حاشیهنشینی نیازمند نگاهی نو
باید قبول کرد خوب یا بد، درست یا نادرست، تعداد قابل توجهی از جمعیت کشور، مجبور به مهاجرت به حاشیه شهرهای بزرگ به ویژه تهران شدهاند و برای کنترل و در امان ماندن از آسیبها و بحرانهایی که در آینده ممکن است دامن حاکمیت را بگیرد.
برخورد با پدیده حاشیهنشینی از دهههای قبل تاکنون همیشه با نگاه موجوداتی مزاحم بوده است که هرازچندگاهی در ابعاد و حوزههای گوناگون از جمله مسائل اقتصادی، اجتماعی و امنیتی برای حاکمیت دردسرساز میشوند و حاکمیت هم در مقابل با بیتوجهی صِرف، از یکسو آنها را با خشمی فروخورده به شبهمعارضان شهرنشینانی بدل کرده که گویی سهمشان از زندگی را چپاول کردهاند و از سوی دیگر اجازه رشد قارچگونه به آنها در تمام کلانشهرها را داده است.
از بین رفتن زمینههای اشتغال و زندگی و تحصیل در بافت روستایی باعث شد که بسیاری از کسانی که ادامه زندگی خود را در گروی کوچ به شهر ببینند اما از سوی دیگر، هزینههای بالای زندگی به ویژه تأمین مسکن در شهرها آنها را مجبور کرد که از زرق و برقهایی که به امیدشان دل از روستا کنده بودند، بگذرند و صرفاً با سکونت در سرپناههایی که شاید ابتداییترین امکانات را هم نداشتند زندگی کنند و دلخوش به کار در برخی کارخانههای حاشیه شهر شوند.
سالها از تثبیت حاشیهنشینی در کنار کلانشهرهای کشور گذشت و بیتوجهی دولتها برای برخورد منطقی و روشمند با این پدیده تا آنجا پیش رفت که طبق آخرین آمار رسمی، حدود 11 میلیون نفر از جمعیت کشور یعنی تقریبا 13 درصد جمعیت کشور را حاشیهنشیان به خود اختصاص دادهاند و تهدیدها و آسیبهای بیتوجهیهای دیروز باعث شد، آیندهای که امروز رسیده است، مسئولان را مجاب کنند فکری برای آن کنند.
در حال حاضر بخشی از حاشیهنشینان مشاغل خود را در همان مناطق حاشیهای جستجو میکنند و بخش قابل توجهی دیگر مانند کارگران فصلی و دستفروشها خود را برای پیدا کردن شغل، به پاتوق کارگران در نقاط مختلف شهر یا اتوبوسها و قطارهای مترو میرسانند. تداوم فعالیت و حضور آنها در سطح شهر باعث شده که مسئولان بالاخره عینک سیاه را از چشم بردارند و نهتنها آنها را ببینند که از تعیین شرایط فعالیت و تعریف حقوق شهروندی آنها سخن بگویند، به جای اینکه حرف از حذفشان باشد.
این تغییر رویکرد به هر دلیلی صورت گرفته باشد، قطعاً اهرم اصلی آن، این است که این جامعه هدف به قدری خود را داخل حریم شهری جلوی چشم مسئول و شهروند و رسانه با انواع و اقسام مشکلاتی که متوجهاش هست، بزرگ کرد که راهی جز دیدن باقی نگذاشت اما نگاهها به حاشیه شهر و جایی که محل سکونت و رشد این جامعه است، هنوز آنطور که باید و شاید جلب نشده است. در این سالها بیشتر از دولتها و آنهایی که مستقیم و غیرمستقیم برای چارهاندیشی در این زمینه وظیفه داشتند، گروههای فرهنگی و جهادی پا پیش گذاشتند و سعی کردند حداقلهای اقامتی، بهداشتی و حتی آموزشی را برای آنهایی که از توسعه شهرهایی چون پایتخت و زرقوبرقش چیزی جز بوی فاضلاب را بهره نبردهاند به ارمغان بیاورند.
اما تلاشهای خستگیناپذیر این گروههای فرهنگی و جهادی و دانشجویی هم تا حد تقریباً مشخصی امکان تداوم دارد و در نهایت ارائه برخی خدمات به این حاشیهنشینها مستلزم برخی تصمیمگیریهای قانونی است و این تصمیمگیریهای قانونی هم نیازمند این است که نهادهای مسئول اساساً به این باور و ارائه برسند که حاشیهنشینی و حاشیهنشین را باید به رسمیت شناخت. انتقال سیستمی خطوط انرژی، استقرار مراکز بهداشتی، فرهنگی، آموزشی و تفریحی و مواردی دیگر از این دست نیازمند این است که هویتی مشخص را برای حاشیهنشینها تعیین کنیم و این هویتبخشی شاید در درازمدت از مخاطراتی چون رشد کودکان بیسواد و جمعیتی معارض با جمعیت متمرکز شهرها جلوگیری کند.
از سوی دیگر، این تثبیت حاشیهنشینی و حاشیهنشینها باید به گونهای باشد که همزمان در مناطقی که عمدتاً مهاجران از آن مناطق کوچ میکنند، اهرمهای فشار به ساکنان برای مهاجرت به شهرها به حداقل برسد زیرا در غیر اینصورت تداوم مشکلات فعلی از یکسو و مشاهده ارائه خدمات به حاشیهنشینان قبلی، باعث میشود که مهاجرت به حاشیه کلانشهرها نهتنها کاهش یابد که رشد بیشتری یابد؛ چه بسا کنترل مهاجرت و حداقلیکردن زمینههای مهاجرت به کلانشهرها، این حاشیهنشینهای فعلی را به بازگشت به شهرهای خود ترغیب هم کند.
اما با هر نگاهی، باید قبول کرد که خوب یا بد، درست یا نادرست، تعداد قابل توجهی از جمعیت کشور به دلیل مشکلات فراوانی که در سرزمینهای خود داشتهاند، مجبور به مهاجرت به حاشیه شهرهای بزرگ به ویژه تهران شدهاند و برای کنترل و در امان ماندن از آسیبها و بحرانهایی که در آینده ممکن است دامن حاکمیت را بگیرد، باید نگاه امنیتی به آنها را اصلاح و تداوم محرومیتشان از بسیاری حقوق اولیه را متوقف کرد.
انتهای پیام/