مسافرتهایی که خاطره شدند
«جلودار» گیاهان دارویی و کاربرد آنها را در مداوای انسان و حیوان میدانست. روش درمان شکستگیها و زخمهای انسان و حیوان را نیز بلد بود، حتی قابله ماهر و کاردانی بود. در فنون کاروانداری نیز خبره بود.چنین فرد مفیدی را دیگر در مسافرتها نخواهید دید.
تا همین 70، 80 سال پیش و فراگیر شدن سفر با «اتومبیل» از طریق جادههای شوسه، «کاروان» نوع غالب حملونقل بار و مسافر در فلات ایران بود. کاروان گروهی از انسان و حیوان بود که تحت مدیریت چند یا چندین راه بلد و کارکشته فاصله میان مبدأ و مقصد را طی میکرد. بیشترین سهم از «نفرات» هر کاروان را نیز شترها به خود اختصاص میدادند.
ایران مرکزی، حلقهای از زنجیره جهانی بیابانهاست. آداب ساربانی و کاروانداری در ایران نیز قدمتی دارد برابر با تاریخ اهلی کردن شتر. شتر در فلات ایران جانوری است بومی و دستکم نزدیک به10 گونه فرعی از آن را با نامهای «بلوچی»، «بندری»، «ترکمن»، «کلکوئی»، «مهابادی»، «دشتی»، «زاهدانی»، «چینی»، «عربی» و «یزدی» میشناسیم. گفتهاند در زبان عربی بیش از یکصد واژه به شتر در جنس و رنگ و سن مختلف آن اشاره دارد و البته در گویشهای محلی زبانهای ایرانی نیز با همین تعداد واژه اصیل فارسی مواجه هستیم.
لوک سر قطار
شترداران گلههای شتر را به دودسته تقسیم میکردند؛ شتران بارکش که اغلب شتر نر یا به اصطلاح «لوک» بودند و معمولا سالی یکی، دوماه از فصل بهار را به صحرا میرفتند. بقیه سال را نیز بهمنظور بارکشی و سفرهای دور و دراز بهصورت دستی تعلیف میشدند. دامنه این سفرهای دور و درازگاه به مناطق دوردستی حتی خارج از ایران و گاه تا مرزهای چین کشیده میشد. چون گروه شتران بهدنبال یکدیگر بسته میشدند، به «قطار» یا «قطار لوک» معروف بود و همین واژه بود که سرانجام مفهوم خود را به واگنهای ردیفشده پشت سر یک لوکوموتیو داد. اندکاندک راهآهن با همان واژه قدیمی «قطار» شناخته شد.
نخستین شتر هر قطار را که هیکلمند بود و تجربه سفرهای زیاد داشت، «لوک سر قطار» میگفتند. در قطار شتر ترتیب سنی هم کاملا رعایت میشد. معمولا اگر بر حسب اتفاقی، شتر ماده بچهداری هم در قطار به کار گرفته میشد، بیشتر حامل تدارکات ساربانان بود. اگر این شتر ماده، «هاشی» یا «مجی» (فرزندی یک یا دو ساله) هم داشت، درکنار قطار و همراه مادرش طی مسافت میکرد.
دسته دیگر شترها، گله شترهای ماده بود که همیشه بسته به تعدادشان با یکی یا دوتا و احیانا سه تا لوک همراهی میشدند، به این دسته از شترها «بنگله» و به هرکدام از این شتران ماده «ارونه» میگفتند. «بنگله» برای چریدن در دشت پخش میشد و مثل گله گوسفند دستهجمعی حرکت میکرد. عمده مسئولیتش هم تولیدمثل بود. لوکها در ایام عید یا چند روز و چند هفته قبل از آن برای جفتگیری آماده میشدند. به این گروه از شترها «لوک خلف» میگفتند.
ساربانی «بنگله» تخصص چندانی نمیخواست. هر کس که پایی برای رفتن، چوبی در دست، توبرهای برپشت و پایافزاری، پاتابهای یا پاپیچی از مچ تا زانو بربسته داشت و البته شجاع ودلیر ونترس بود، بهدنبال بنگله راه میافتاد.
«بنگله» در بهار و تابستان برای چرا به دشتهای دوردست میرفت. اگر آذوقه و تدارکات ساربان یا ساربانان زیاد بود، خورجینی بر بالای یکی ازشتران میگذاشتند تا نان و آب و دیگر مایحتاج را در آن جای دهند.
ساربان باید اطلاعات مختصری از جهت یابی و ستارهشناسی و وضعیت جوی داشته باشد. گروه شتران ماده در زمستانها معمولا در مرتع یا طاغستان و گزستانهای اطراف شهر یا آبادی خود چرا میکردند.
