«وقت معلوم»؛ جدال کهنه و نو بر سر مسئله زنانگی
حسننژاد در یادداشتی مینویسد: شیوه پرداختن این داستان نشان از مهارت بسیار بالای مهدی کفاش در این امر دارد. اما در ادامه بحث قصد دارم از منظری دیگر به این اثر بنگرم؛ منظری که حتی شک دارم که نگارنده آن قصد اشاره به چنین وجهی را در سر پرورانده باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، محسن حسننژاد، از منتقدان، در یادداشتی به نقد و بررسی رمان «وقت معلوم» پرداخته است. این اثر که نوشته مهدی کفاش است و از سوی نشر شهرستان ادب به چاپ رسیده، اخیراً به عنوان نامزد دریافت جایزه جلال آل احمد مطرح شده است. یادداشت حسننژاد به این شرح است:
«وقت معلوم» حکایت زندگی یک طلبه است. یک طلبه که قسمت عمدهای از زندگی خودش را بسان یک انسان عادی؛ مانند تمامی طلاب دیگر (البته اگر بتوان زندگی طلبگی را زندگی عادی دانست!) زندگی میکرده. طلبه قبادنام که خانوادهای دارد و همسری و فرزندانی و هکذا... ماجرای قباد، همان طلبه معلوم الحال، از همان جا آغاز میشود که یک تصمیم میگیرد. او از قضا با خود تصمیم گرفت که قاضی شود. البته این تصمیم هرگز جامه عمل نپوشید. با این حال از همان روزی که این تصمیم به ذهنش آمد، زندگیاش دگرگون شد.
این تصمیم را با عموجانش، که حاج آقا خراسانی نامی است و گویا از سلبریتیهای جماعت مذهبی ایران به شمار میرود، و از آن دست آخوندهایی است که مرتباً در صدا و سیما قابل رؤیت است، در میان میگذارد. حاج آقا خراسانی داستان که جلوه یک شخص با تقوا را دارد، چند پرونده را که به گفته خودش هرگز برایش تمام نشدند، به دست قباد میسپارد و از او میخواهد که دربارهی آنها تأمل کند. پروندههایی که به تبع آنها داستان به فضایی سیاسی - تاریخی وارد میشود. تشکیل پروندهها به ایام پس از انقلاب اسلامی مربوط میشود و در عین حال هم به خاندان قجر پیوند پیدا میکند و هم خاندان پهلوی. نکتهی موجود در این پروندهها درست در همین جا بود. در این پرونده قرار بود تکلیف چند سلسله مشخص شود. ولی مگر میشود برای تاریخ تعیین تکلیف کرد؟
قباد پس از بررسی در باب احوال شخصیتهای پرونده، به نوشتن مقالهای در روزنامهای اقدام میکند، مقالهای که مورد توجه عموجان و شخص دیگری که به زودی به داستان وارد میشود، قرار میگیرد. به تبع این مقاله دختری که در تمامی این داستان از او تحت عنوان شازده نامبرده میشود، از او درخواست مصاحبه یا به عبارتی دیگر، درخواست ملاقات میکند. ملاقاتی که از خاندان نژاده قباد پرده بر میدارد. قباد در ملاقات با شازده به این نکته پی میبرد که نژادش نسب به خاندان قجر میبرد. و در همین نکته است که شازده نامیده شدنِ شازده در داستان روشن میشود. شازده نیز بنابر روایت داستان یک شازده یا شاهزاده قجری است و به این خاندان تعلق دارد. بخش عمده داستان به دیالوگهای شازده و قباد مربوط میشود. دیالوگهایی که از طرفی راجع به حکومت و اوضاع خاندان قجر است و از طرف دیگر به پهلوی مربط است. در این گفتوگوها، قباد به منجی قجر تبدیل میشود. البته در دیالوگهای شازده و قباد روشن میشود که این خاندان قرار بوده منجیهای زیادی داشته باشد! یا به قول شازده مصدق هم در حقیقت مصدقالسلطنه بوده و قرار بوده خاندان قجر را به صحنهی سیاست بازگرداند.
داستان فراز و نشیبهای خاص خودش را طی میکند. در نهایت به تبع این امر قباد به صورتی کاملاً ناخواسته به پروژهای کاملاً امنیتی پا میگذارد. پدیده ای که زندگی او را از بیخ و بن دگرگون میسازد. در نهایت ِداستان روشن میشود که شازده با عناصر بیگانه در ارتباط بوده و قباد نیز ولو ناخواسته پا به پروژهی او گذاشته بوده. کیفیت بیان نگارنده در صفحات انتهایی این اثر، سیمایی بسیار متوهمانه پیدا میکند که تمام ظرافتهای داستانپردازی را که در طی نگارش این اثر به کار گرفته شده، ذبح میکند.
قباد بسیاری از زمان داستان را در جایی محبوس است. جایی که نه میداند که آیا در زندان انفرادی اطلاعات به سر میبرد یا این که احیاناً در جایی دیگر زندانی است. عمده عناصر داستان به اعترافات قباد بازمیگردد. با این حال داستان در غاییترین مراتب خود، جلوهای مبهم مییابد که خواننده به سختی در مییابد که نگارنده، چه مقصودی را در سر میپرورانده است.
