نگاهی به «جوجه‌تیغی»؛ سرخپوستی در میان جماعت تئاتری

نگاهی به «جوجه‌تیغی»؛ سرخپوستی در میان جماعت تئاتری

آرمان‌خواهی ساختارشکنانه یا واسازانه هنرمند نیز قطعیتی ندارد؛ کما آنکه اثر هنریش تبدیل به یک کالای گران‌قیمت شود، همانند Fountain مارسل دوشان.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

جهان بشریت در تمام ادوار تاریخی خود شاهد جرقه‌هایی بوده است که شمایی از انتقاد از خود را شامل می‌شده است، حال در قالب نوشتار یا یک اثر هنری و شاید در قالب رفتارهای اجتماعی. گاهی این انتقاد در جهان فلسفه رخ می‌دهد و فیلسوف آن ساختاری که فلسفه‌اش را بر آن بنا نهاده است را زیر پا گذاشته و بنیان فکریش را از نو بنا می‌کند و گاهی حال و هوای اعتراضی هنری به خود می‌گیرد و در وجود یک اثر هنری حلول پیدا می‌کند.

با ظهور سینما و تکثیر مکانیکی آن در جهان و تبدیل‌شدنش به محبوب‌ترین مدیوم هنری در میان عموم، نگاه هنرمندان در نشان دادن انتقادات درون جامعه‌ای نیز رو به گسترش نهاد. هنرمند سینما، این بار هنر خود را دستمایه قرار می‌دهد تا وجوه گاه تیره و گاه زشت این جهان پرزرق‌وبرق را نمایش دهد. داستان بازیگران خودخواهی که در برابر دوربین فرشتگان نیک‌سرشت بودند و در میان مردم اهریمنان بی‌وجود. تاریخ سینما پر است از این آثار. آثاری که به سمت خود تخریبی پیش می‌روند. مثل «هشت و نیم» فلینی که هرج‌ومرج این جهان را عیان می‌سازد.

حال سؤال این است که این خودتخریبی برای چیست؟ آیا این خودتخریبی که برای مثال مارتین اسکورسیزی در «سلطان کمدی» نمایش می‌دهد، نقدی است بر یک رویه یا خود مجالی است برای نشان دادن خویش؟ فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای با محوریت هنرمندان چه کارکردی دارند؟ نشان دادن وجوه تیره‌وتار زندگی یک هنرمند نوعی اعتراف است یا پله ترقی؟ شاید هم عرصه فروش و پیشرفت؟

با طرح چنین سؤالاتی به سراغ یک اثر خودتخریب‌گر می‌رویم: «جوجه‌تیغی». «جوجه‌تیغی» نمایشی از بهرام افشاری اثری است تلفیقی، تلفیقی از مونولوگ، کمی استندآپ کمدی و تا حدودی ویدئو آرت. البته قرار نیست به شکل مشخصی هر یک از این‌ها باشد. نمایشنامه مونولوگ است و اجرا چیزی شبیه استندآپ کمدی؛ با این حال اثر قرار نیست در قیدوبندهای قواعد فرمی باشد. کمی آزاد است. جایی بوی تئاتر شورایی هم می‌گیرد؛ ولی در حد یک جرقه.

پسرک شهرستانی که کودکی سختی پشت سر گذاشته است، آرزوی ستاره شدن دارد.  تلاش‌هایش برای ستاره سینما شدن از قوه خیالش آغاز می‌شود و تا حضورش در قامت سیاهی‌لشکرها ادامه پیدا می‌کند. بهرام افشاری مخاطب را به یاد سرخپوست‌های  الکی‌خوش فیلم «سرخپوست‌ها» می‌اندازد. غلامحسین لطفی در آن فیلم تحسین‌شده جهانی را به نمایش می‌گذارد که آرزوی ستاره شدن، تبدیل به تراژدی می‌شود.

