چه کسانی برای پذیرش قطعنامه به امام فشار آوردند/ نهضت آزادی خواسته یا ناخواسته ستون پنجم دشمن شده بود
حضور من در صحنه دیپلماتیک اصراری بود که رهبری داشتند که تا من به خانواده دیپلماتیک کشور بپیوندم. من با خودم عهد کرده بودم تا زمانی که جنگ ادامه دارد نه به دنبال درسم بروم و نه دنبال پست و مقامی باشم.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،موضوع قطعنامه 598 و پذیرش آن توسط حضرت امام از موضوعات پیچیده است که نوشتن درباره آن چندان ساده نیست، چرا که طرفهای اصلی و جریانات تاثیر گذار بر جنگ ایران و عراق بسیار فراوانند و برخی از مسائلی که عمدتا به تحولات داخلی مربوط میشود، کماکان امکان طرح و تجزیه و تحلیل آن وجود ندارد. با این حال چند سال پیش بر آن شدم تا به گفتگو با عوامل تاثیرگذار بر قطعنامه 598 بنشینم و از زوایای متفاوت با دیدگاههای مختلف سیاسی به این مسئله مهم تاریخی بپردازم.
در ادامه یکی از این گفتگوها که در دفتر آقای صادق خرازی انجام شد از نظرتان میگذرد. سوالات زیادی در ذهن وجود داشت تا خرازی به آن پاسخ دهد اما وضعیت جسمی او یارای این کار را نداشت.
* قبل از اینکه به مسئله مذاکرات قطعنامه بپردازیم، با توجه به حضور شما در ستاد پشتیبانی جنگ، پیرامون مسائل پشتیبانی جنگ صحبت را آغاز کنیم.
حضور من در جنگ تحمیلی به سه بخش تقسیم میشود. یک مدت در سپاه پاسداران حضور داشتم و در کارهای عملیاتی شرکت میکردم. بعد از آن نیز تا پایان جنگ در ستاد تبلیغات جنگ که زیر نظر شورای عالی دفاع بود فعالیت میکردم. ریاست آن ستاد هم بر عهده آقای دکتر کمال خرازی بود و من معاون او بودم و در شکل گیری این ستاد نقش داشتم. منتهی در کنار مسئولیت معاونت ستاد تبلیغات جنگ، مسئولیتهای دیگری داشتم که عبارت بودند از عضویت در ستاد عالی پشتیبانی جنگ، عضویت در ستاد پدافند کل کشور، عضویت در قرارگاه خاتم و همچنین عضویت در ستاد سیاسی جنگ.
بخش سوم فعالیتم نیز بعد از پایان جنگ است که شما اشاره کردید؛ عضو ستاد سیاسی قطعنامه 598 و همچنین عضو هیات مذاکره کننده ایران و عراق هم بودم.
همه اینها در واقع ادواری است که بهم پیوسته است ولی بعد از یک دوره کوتاهی که در کار نظامی جنگ بودم. مسئولیت من کار عملیات روانی و کار تبلیغات جنگ بود که در حوزههای مختلف اطلاع رسانی اخبار جنگ، کارهای فرهنگی مثلا سینمای جنگ، موسیقی جنگ و ... فعال بودم.
در رابطه با کار عملیات روانی اسرای عراقی و اسرای ایرانی، شکل گیری و ساماندهی کمکهای تبلیغات جنگ در سراسر کشور و ستادهای پشتیبانی جنگ در سراسر کشور و ستاد پدافند کل کشور که یکی از مهمترین کارهای بازدارنده و پدافندی کشور بود که ریشهاش، ریشه آفندی در واقع داشت و همچنین در مراکز دیگری که نمیتوان اسم برد مثلا در مورد سلاحهای شیمیایی و جاهای دیگر مسئولیت داشتم حضور و فعالیت می کردم.
* مسئلهای که در بعضی از مصاحبهها و گفتگوها به آن اشاره شده، در خصوص پایان جنگ است. افرادی مدعی هستند که آن روزها مردم از جبهه رفتن استقبال نمیکردند، نظر شما در این زمینه چیست؟
ببینید تمام سالهای جنگ باید آسیب شناسی بشود و نیاز به یک نگاه منطقی و خردمندانهای دارد که ما خودمان را در ظرفیت آن سالهای پر از حرمان جنگ قرار دهیم. متاسفانه بعد از جنگ سه نوع نگاه به 8 سال دفاع مقدس شد. یک عدهای از همان روز اول به نقد دوره جنگ و نقد از مسئولان نظام در جنگ پرداختند که خیلی کار ناجوانمردانه و غیر اخلاقی بود. کسانی که با همه وجودشان از بهترین دوران زندگیشان، گذشتند و در خدمت حفظ استقلال این کشور قرار گرفتند. خب دسته اول خیلی ناجوانمردانه همه چیز را زیر سئوال میبرند، به نظر من اینها یک گناه بزرگی را انجام میدهند.