شیوه پرداختن این داستان نشان از مهارت بسیار بالای مهدی کفاش در این امر دارد. اما در این جا در ادامه بحث، من قصد دارم از منظری دیگر به این اثر بنگرم. منظری که حتی شک دارم که نگارنده آن قصد اشاره به چنین وجهی را در سر پرورانده باشد. با این حال شیوه پردازشِ این داستان به گونهای است که امکان بهرهمند شدن از چنین الهاماتی را فراهم میکند. و آن چیزی نیست، جز حضور دو گفتمان متفاوت از زنانگی! به گمان راقم این سطور، شاید مقایسه ضمنی این دو گفتمان در کار آقای کفاش، مهمترین و بصیرتبخشترین جلوه داستان به شمار رود. دو زن که در این داستان حضور دارند، هر کدام زاییده دو گفتمان زنانگی متفاوت هستند؛ شازده و همسر قباد. به گفته خود قباد، حضور همسرش همه چیز را آرام میکند اما شازده حضورش همه چیز را به تب و تاب در میآورد.
اشتباه نکنید. شازده نمونهای صرفاً متاثر از زنانگی در غرب و اروپا نیست. او نمونهی ظهور گفتمان جدید زنانگی در ایران است. علاوه بر مولفه شوخ و شنگی که قباد در دیالوگهای درونی این رمان در باب شازده بدان اشاره میکند، این ویژگی را نیز داراست که از جهتی دل در گرو نوعی نظم پدرسالار سنتی نیز دارد. دو عنصری که در شازده جمع شده است، به نظر انسجام گفتمان زنانگی را به چالش میطلبد. به گمان من شازده آشکارکننده نسل نوین زنانگی ایرانی است، حال آن که همسر قباد به گفتمان زنانگی متفاوتی تعلق دارد که جلوههایی از آن را میتوان در نسل مادران ما مشاهده کرد. من متمایل هستم از این دوگانه زنانگی تحت عنوان جدال مادر و دختر (جدال شازده و همسر قباد) یاد کنم و در ادامه بنا دارم آن را در قیاس با الگوی ادیپی یونانی پدر - پسر قرار دهم.
برای بسط دادن این ایده لازم است ولو به حد اجمال به داستان ادیپ در بافت اسطورهشناسانه آن اشاره کنیم. در اسطوره ادیپ، همگام با جدال دوگانه کهنه و نو، جنگ پدر و پسر با اندیشه پیشرفت در اساطیر یونانی نیز همراه است. همین امر سبب می شود که بسیاری نظریه پیشرفت را از اساس اندیشهای یونانی قلمدا کنند. در اساطیر یونانی آمده است که پیشگویان برای پدر ادیپ پیشبینی میکنند، که فرزندش در آینده او را به کام مرگ خواهد فرستاد و مادرش را به همسری خواهد گزید.(برای کوتاه شدن بیان این روایت از ذکر عمده نامها اجتناب خواهم ورزید) و همین امر سبب میشود که پدر قتل پسر را به گردن یکی از خادمانش بیفکند. با این حال خادم دلش به رحم میآید و او را زنده نگه میدارد و به خانوادهای در نواحی مرزی کشور همجوار میسپرد.
ادیپ بزرگ میشود و پیشگویی، آنچه پیش از این برای پدرش ذکر آن رفته بود را برای او باز میگوید. او اندوهگین میشود و به تبع احساس گناه از خانوادهای که آنها را پدر و مادر خود میانگاشت جدا می شود و از آنها دوری میگزیند. او به سپاه میپیوندد و در ادامه زندگی با کشوری که پدر حقیقی او حاکم آن است به جنگ برمیخیزد. در این جنگ او پدر خود را به قتل میرساند و مادرش را ناآگاهانه به زنی میگیرد! بنده در این سطور تلاشم بر این بود که به اجمال آنچه را که از اسطوره ادیپ به این بحث مدد میرساند، تشریح کرده باشم. در ادامه به تفسیر جوزف کمپل از این اسطوره و مقایسه او میان این اسطوره و اساطیر شرقی اشاره میکنیم.
کمپل در تفسیر خود در حقیقت درصدد ارائه نوعی روانکاوی اجتماعی بر میآید. در تفسیر کمپل فارغ از جنبههای تقدیرگرایانه داستان، جدال کهنه و نو نقشی اساسی و تعیینکننده را ایفا میکند. بنابر نظر کمپل در اساطیر یونانی و رومی در جدال پدر و پسر که در حقیقت حکایت از جدال کهنه و نو دارد، این پسر است که از این جدال پیروز بیرون میآید. در حالی که در اساطیر شرقی عکس این واقعه رخ میدهد. برای نمونه به داستان رستم و سهراب توجه کنید که در ضمن این داستان، رستم که نماینده کهنه و سهراب که نماینده نو است، در جدالی روبهروی هم قرار میگیرند و در نتیجه این جدال، سهراب به کام مرگ میرود. به عقیده کمپل ما در اساطیر شرقی شاهدیم که پیر بر جوان فایق میآید.
تحویل این نظرگاه به نوعی روانشناسی اجتماعی در نگاه کمپل به تبع توجه به ساختهای اجتماعی - تاریخی اساطیر صورت میپذیرد. اسطورهها از اساس در روندی شفاهی شکل میگیرند و در دل فرآیند نقل و سینه به سینه شکل پیدا میکنند. مرگ کهنه و مرگ نو پدیدهای است که در نقل سینه به سینه این اساطیر رخ میدهد و حکایت از ناخودآگاه روانی یک قوم دارند. بدین ترتیب، بنابر آمیزهای از اسطورهشناسی کمپل و روانکاوی فروید، میتوان مدعی شد که اخلاف فرهنگی یونانی و غربی در جدال کهنه و نو، به حفظ نو و قتل امر کهنه تمایل نشان میدهند؛ حال آنکه این پدیده در اسطیر شرقی صورتی دیگر پیدا میکند. البته این تفسیر نگرشی شرقشناسانه را با خود با همراه دارد و ما قصد انکار این امر را نداریم. یکی از نقایص جدی الگوهای روانکاوی را هم شاید باید در تقلیل تمامی امور به تحلیل مثلث پدر، مادر و پسر جست و جو کرد.
به گمان راقم این سطور، جدال کهنه و نو، و امکان غلبه کهنه بر نو در ساخت فرهنگی - اجتماعی ایرانی، مسیری متفاوت را طی میکند. به کار گیری دوگانهی پدر و پسر ادیپی به نظر از تبیین چنین امری از اساس ناتوان است و به چهارچوب مفهومیِ بدیلی در این باب محتاجیم.
به گمان من در ساخت فرهنگی جامعه ایرانی، جدال کهنه و نو را به جای دوگانه پدر و پسر، باید در دوگانه مادر و دختر جست و جو کنیم. به نظر میرسد الگوی آپولویی پیشرفت که در خواستگاه فرهنگی مغربزمین ریشه دارد، جای خود را در ایران به اندیشه زنانه پیشرفت خواهد داد. برای پی بردن به این امر کافی است تا اندکی به روند تحولات گفتمان زنانگی در ایران توجه کنیم. اگرچه تحولات در ساحتهای مردانه در جامعه ایرانی روندی از اساس کُند را طی میکند و شاید حتی بتوان گفت نوعی حس نوستالژیک گذشتهگروی در آن غلبه دارد، این روند در میان زنان از اساس متفاوت است. برای این امر لازم نیست به سراغ جاهای دوری برویم. کافی است که رابطه مادرها و دخترانشان را توصیف کنیم. غرض ما از این نوشتار، بیان تفصیلی در این باب نیست و تبیین این امر لاجرم به فرصتی تفصیلیتر نیازمند است، با این حال با اندکی توجه پی میبریم که دختران، به زودی نقش هدایتگری مادران خود را بر عهده میگیرند. یک گشت و گذار در بازار این امر را به خوبی نشان میدهد. در بازارها به خوبی مادرانی را به همراه دخترانشان مشاهده میکنیم که نقش هدایتگری دختران برای آنان جلوهای کاملاً مشهود دارد. مادران در انتخابهای خود، به شدت از سلیقه دخترانشان تاثیر میپذیرند، حال آنکه این رابطه در جهت عکس به این منوال صادق نیست.
سخن را کوتاه کنیم. غرض ما در این نوشتار نظریهپردازی در باب احوال زنانگی در ایران نبود. در واقع ما قصد تبیین یکی از جلوههای یک اثر ادبی یعنی رمان «وقت معلوم» را داشتیم و در این راه به بیراهه افتادیم. البته بیراههای که شاید خیلی هم کماهمیت نباشد. اینجا هم حاشیه بر متن غلبه کرده که شاید این حاشیه از متن کم اهمیتتر نباشد! به دوگانه شازده و همسر قباد باز گردیم. مواجهه شازده با قباد از اساس متفاوت با مواجهه همسر قباد با اوست. عنصر پیروی در نگاه همسر قباد بسیار پررنگ است. او مانند تمام مادران، مادری را به عنوان جزء اصلی و لاینفک زنانگی خود به حساب میآورد. در مقابل همسرش بیشتر مطیع است. شازده مواجهه متفاوتی دارد. شازده در قبال قباد عمدتاً نقش هدایتگری دارد. شاید بتوان گفت قباد عملاً بر روی انگشتان او میچرخد. با این حال در قسمت قابل توجهی از داستان مشاهده میکنیم که گویا شازده جای همسر قباد را از نگاه او گرفته است. در انتها مجدداً اشاره میکنیم عمده آنچه در باب زنانگی در این صفحات گفتم نه یک پژوهش جدی، بلکه بیشتر حدس و گمان است. البته حدس و گمانی که شاید با بررسی بیشتر، تاییداتی را به خود جذب کند و شاید به ارائه گفتمانی قدرتمند و جدید در جدال کهنه و نو بینجامد.
انتهای پیام/