افشاری برخلاف لطفی، هجو را رویه کار خود قرار می‌دهد. برای هجو کردن از دو ترفند بهره می‌برد. در یک سو او در قامت آن پسرک شهرستانی، تصویری از یک سرخپوست خلق می‌کند. سرخپوست آدم‌ها را به خنده وامی‌دارد. او از یک دلقک تا یک قهرمان را به تصویر می‌کشد تا خودی نشان دهد. تا اثبات کند واجد استعداد است. حتی می‌تواند برنده تندیس اسکار شود. اگرچه تندیسی در دست دارد؛ ولی طعم خیالی بودن این لذت یک شبه، برای تلخ‌کامی یک بازیگر کشف نشده است.

بهرام افشاری که این سال‌ها تبدیل به بازیگر فعالی در تئاتر شده است، در عرصه نمایش کمدی به سبب فیزیک متفاوتش، به چهره‌ای جذاب و شاخص تبدیل شده است. بخشی از این اتفاق را باید به حضورش در آثار کوروش نریمانی – یکی از نویسندگان کمدی شاخص تئاتر عصر حاضر – ربط داد که از مشاوره‌اش در «جوجه‌تیغی» چندان هم دور از انتظار نبوده است. بهرام افشاری با اتکا به چنین عقبه‌ای – برخلاف غلامحسین لطفی – نمایش خود را بنا می‌کند. او در دل ماجراست و به عنوان یک شاهد از این عرصه بیرون زده است. حال این سؤال را مخاطب به جوشش درمی‌آورد که آیا این یک واقعیت است؟

جواب سؤال در اثر بهرام افشاری چیزی میان آری یا خیر است. این تشتت به واسطه دو ویدئویی است که پخش می‌شود. در یکی با آدم‌های معمولی برخورد می‌کنیم که گذشته یک شخصیت را بیان می‌کنند. در کلام آن انسجامی وجود دارد. به نظر روی یک شخص تمرکز دارند که باید آن را به شخص بهرام افشاری نسبت داد. اما در ویدئوی دوم با یک هرج‌ومرج روبروییم. یکی تعریف می‌کند، یکی تمجید، یکی فحش می‌دهد و یکی از مردنش حرف می‌زند. یکی او را بازیگری شاخص معرفی می‌کند و دیگری او را یک مدیر. گویا بازیگران شناخته‌شده ویدئوی دوم در مورد یک شخص واحد سخن نمی‌گویند. این همان‌جایی است که واقعیت میان آری و خیر معلق می‌ماند. افشاری قرار نیست با صراحت جواب دهد و آن را به تعلیق درمی‌آورد.

این تعلیق ویژگی‌هایی دارد که آن را عیان کردن تزلزل اخلاقی می‌نامم. مصادیق این تزلزل نیز بسیار است. زمانی که قهرمان «جوجه‌تیغی»، این سرخپوست در سرزمین فرصت‌ها، از جهانی سخن می‌گوید که بوی حرف‌های زرد نقل دهان مردم می‌دهد. سخن از نوعی بی‌قیدی رفتاری در میان جماعت هنرمند، تمایلات هنجارشکنانه کارگردانان و خودبزرگ‌بینی بازیگران حکایت دارد. پسرک از عاشق شدن طرفة العینیش در اولین جلسه تمرین می‌گوید یا از فوج دختران در سر تمرین یک کارگردان.

اما قرار نیست این خودتخریبی – یا تخریب حرفه – آتشین باشد. جایی در نمایش از زیارت رضا کیانیان در حین زیارت امامزاده صالح (ع) سخن می‌گوید و جایی در ویدئو از صفای طینت برخی بازیگران. او به نگاهش قطعیت نمی‌دهد. قرار است تعادل در اثر جاری باشد. برای همین در جنس روایت خود ساختار پر نوسان انتخاب می‌کند. به جای حفظ ریتم تند نمایش و پرداختن به یک ضرباهنگ کمیک – با توجه به اینکه چنین توانایی در اثر وجود دارد – افشاری مدام تنفس می‌دهد و پس از تنفسش کمی به سمت حزن می‌رود. از سختی‌ها و مشقت‌هایش می‌گوید. شاید در برخی از نقل سختی‌ها گفتن، طنازی حاکم است؛ ولی وقتی حرف از پدر در حالت احتضار است، جهان پسرک تراژیک می‌شود و این تراژدی مخصوص جهان اطراف اوست.