یک عده ای هستند که چشم بسته همه چیز را میخواهند حمایت بکنند و همه چیز را توجیه کنند. هم مباحث روانی جنگ؛ هم مباحث سیاسی جنگ و هم مدیریت دولت در دوره جنگ و هم فرماندهی و مدیریت نظامی در بخش های مختلف جنگ.
یک عده هم هستند به دلیل اینکه خودشان درگیر دوران جنگ بودند، درگیر مسائل کشور در دوران جنگ بودند که نگاه واقع بینانهای به جنگ و به پدیده دفاع مقدس دارند. من تلاش کردم که خودم را در این گروه سوم قرار بدهم و از یک نگاه جامع دیگری به قضیه بنگرم.
در مرحله اول معتقدم که جنگ پدیدهای نبود که خواسته رهبر یا موسس انقلاب ایران، یعنی امام خمینی (ره) باشد. عاملی نبود که ایران بوجود آورنده آن باشد. جنگ تحمیل بوجود آمد علیرغم میل باطنی و خاص امام، آن هم به دلیل ذات انقلاب اسلامی و عظمتی که انقلاب داشت و ماهیت انقلاب از مرزهای جغرافیایی خودش خارج شده بود و موج و فوج ایجاد کرده بود. لذا در مرحله اول باید بدانیم و بپذیریم که جنگ خاص هیچ کدام از رجال سیاسی و احزاب سیاسی ایران نبود. این موضوع را با ضرس قاطع و با عدله کامل میشود بحث کرد و موردش نظر داد.
نکته دوم اینکه برای اولین بار در تاریخ ایران جنگی بوجود آمده و یک وجب از خاک این سرزمین از دست نرفت. شما در دو دوره پهلوی، قاجار، زندیه، دوره صفویه و ادوار مختلف آن و حتی قبل از آن در دوره تیموری - ایلخانی و در دوره همه پادشاهان، سلاطین و خلفای ایرانی قبل از اسلام و بعد از اسلام اگر نگاه کنید؛ به جز دو سه باری که در ایران وحدت ملی ایجاد شده؛ هربار ایران مورد تعارض و تجاوز خارجی قرار گرفته و یک قسمتی از خاکش از دست رفته است. از حمله یونان به ایران تا دوره انقلاب اسلامی. واقعیت این بوده که هرگاه به ایران تجاوز و حمله میشد یک قسمت از خاک ایران را به تاراج بردند. ایرانی که یک سرحداتش موقعی از خلیج عدن تا دشت قبچاق در آسیای مرکزی و قفقاز، از آن طرف جلگه هند و تقریبا تا نزدیکیهای مدیترانه بود. هر باری که جنگ شد یک بخشی از خاک ایران رفت.
در دفاع مقدس برای اولین بار جنگ به ایران تحمیل شد و یک مدیریت و رهبری و فرماندهی که منطبق بر منابع و عناصر ملی و هویت دینی مردم ایران بود توانست به گونهای عمل کند که یک وجب از خاک ملت ایران از دست نرود و حتی پذیرش قطعنامه 598 هم از همین زیرکی و از همین منظر است. در یک مقطعی قدرتها به یک تصمیم گیری میرسند؛ رهبری و فرماندهی نظام آنقدر انعطاف پذیر هست که میتواند با یک نقطه انعطاف پذیر این کار را انجام بدهد. لذا به زعم من برای اولین بار در ایران جنگ شد و یک وجب از خاک ایران نرفت. سازمان ملل متحد رسما تایید کرد که به ایران تجاوز شد و ایران تجاوز نکرد. اینکه ما عبارت «جنگ تحمیلی» را به کار میبریم، این یک واقعیتی است که مورد توافق همه قدرتهای جهانی از جمله سازمان ملل متحد شد.
نکته سوم که در این راستا برای تایید ادله و استدلال خودم دارم، موقعی بود که این جنگ را و این خسارت عمده را و این خسران را به ایران تحمیل کرد، بعد از جنگ ایران و عراق ماهیت خودش را نشان داد. به کویت و عربستان سعودی هم حمله کرد. و جالب این هست که متحدان آن روز صدام، به عنوان سوژههای صدام برای حمله به آن کشورهایشان واقع شدند یعنی هم کویت و هم عربستان متحد عراق بودند و قدرت هایی که متحد عراق بودند مثل فرانسه، انگلستان، ایالات متحده آمریکا، آلمان، اتحاد جماهیر شوروی که بعدا روسیه شد همه جزو متحدین استراتژیک صدام بودند. یک عده بودند هم پیمان استراتژیک بودند و یک عده متحد استراتژیک که از لحاظ حقوقی هر کدام از اینها، مفاهیم خاص خودش را دارد که ثابت میکند ما با یک پدیده ای روبرو بودیم که جنگ را به ما تحمیل کرد.