همپای جلودار!
باتجربهترین ساربان که از کودکی در کنار پدر یا ساربانان مشهور بزرگ شده بود و مهارتهای مسیریابی وحتی «بیطاری» (دامپزشکی وپزشکی) و گیاهشناسی را بهخوبی آموخته و تجربه کرده بود، «جلودار» میشد.
جلودار کسی بود که اغلب راهها را رفته بود؛ ستارگان و طلوع و غروب آنها را در فصول مختلف و اقلیمهای جغرافیایی گوناگون میشناخت.
مسیرهای بیابانی را از نوع رویش گیاهان، وضعیت لانه جانوران و جمع شدن ماسهها کنار بوتهها تشخیص میداد. جلودار در هواشناسی و پیشبینی آبوهوا ونوع نزولات جوی مهارت داشت.
گیاهان دارویی و کاربرد آنها را در مداوای انسان و حیوان میدانست. روش درمان شکستگیها و زخمهای انسان و حیوان را نیز بلد بود، حتی قابله ماهر و کاردانی بود. در فنون کاروانداری نیز خبره بود و بستهبندی انواع کالاها را میدانست.
در طول راه ساربان موظف بود با تمامی دانش خود کاروان را به سلامت از کوه و دشت و بیابان و تهدید گرما و تشنگی و هراس از قطاعالطریق به مقصد برساند؛ پس از شم هواشناسی خود بهره میبرد تا به توفان شن و صحرای بیآبوعلف برخورد نکنند، گرفتار سرما و گرما نشوند و هر مرحله از راه را بهموقع و خوشوقت به «منزل» بعدی برسند. منزل میتوانست کاروانسرایی میانراهی یا واحهای با آب و علف یا آبانباری ساده باشد.
کاروانسرا اگر بود، باید در ساعات خاصی از روز به آنجا میرسیدند، وگرنه تا طلوع خورشید باید پشت درهای بسته میماندند. تعلیف شتران کاروان در میانه راه با پنبهدانه و کاه و یونجه خشک بر گردن کاروانسرادار بود.
به گزارش «مهرپارسه» اما کاروانها خود داستانها و گفتنیهای بسیاری دارند. برخی از کاروانها تنها برای حملونقل بار بودند و برخی برای جابهجایی مسافر و زائر. کاروانهای باری بر سر شانه شترانشان «جهاز» داشتند؛ وسیلهای ساختهشده از چوب و پارچه برای محکم بستن بار به شتر. اینها پیش از ورود به هسته مرکزی شهر در میدانچهها و باراندازهایی منتهی به راستههای اصلی بازار، بار خود را خالی میکردند.
شترها برای چریدن و استراحت به صحراهای نزدیک شهر میرفتند تا زمانی که دوباره بارشان جور شود و برای باربستن به همان مکانها بازگردند. آخرین کاروانهای شترداری که همزمان با رواج اتومبیل همچنان به کار خود ادامه میدادند، کاروانهای حمل هیزم و زغال بودند.
کاروانهای مسافری میتوانستند تا دل شهر پیش روند و در کاروانسراهای شهری سکنی گزینند. از خدم و حشم کاروانسرا یکی با سمت «دالاندار»، کاروان و مسافران و زادوتوشهشان را تحویل میگرفت و تا دم رفتن مدیریت آنها بر عهده او بود. اگر نقطه شروع سفر برای کاروانهای باری دوباره همان میدانچهها و باراندازهای حاشیهای بود، برای کاروانهای مسافری از کاروانسرایی در دل شهر شروع میشد.
شترها را با زنگ و «درای» و «جرس» مجهز میکردند. بر گردن «لوک سر قطار» «گبرگه» میآویختند، بزرگترین زنگی که میتوانست بر قامت او آویخته شود. «پیاله زنگ» نیز نوع دیگری از زنگها بود که در چند طبقه از گردن شترها آویخته میشد. گاه پیشانی شترها را با آینههایی تزئین میکردند و از سر و دوششان آرایههایی دستبافته میآویختند به نام «گلالک».
کاروانهای مسافری همیشه کجاوههایی همراه با خود داشتند تا برای نشستن مسافران بر شتر فضایی کوچک و اندکی مناسب تهیه شده باشد. این کجاوه همان است که در شعر و ادب فارسی با نامهای «محمل» و «عماری» و «هودج» نیز نامیده شده است. نوای عاشقان دلسوختهای که بهدنبال محمل قدمها زدهاند، هنوز به گوش میرسد:
بهدنبال محمل سبکتر قدم زن _ مبادا غباری به محمل نشیند ؛؛؛ بهدنبال محمل چنان زار گریم _ که از گریهام ناقه در گل نشیند
انتهای پیام/