پس به نظر می‌رسد بهرامی نوعی تعادل در این خودتخریبی پیش‌بینی کرده است. به نظر نگارنده چنین نیست. اگر نگاه تراژیک وجود دارد - با در نظر گرفتن زمان‌بندی - همه چیز باز به نفع کمدی است. در آن سو، قضاوت نسبت به جامعه تئاتری نیز شرایط مشابه دارد، حتی ساختار نیز به کمک تخریب حداکثری می‌رود. وقتی علیرضا استادی که مدام فحاشی می‌کند و شکلی از گفته‌های مرسوم میان جامعه تئاتری را عیان می‌کند، این تصویر بدون قطع در تدوین پیش می‌رود. در مقابل وقتی علی سرابی که با متانت خاصی سخن می‌گوید، کلامش مدام درگیر قطع در تدوین می‌شود. او حتی تبدیل به پاساژی میان هوتن شکیبا و نوید محمدزاده می‌شود که شکل رندانه‌ای از تخریب را نشان می‌دهند. قضاوت آن است که در رأی‌گیری عیان می‌شود.

افشاری در ساختار پرفرازونشیبش موفق می‌شود نبض مخاطب را در دست بگیرد، او را در اثر هضم کند و او را برای یک قضاوت آماده کند. حتی می‌توان گفت او مخاطب را به آمال و آرزوهایش می‌برد. آرزوی مشهور شدن شاید یکی از آن آرزوهای مشترک برای تمام ما آدمیان باشد و به خصوص برای آنان که سینما و تئاتر را عاشقانه دوست می‌دارند. برای همین است که تماشاگر از افشاری می‌خواهد به تلاشش ادامه دهد، به تلاشی در فضایی مسموم. فضایی که افشاری ترسیم می‌کند و این ترسیم با جسارت او، نوعی خودتخریبی است و در این تخریب جامعه او نیز واسازی می‌شود.

حال یک سؤال بی‌جواب می‌ماند. این تخریب با فرض آگاهانه بودنش حامی کیست یا چیست؟ واقعیتی که نمی‌توان از آن گذشت شکل عرضه اثر است. اثر با تمام وجوه مثبتش در نهایت یک کالای فرهنگی است. درگیر فروش است و اجرای مجددش و استقبال نسبتاً خوب از آن یک جواب دیگر را تداعی می‌کند که تخریب عاملی برای پیشرفت، برای دیده شدن. قصد ندارم بگویم که خودتخریبی هنرمند و اکنون «جوجه‌تیغی» آرمان‌خواهانه نیست یا اینکه شکل و شمایل مبارزه باید از قیود اقتصادی خارج باشد؛ ولی آیا درگیری اثر هنری – که به نقد فضای جهان هنر می‌پردازد – با پیرامتن خود – که رنگ و لعاب اقتصادی دارد – نوعی دوگانگی را دچار نمی‌شود. جواب‌های مختلفی در دفاع یا رد این مسئله وجود دارد؛ لیکن آنچه از دل اثر بهرام افشاری نیز می‌توان استنباط کرد، نوعی عدم قطعیت و تلاش برای ندادن احکام قطعی است. همان‌طور که بخشی از مخاطبان «جوجه‌تیغی» می‌تواند در برابر اکثریت موافق با تلاش شخصیت، می‌توانند رأی منفی دهند؛ پس می‌توان استنباط کرد که آرمان‌خواهی ساختارشکنانه یا واسازانه هنرمند نیز قطعیتی ندارد؛ کما آنکه اثر هنریش تبدیل به یک کالای گران‌قیمت شود، همانند Fountain مارسل دوشان.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران