غبار اندوه برشانههای شهر
جلوی بیشتر مغازههای این قسمت از بازار ناصرخسرو، کتیبههای مشکی رنگ، زنجیرهای بزرگ و کوچک و شالهای سبز، قرمز و سیاه برای فروش عرضه شدهاند؛ وسایلی که رد نگاه رهگذران عادی را هم میدزدند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، پرچمهای سیاه، کتیبههای بلند و کوتاه، طبلهای بزرگ و کوچک، سنجهای طلایی رنگ، لباسهای مشکی، شالهای سبزرنگ، شاه پرهای بلند و رنگارنگ و خیمههای سفید و سبز، کنار هم غوغایی ساختهاند در پیادهروی خیابان ناصرخسرو، بورس فروش لوازم مذهبی پایتخت که این تکه از تهران را در تمام ایام سال به میعادگاه عزاداران سالار شهیدان تبدیل کرده است.
تکهای جدا شده از بقیه شهر که حال و هوایش همیشه حسینی است و این روزها بیشتر. همین روزها که محرم چهره بقیه کوچه و خیابانها را هم عوض کرده، همین روزها که شهر سیاهپوش شده و آدم هایش عزادار. همین روزها که عددهای نشسته روی تن تقویم، محرم 1438 هجری قمری را نشان میدهند و این یعنی برای دوستداران اهل بیت، گذشت 1377 سال از ظهر روز واقعه، این داغ را کهنه نکرده و هنوز که هنوز است عزای حسین اشک مینشاند به چشم عاشقان عزادار.
اتفاقی که راز ماندگاری عاشوراست؛ راز ماندگاری آزادمردی که غبار فراموشی تاریخ، ماجرای رشادتش را از یادها نبرده است. برای مردمی که این روزها خیابان ناصرخسرو را با قصد خرید ابزار و ادوات عزاداری سالارشهیدان، بالا و پایین میکنند، قصه عشق، همان است که بود. همان قصهای که از گذشته گفته و شنیده اند؛ قصهای که نسل به نسل و سینه به سینه منتقل شده، سجده عشق در خاک سرخ کربلا، عشقی که هرسال محرم، تازهتر از سال قبل از راه میرسد و در و دیوار شهر را رنگی از عزا میزند. عشقی که ریشهاش به ظهری میرسد پرعطش و سوزان؛ ظهر عاشورایی که داغی بزرگ نشانده در دل دوستداران اهلبیت. مریدانی که دل دادهاند به حسین(ع)؛ به مردی که مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح داد، مردی که افسانه ساخت و افسانه شد.
پرچمی برافراشته از 1377 سال پیش
حاج علیرضا کاظمی لو را داخل پیادهروی خیابان ناصرخسرو، بین آدمهایی که هرچند دقیقه یکبار مقابل یکی از مغازهها میایستند، میبینیم. میگوید مدیر یکی از کاروانهای عتبات است. اهل ارومیه و از مشتریهای قدیمی این راسته از بازار ناصرخسرو. پیرمرد از سالها پیش در شهرشان یک هیأت عزاداری راهاندازی کرده و هرسال همزمان با فرارسیدن ایام محرم خودش را به تهران میرساند تا پرچمها، کتیبههای دستدوز را از همین قسمت از بازار تهیه کند. بسته بزرگی را در دست گرفته؛ بستهای شامل 20 پرچم گلدوزی شده مزین به نام سیدالشهدا و 35 کتیبه بزرگ. کتبیههایی که امسال نقش و نگارشان بیشتر از سالهای پیش است. میپرسیم چرا این همه راه را تا اینجا برای تهیه پرچم آمدهاید؟
میگوید: اینجا چرخکارها واقعا با عشق امام حسین(ع) کار میکنند و بیوضو دست به چرخ نمیبرند. من مشتری ثابتشان هستم.
میپرسیم: چرا مشتری ثابت؟ این پرچمها و کتیبهها را مگر بعد از پایان محرم برای سال بعد نگه نمیدارید؟
میگوید: نه... اینها را روز آخر محرم وقتی مراسم عزاداریمان در هیأت تمام میشود مردم به نیت حل شدن مشکلاتشان به خانه میبرند. بعد اگر گره از کارشان باز شد سال بعد مبلغی به هیأت کمک میکنند تا دوباره پرچم تهیه کنیم.
پرچمهای بزرگ و کوچک عزاداری امام حسین(ع)، از همانهایی که حاج علیرضا خریده تا با خودش به ارومیه ببرد، از داخل مغازه تا پیادهرو پیش روی کردهاند. محال است از بینشان بگذرید و محو تماشا نشوید. عظمت پرچمها وقتی بیشتر معلوم میشود که سرتان را بالا بگیرید و خیره شوید به گلدوزیهای ریز و درشت و زریدوزیهایی که یک نام را روی پارچههای سیاه قاب گرفتهاند: حسین (ع).
این عزاداری با اعتقادات ما گره خورده
جلوی بیشتر مغازههای این قسمت از بازار ناصرخسرو، کتیبههای مشکی رنگ، زنجیرهای بزرگ و کوچک و شالهای سبز، قرمز و سیاه برای فروش عرضه شدهاند؛ وسایلی که رد نگاه رهگذران عادی را هم میدزدند. به جمع مشتریهای ثابت، تعداد زیادی از رهگذرانی اضافه میشوند که برای هدفی دیگر به بازارآمدهاند و حالا مشغول خریدن زنجیر یا طبل کوچک برای فرزندانشان هستند.
خانم مشتاقی و خواهرش جزو همین گروهند؛ دو زن خانهدار که برای خرید خشکبار راهی پانزده خرداد شدهاند و حالا از مغازههای خیابان ناصرخسرو سردرآورده و مشغول خرید سنج و طبل و لباس مشکی برای پسرهایشان هستند. پسرهای شش و ده سالهای که پای ثابت دسته عزاداری محلهشان هستند. خانم مشتاقی درحالی که بین پیراهنهای مشکی دنبال پیراهنی مزین به نام امام حسین(ع) میگردد، میگوید: محرم با اعتقادات مذهبی همه ما گره خورده، این لباس سیاه و رنگ مشکی بهانه است. دل همه ما خود به خود در این ایام عزادار میشود.
به جمع این دونفر اسم علیرضا، سعید، ایلیا و محسن را هم اضافه میکنیم. نوجوانهایی که امروز را برای خرید وسایل هیأت عزاداری کوچکشان انتخاب کردهاند. از رباط کریم آمدهاند تا به قول خودشان هیأت نوجوانان علیاکبرشان امسال نونوار شود. نوجوانهای پانزدهشانزده سالهای که همگی بچه یک محله هستند و این دومین سالی است که با بقیه بچه محلها برای خودشان یک هیأت عزاداری راه انداختهاند.
بچههایی که شیفته رشادتهای امام حسین(ع) هستند و میگویند: راه امام حسین، راه آزادگی است؛دلیلی که به گفته خودشان ایده تشکیل هیأت نوجوانان را به ذهنشان انداخته است. علیرضا که مسئول تدارکات این هیأت است درتوضیح بیشتر میگوید: ما تا قبل از این همیشه با بزرگ ترهایمان در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت میکردیم. اما از سال گذشته به این فکر افتادیم خودمان یک هیأت جداگانه داشته باشیم. با روحانی مدرسه مان صحبت کردیم و هرشب بعد از نماز برای ما و بقیه دوستانمان درباره ابعاد مختلف حادثه کربلا سخنرانی میکند. خوشبختانه بچهها از این کار ما استقبال خوبی کردند، چون همه مسئولیتها را به خود آنها سپردهایم.
برکت این کار در زندگی ما جاری است
مغازههای این راسته از بازار یکدست سیاه پوشند. فقط کافی است چند دقیقه مقابلشان بایستید و به جماعتی نگاه کنید که میخواهند عشق و ارادتشان را به سیدو سالار شهیدان نشان بدهند. عشقی که به گفته کسبه این قسمت از بازار ارمغانی جز برکت برای آنها نداشته است. حاج محمدامین شالچی، یکی از آنهاست. با محاسنی یک دست سفید پشت میز کوچکی انتهای مغازهاش نشسته و مشغول چیدن سربندهای یاحسین(ع)، یازینب(س) و... داخل جعبهای کوچک است. با صدای آرامی میگوید بیوضو در مغازهاش را باز نمیکند. بعد ادامه میدهد: من قبلا صحافی داشتم، تقویم و سررسید و... اما خدا به من و زندگیام نظر کرد و عاقبتبخیر شدم و کارم به اینجا کشید. حالا چند سالی است این افتخار را دارم که به عاشقان اباعبدالله خدمت کنم.
برای حاج محمدامین این خدمت، افتخاربزرگی است. آن قدر که میگوید بارها به خاطر این کار گره از مشکلات ریز و درشت زندگیاش گشوده شده: شش سال پیش پسربزرگم به بیماری لنفوم هوچکین مبتلا شد. یک نوع سرطان بود و همه ما را شوکه کرد. هیچوقت یادم نمیرود، مراحل شیمیدرمانی را طی میکردیم که ایام عزاداری محرم از راه رسید. با این که درآن چندماه درمغازه را به خاطر این که همراه پسرم باشم باز نکرده بودم، اما با خودم گفتم این چند روز را به خلق خدا خدمت کن.
یکی از مشتریهایم طلبه جوانی بود از قم. برای خرید پرچم و سربند وارد مغازه شد. من آنقدر فکرم مشغول بود که موقع فاکتور زدن، رقم را اشتباه حساب کردم. پول را پرداخت و رفت و اما چند دقیقه بعد برگشت و گفت حاجی 36 تومن کم حساب کردی. گفتم ذهنم مشغول بود. گفت خدا مشکلت را حل کند. همان لحظهای که این جمله از دهان این مشتری بیرون آمد دلم روشن شد. انگار قرار بود به من این پیغام برسد که باید حل شدن مشکلم را به خدا واگذار کنم. همین شد و خوشبختانه پسرم به شیمیدرمانی جواب دادو حالا با خودم همین جا کار میکند.
حاج آقا این را که میگوید با دست اشاره میکند به پسرجوانی که بیرون مغازه مشغول جابهجا کردن طبلهای بزرگ عزاداری است.
اینجا همه هوای هم را دارند
حال و هوای محرم الحرام، عزادارانی که برای خرید ادوات عزاداری پا به این منطقه میگذارند و افتخار خدمت به آنها، کافی است تا دفتر خاطرات بقیه کسبه را هم ورق بزنیم. مرتضی ابراهیمی گوشه دنج مغازهاش، پشت چرخ خیاطی نشسته و مشغول گلدوزی حاشیه پرچم است. میگوید کار را از بچگی از وقتی پادو بوده در همین راسته یادگرفته و حالا برای خودش کار میکند: من از کاری که دارم خیلی راضیام. حرمت اسم امام حسین (ع) همیشه روی زندگیام است و چه چیزی از این بهتر.
دیوارهای مغازه کوچکش پر از پرچم و کتیبه است؛ پرچمهایی که همه آنها را خودش گلدوزی کرده است. مشتریها یکی یکی میآیند و میروند و به ما فرصت صحبت نمیدهند. آقا مرتضی اما بالاخره موفق میشود یکی ازخاطراتش را برای ما تعریف کند: محرم چند سال پیش، زن و شوهر جوانی برای خرید پرچم و کتیبه به مغازه من آمدند. میگفتند نذری داشتهاند که قبول شده وحالا میخواهند برای هیأت محلشان پرچم و کتیبه بخرند. از ظاهرشان معلوم بود، مسافرند. با دقت و وسواس پرچم هارا انتخاب کردند، اما وقتی موقع حساب و کتاب رسید فهمیدند کیف پولشان همراهشان نیست.
نمیدانستند در راه از جیبشان افتاده یا دزد به آنها زده است. خیلی آشفته شده بودند. دل دل میکردند که چکار کنند. همین موقع بود که یک مشتری دیگر که تا آن موقع گوشه مغازه مشغول دیدن نمونه کارها بود، آهسته به من اشاره کرد که آنها را روانه کن من حساب میکنم. من هم با اصرار بستههای پرچم را به دستشان دادم و گفتم یک نفر پیش پیش حساب کرده است. آن بنده خداها هم خوشحال از در مغازه بیرون رفتند. بعد هم آن یکی مشتری، پول پرچمهای آنها را حساب کرد و گفت: من خودم از کسبه بازار هستم. از صبح به دلم افتاده بود بیایم اینجا تا حال و هوایم عوض شود.
پیادهروی سمت راست خیابان ناصرخسرو هم حال و هوای محرم دارد؛ اما به شکل و شمایلی دیگر. این قسمت از بازار، بورس فروش پرهای رنگی است. شاه پرهای بلند و کوتاهی که چند مغازه ابتدایی خیابان را قبضه کردهاند. پرها دردستههای بزرگ و کوچک کنار هم چیده شدهاند. شاهپرهایی که تا چند روز دیگر روی تیغه علم یا نوک کلاهخود تعزیه خوانهای محرم جا خوش میکنند. این شاه پرهای رنگارنگ برای رسیدن به تهران از مسیر طولانیای گذشتهاند. فروشندهها میگویند از آفریقا آمدهاند، اینجا برای چند ساعت در رنگ خوابانده شده و به این شکل درآمدهاند.
منبع: جام جم
انتهای پیام/