زنانی با گوشوارههای باروتی روایت جهلی ادامه دار است
«نور» از داعش زخم خورده است اما آمده به خانوادهی آنان کمک کند. آمده است تا جهل را ثبت کند. جهل کسی که تیشه به ریشهی خانواده اش زده است؛ اسلحه به دست گرفته تا مردم را بکشد و به بهشت برود. «نور» داستان امید را روایت میکند.
خبرگزاری تسنیم- علیرضا رحیم بصیری:
مستند «زنانی با گوشوارههای باروتی» جدیدترین فیلم رضا فرهمند است که در بخش مستند جشنواره فیلم فجر امسال حضور داشت و در آخرین شب به نمایش درآمد.
داستان فیلم روایت زنان است البته نه فقط زنان عراقی؛ بلکه زنان داعشی نقش بسیار پر رنگتری دارند. اولین سوالاتی که ذهن مخاطب را درگیر میکند، یک سری ابهامات است. مگر داعشیها زن و خانواده دارند؟ مگر زن و فرزندانشان را با خود به جنگ آورده اند در حالی که میگویند هدف ما از پیوستن به داعش فقط جهاد و کشته شدن است؟ درست است. پاسخ تمام این سوالات مثبت است.
نام فیلم همراه با پارادوکس است؛ زنانی که به جای گوشوارههای طلا از گوشوارههای باروت استفاده کردهاند. این چندمین معادلهی حل نشدهای است که در ذهن مخاطب شکل میگیرد. معادلهای که حتما در مسیر داستان حل خواهد شد.
روایت فیلم را «نور» انجام میدهد. خودش زخمخوردهی داعش است. نزدیکترین کسانش را شوهران همین زنانی کشتهاند که حالا به او التماس میکنند تا برایشان لوازم شخصی زندگی فراهم کند. البته او خیال انتقام ندارد و برعکس، آمده است تا به این خانوادهها کمک کند. ساده نیست تا به کودکی غذا بدهی که میدانی پدرش خانوادهات را از هم پاشیده است. روایت فیلم برخلاف زنان با تمام ظرافتها و حس زنانگیشان، پیچیده نیست؛ شوهرانشان در جبهه کشتهاند، کشته شدند و اسیر و حالا یک زن مانده است و چند فرزند. نمیداند چکار باید بکند. در مقابل دوربین قرار گرفته و حرف از روزهای بیکاری و بی پولی شوهرش میزند. عاملی که باعث میشود تا آنان به داعش بپیوندند و زندگیشان در مدت کوتاهی از این رو به آن رو شود. اما این خوشی دوامی کوتاه تر از چند صباح دارد.
از یکی از زنان میپرسد که از حضور شوهرت در داعش خبر داشتی؟ با این کار او مخالفتی نکردی؟ پاسخ شگفت انگیز است. میگوید که خودش او را به این کار تشویق کرده و اکنون هم ناراضی نیست! اما داستان به همین جا ختم نمیشود چرا که موضوع فراتر از یک دعوت ساده است. دوربین میچرخد و در صحنهای دیگر فرزند همان خانواده را شکار میکند. میگوید که 12 سال دارد و به مدرسه رفته است. او پرده از این راز برمیدارد. از جهل صحبت میکند. میگوید پدرم بیسواد بود و نمی دانست که چه میکند. من با او مخالفت کردم اما تصمیمش را گرفته بود. واقعا تحت تاثیر تبلیغات داعش قرار گرفته بودیم. معادله حل شد؛ گوشوارههای باروتی همان جهل است. همان چیزی که ملعبه دست ابر قدرتی قرار گرفته تا یک کشور را از این رو به آن رو کند.
داستان جلو میرود و نور همراه با کاروان پیش میرود، زنان و فرزندانی را میبیند که در اردوگاهها پناه داده شدهاند. کسانی که شوهرانشان را به بهای بسیار کم پول از دست دادهاند و حالا حتی محتاج نان شبشان هستند. روایت تلخ است اما خب مگر داعش به جز تلخی چه چیزی برای مردم بیگناه باقی گذاشت؟
فیلم، مخاطبش را تا اوج تلخی با خود میبرد؛ جایی که حتی رانندهی نور که به نظرمان بیخیال روزگار است و فقط تخمه میشکند و سیگار میکشد نیز اشک مردانه میریزد. جایی که نور ناگهان به یاد برادر جوانش میافتد که توسط همینها کشته شده بود و بی اختیار اشک میریزد در حالی که در میان کودکان است و همشان او را با تعجب مینگرند. اما هنوز جای یک ولی وجود دارد. داستان تا اوج میرود اما خیلی زود به جایی که باید برسد، میرسد. سکانس آخر، نهایت زیبایی فیلم است. جایی که نور با تمام اشکها باز هم به میان بچهها برمیگردد و برایشان اسباببازی میآورد تا سرگرم شوند و نبود پدر را به دست فراموشی بسپارند. آری زندگی جاری است؛ امید هست، کودک باید بچگی کند حتی اگر ماحصل بزرگترین گناه کبیره در نزد پروردگار باشد.
باید ایستاد و فیلم را تشویق کرد چرا که ورود به دل حادثه، روایت داعش از پنجرهای دیگر و نمایش امید برای تمام بازماندگان این پدیدهی شوم، تنها بخشی از موفقیتهای این مستند است.
انتهای پیام/