌کند. با دم و دستگاه‌هایی مملو از دکمه و نور. دکمه‌ای را فشار می‌دهد و موسیقی تغییر می‌کند. لپ‌تاپ گشوده است و زیرچشمی مانیتورش را رصد می‌کند. اوضاع و احوال با موسیقی عوض می‌شود. بازبین جنب نمی‌خورد. من هنوز هر از گاهی درباره کانادا و اجراهای آنجا از ایلیا پرسش می‌کنم. اینجا با چیزی عجیب و شاید مخاطب‌گریز روبه‌رویم و در کانادا با یک نوع تئاتر آزاد.

نور اندک سالن همه چی را به لباس بازیگران شبیه کرده است. انگار ما در مایعی خاکستری شناوریم. شاید تهرانی خیال می‌کند مرده‌ها خاکستری می‌شوند. مثل هندوها که تنشان به خاکستر بدل می‌شود. موسیقی دلهره‌آور می‌شود و به زبان می‌آیند. بازیگران از درونیات خود می‌گویند با اینکه برای ما گنگ است. قصه‌ای در کار نیست. هذیان می‌گویند. حرف می‌زنند و این حرف‌ها توصیفی است، نه روایی. هماهنگی بدن‌ها. دست‌ها بالاریال یک‌پا بالا. دختری پیش می‌آید. سمت بازبین. یک میز حایل میان هر دو.  ظرف شیرینی روی میز سایه پای دخترک را می‌بیند. پا معلق می‌ماند. ظرف چشمانش را می‌بندد و می‌گشاید. پایی در کار نیست. پرش، چرخش، جهش. بازبین از هول عاری می‌شود.

همه چیز آرام می‌شود. حرکات مرگ‌آور راحت می‌گیرند. همه چیز به یک کلاس یوگا یا شاید ووشو همانند می‌شود. بازیگران هماهنگ رو به جلو و رو به عقب پیش می‌روند. یک ریتم شکل می‌گیرد. تا همین جای کار 45 دقیقه گذشته است. یک جا به نظر می‌رسد در بی‌تعادلی پسر داستان دم و دستگاه موزیسین را نابود کند. تنها دست مرد نوازنده پیش می‌آید تا مباد لپ‌تاپش در مدار سی درجه سالن قشقایی مستقر شود.  اما همه چیز تحت کنترل است. بازیگران می‌نشینند تا یک به یک کاری کنند. از حزن‌هایشان می‌گویند. حزنی بسته‌بندی شده در خاکستری عمیق. این پایان کار است.

از خنکی باید عبور کرد و به گرما بازگشت. پناهگاه را باید رها کرد تا عوامل سر بازبین بریزند. از ممیزی‌ها و حذف‌ها بشنوند و چانه‌زنی کنند. من می‌روم. می‌گویند چای بنوش، می‌گویم در این گرما آب خنک هم داغ است. می‌روم در پناه خورشید تا اول مرداد صبر کنم. برای «گزارش وضع هوا». نمایشی در گرم‌ترین تهران تاریخ. کاری از عاطفه تهرانی پس از «لته». با حضور ساسان قلی‌پور،‌نازنین میهن، امین حسن‌زاده، نورا کاظمی، سینا میرجعفری و فرهنگ اسکندری. خوبیش آن است که نمایش 20:30 اجرا می‌رود. ساعتی که همه می‌توانند «گزارش وضع هوا» روز را اعلام کنند به امید وضع هوای فردا.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران