دراماتورژ؛ یک منجی
نهادهای فرهنگی حکومتی فعال در حوزه تئاتر در سالیان اخیر با مشکل بزرگی دست و پنجه نرم میکنند. آثار تولیدی آنان فاقد کیفیتها هستند و با استانداردهای روز تئاتر ایران فاصله دارند. به نظر میرسد با توجه به امکانات این نهادها منجی یک دراماتورژ است.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
کتی ترنر در کتاب «دراماتورژی و اجرا» واژه دراماتورژی را با صفت بیثبات و لغزنده توصیف میکند. واژهای که گاهی در تئاتر ایران تا سرحد بیمعنایی پیش میرود و نمیتوان گفت به کدامین تعریفش در حال پیشروی است. واژهای که همانند بیشتر اصطلاحات و عبارات تئاتری ریشه در زبان یونانی دارد، برای نخستین بار توسط گئورگ لسینگ با درکی مدرن به عنوان مضمونی تئاتری پایهریزی شد. با این حال از قرن هجدهم تاکنون این واژه با همان فرمان بیثباتی، در هر سیستم تئاتری معنای تازهای مییابد.
یکی از مهمترین کارکردهای دراماتورژی در حوزه تئاتر امروز، تأثیر این حرفه در سالنداری است. دراماتورژ در سیستم تماشاخانهداری و در ساختار کمپانیهای غربی، حکم فیلتر انتخاب اثر و تصحیح آن به نفع خواستههای سالندار است. در چنین رویهای دراماتورژ در کنار کارگردان هنری مجموعه، نقشی سازنده برای زدودن و پالایش اثر هنری از خطاهای احتمالی است. دراماتورژ وظیفه خوانش متون را به عهده میگیرد و پیشنهادهای اجرایی را برای کارگردانان تحتالحمایت کمپانی را فهرست میکند تا اثر هنری براساس نیازهای کمپانی و البته دیدگاه هنری که مروج آن است، بر صحنه تئاتر جان بگیرد.
در چنین سیستم گاهی اوقات این مدیر کمپانی است که نقش دراماتورژ را به عهده میگیرد؛ اما با وجود سنگینی وظایف مدیر، یک درامشناس و پژوهشگر تئاتر این وظیفه را به عهده میگیرد. او کسی است که ذائقه خوبی در شناخت ارزش هنری اثر دارد و با توجه به دانش خود، درکی عمیقتر نسبت به دیگران از اثر هنری دارد. او میتواند تصویری از اثر در ذهن خود بپروراند و به کشف آنچه در ذهن کارگردان میگذرد، نائل شود. او میتواند به یک معیار بدل شود. حرفه او چیزی فراتر یا فروتر از این مسئله نیست و او به نوعی تعینکننده اجرا شدن یا نشدن یک اثر هنری است.
در ساختار تئاتر ایران، فارغ از رشد بخش خصوصی و استقلال مالی بخش مهمی از گروههای تئاتری، هنوز بخش مهمی از بدنه تئاتر در اختیار نهادهای دولتی یا حکومتی است. در تهران چند نهاد از جمله حوزه هنری، بنیاد روایت، سازمان اوج، سازمان بسیج هنرمندان و بنیاد شهید و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس متولی تولید و حمایت از آثار هنری همسو با خود هستند. اصولاً تولیدات این نهادها در دو شکل اجرای عمومی و جشنوارههای مناسبتی عرضه میشود. بودجه تخصیصی این نهادها در سال نیز مشخص است. دو نهاد حوزه هنری و بنیاد روایت برخلاف دیگر دستگاهها واجد سالن تئاتر هستند و امتیاز اجرای عمومی مستقل برایشان فراهم است؛ در حالی که نهادهای دیگر نیازمند همیاری اداره کل هنرهای نمایشی برای سپردن سالن اجرا هستند. برای بهرهمندی از سالن نیز همواره یک توجیه مطرح بوده است و آن هم مناسبت مذهبی یا ملی است. با این وجود میتوان خلا حضور دراماتورژ در این نهادها را حس کرد. شخصیتی که میتواند وابستگی به برخی مسائل را برطرف سازد و در تولید یک اثر هنری حضور مداوم داشته باشد. این همان نقطه مجهولی است که مانع نهادهای مذکور در مسیر تبدیل شدن به یک بافت حرفهای تئاتری شده است.
با چنین نگاهی میتواند فهمید تئاتر در دستگاههای مذکور چه از نظر مکانی و چه از نظر زمانی مناسبتی است و وابستگی شدیدی به مناسبتها دارد. از همین رو بخش مهمی از فعالیتهای تئاتری این نهادها در سال تعطیل است؛ چرا که تقویم و مکان اجرا با نگاه سیستم همراه نیست. با این وجود اندک تولیدات این نهادها نیز چندان مورد استقبال قرار نمیگیرد. آثاری نیستند که در این سالها بتواند در برابر بدنه تئاتری کشور موفقیتی رقم زنند. آنها صرفاً تولید میشوند و در یک سکوت خبری با صحنه وداع میکنند. آنچه میتواند به عنوان یک جریان یا حرکت بر رویه هنری یا اندیشه اجتماعی تأثیر بگذارد، به یک بیلان سالانه از فعالیتهای فرهنگی تقلیل پیدا میکند.
در اینجاست که میتوان به یکی از آسیبهایی اشاره کرد که نهادهایی از این دست بدان دچارند. آسیبی که منتج به مجموعهای از آثار بیکیفیت و بیمحتوای شبهفرهنگی میشود که صرفاً خود را حامل پیامهای دینی و اخلاقی میدانند؛ اما در نهایت آثاری هستند که در بهترین حالت انتزاعی و در بدترین شکل گلدرشت به حساب میآیند. مملو از سطحینگری نسبت به مفاهیم و مضامین هستند و مشخصاً به شکل دمدستی تولید شدهاند. این آسیب در گام اول متوجه گروههایی است که از آنان با نام بازبین و بازخوان یاد میشود؛ اما واقعیت آن است که حرفه این گروه به همان اندازه تهی از معناست که دو عنوان بازبین و بازخوان از معنا تهی است. آسیب در واقع از همان جایی آغاز میشود. بازخوان در واژه به معنای کسی است که چیزی را برای بار دیگر میخواند و این در حالی است که در سیستم نهادهای فرهنگی دولتی و حکومتی، متن پس از دریافت از سوی هنرمند به دست افراد مشخصی - که عموماً در همه نهادها حی و حاضرند - سپرده میشود. افراد مذکور پیش از این متن را نخواندهاند تا به مرحله بازخوانی برسند.
درباره بازبینی نیز این اشتباه رایج در جریان است. فردی یا افرادی که برای تماشای اثر کارگردانی شده، در پلاتو یا سالن حاضر میشوند پیش از آن زمان مواجههای با اثر نداشتهاند. مهمتر آنکه این افراد خوانشی از متن نیز نداشتهاند. آنان همانند یک مخاطب معمولی وارد سالن میشوند، چیزی میبینند و بدون استفاده درست از استعداد تحصیلی خود براساس احساسات خود اثری را رد یا انتخاب میکند. این رویه خوانش متن توسط کسی و دیدن اثر توسط دیگری چیزی شبیه نظریه آشوب و اثر پروانهای است. ما از نقطه A و B یک رویداد مطلعیم؛ اما نمیدانیم در این مسیر چه رخ داده است.
حال وضعیت را با یک دراماتورژ تصور کنید. کسی که متن را میخواند و میتواند در طول ساخت اثر، بارها و بارها بازخوان باشد. او میتواند از ابتدای تمرین با گروه باشد و بارها و بارها بازبین باشد. او هست تا به گروه پیشنهاد دهد، او کسی است که قدرت دست بردن در متن را دارد و متن ضعیف یک نویسنده را با بازنویسی قدرتمند کند. او کسی است که معیار است و این معیاربودگی را نه به واسطه رابطه با نهاد و مدیرانش و سوابق اجراییش؛ که به واسطه پژوهش و رزومه علمیش به دست آورده است. اصولاً این وظیفه را بر عهده یک نمایشنامهنویس و منتقد میسپارند که برای خود یک الگوی دراماتیک ثابت دارد. او نظریهپرداز است و از اثر هنری خواستهای دارد. او باری به هر جهت نیست که بگوید هر چه شد، شد. او به واسطه موضع علمی خود میتواند توسط مراجعهکنندگانش تفسیر و نقد شود.
در مقابل نهادها آثار خود را به افرادی میسپارند که در سیستم فرهنگی کشور مسئولیتهای بسیاری دارند و عموماً وقت و امکان حضور مداوم و همراهی گروه هنری را ندارند. در برخی نهادها این وظیفه نیز به کارمندان آن نهاد سپرده شده است. مشکل کارمندان آن است که در مسیر سالیان حضورشان به نوسازی اندیشه و نگرشهای دراماتیک خود نپرداختهاند. آنان شخصیتهای ایستایی بودند و به ندرت بتوان در کارنامهاشان پژوهشی بیابید. آنان منتقدان خوبی هم نیستند و در حوزه مکتوب چیز چشمگیری منتشر نکردهاند. برای مثال با نگاهی به ساختار دو نهاد حوزه هنری و بنیاد روایت میتوان دریافت که افراد ذینفع در انتخاب آثار و رسیدنشان به صحنه چه جایگاه علمی دارا هستند.
باید خاطرنشان کرد منظور از جایگاه علمی معلم بودن نیست. جایگاه علمی به معنی داشتن کورس است. اگر در ابتدای نوشتار به لسینگ اشاره شد، باید گفت لسینگ در مجله دراماتورژی هامبورگ، در کتابهایش و مانیفیستهایش تصویری واضح و روشن از درام و دراماتورژی ارائه داده است. مهمتر آنکه لسینگ نیز همانند نهادهای مذکور در پی رسیدن به تئاتر ملی و آثاری است که ذهنیت جامعه را نسبت به آرمانها و ارزشهای ملی و مذهبی حساس کند. اما نتیجه چیز دیگری بوده است. آثاری که پانزده تا سی شب روی صحنه میروند. مخاطبی ندارند و به هیچ عنوان در اجرا قابل دفاع نیستند. یک دراماتورژ با آزادی عمل در قواره اروپاییش میتواند از اثر روی صحنه رفته دفاع کند. کاری که این روزها مدیرها هم نمیتوانند انجام دهند.
انتهای پیام/