*یک سئوال اینجا پیش می آید که آیا به لحاظ سیاسی، مباحث سیاسی جنگ در کنار مباحث نظامی جنگ توانست خوب عمل بکند؟
باز این سئوالی است که به زعم من نیاز به پاسخ تاریخی دارد. در بالاترین سطوح تاریخی ایران هر گروهی که آمدند مذاکره کردند؛ ما بیش از یک سال و نیم درگیر مذاکره بودیم از یک طرف با نماینده جامعه بین الملل آقای اولاف پالمه نخست وزیر فقید سوئد بود و میخواست به دبیر کلی سازمان ملل هم برسد و در آخر ترورش کردند و هم گروه سران کشور های اسلامی از قبیل ضیاء الرحمان، محمد ضیاء الحق، احمد سکوتوره، یاسر عرفات، بسیاری از رهبران کشورهای اسلامی به ایران آمدند و در تمام سفرهای خود با رئیس جمهور وقت و امام ملاقات داشتند. حتی پشت سر امام نماز میخواندند. ایران راه مذاکره سیاسی را نبسته بود اما اینها دنبال تحقیر سیاسی بودند. در همان سالهای اول و دوم جنگ تا اینکه سرشت و سرنوشت جنگ با فرماندهی جنگ و با همت بلند این بچههای مردم، سپاه پاسداران، بسیج و ارتش به گونهای دیگری شد و اتفاق دیگری افتاد و کل ادبیات را عوض کرد.
لذا به نظر من هیچ پیشنهاد مشخصی مبنی بر پایان جنگ که در آن نگاه عادلانه به پایان جنگ داشته باشد از خارج کشور به ایران نشد. هر آنچه که بود پیشنهاد یک طرفه بود که جنگ را در شرایطی تحمیل و تعطیل کنند که صدام بتواند دوباره توانایی خودش را در سازمان نظامیاش بازیابی و بازسازی کند و از طرف دیگر قدرت ایران را تحلیل کند و ایران در خاکش گرفتار عراق باشد و برای هر وجب خاکش ناچار باشد یا امتیاز بدهد یا مذاکره کند.
هیچ پیشنهاد مشخصی تا سالهای سوم و چهارم جنگ مبنی بر اینکه ایران آن فرصت را از دست بدهد، وجود نداشت. اگر کسی ادعای خلاف این موضوع دارد مدارکش را ارائه بدهد تا ما نظرمان را پس بگیریم.
در اینجا مسئله چهارمی هم وجود دارد. سئوالی در ذهن افراد هست مبنی بر اینکه بعد از فتح خرمشهر چه شد که ما جنگ را ادامه دادیم؟ این شعارهای «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» و یا «جنگ جنگ تا پیروزی»، «جنگ تا فتح کربلا» داده شد و حساسیت بوجود آمد. به نظر من اینها قصه پر غصه هفت گنبد افلاک است که نمیشود خیلی به اینها پرداخت. من قبول دارم که میتوانستیم در جنگ بهتر عمل کنیم؛ در فرماندهی جنگ، در عملیاتها و... . شاید میتوانستیم. شاید نه؛ قطعا میتوانستیم بهتر عمل کنیم ولی کاری نمیشود کرد. این دیگر بالاترین ظرفیت ایران برای پایان جنگ بود که به کار گرفته شد. کسی نمیتواند بیاید بگوید پتانسیلهای دیگری وجود داشته است. بالاخره ما که نمیتوانستیم که فرمانده جنگ از خارج وارد کنیم. فرمانده جنگ ما افرادی مانند شهید حسن باقری، آقای شمخانی، آقای محسن رضایی، شهید صیاد شیرازی، شهید ستاری و... بود.
شهید ستاری از یک افسر رادار، تبدیل به فرمانده کل نیروی هوایی شد. اول جنگ ستوان بود و پایان جنگ سرتیپ و سرلشگر شد. رشد خود خواسته و خود بنیادی که در حوزه تکنولوژی جنگ بوجود آمد کسی نمیتواند نفی اش کند. اول جنگ ما خمپاره 60 و خمپاره 90 را از خارج وارد میکردیم اما پایان جنگ موشکهای میان بُرد درست کردیم. اول جنگ توانایی راه اندازی و مختصات یک جنگنده را نداشتیم، آخر جنگ، جنگنده هایمان را تعمیر میکردیم. در حالی که بیش از 400-500 جنگنده به عراق داده بودند، به ما یک جنگنده هم ندادند. در حالی که سازمان نظامی صدام برخوردار از سیستم آفندی هوا فضای فرانسه و سیستم آفندی هوا فضای روسیه و سیستم آفندی هوا فضای آمریکا و انگلستان به صورت اینتلجن سرویس بود. کدام یکی به ما امکانات دادند؟ هیچ کدام امکانات ندادند. بلوغ فکری جوان ایرانی برای احترام به سرزمین خودش در دوره جنگ به نتیجه رسید و این را نمیتوانید نفی کنید. اینکه حالا دوستان گوش گود نشستهاند و میگویند لنگش کنید؛ خیلی شایسته آن همه ایثار و گذشت نیست.
* با این صحبتی که شما میکنید تمام ظرفیت موجود برای پشتیبانی از جنگ کاملا مهیا شده بود.
من نمیتوانم این سئوال را به صورت قاطع پاسخ بدهم که تمام ظرفیت جنگ برای پشتیبانی جنگ کاملا مهیا بود. اما تاجایی که توانسته بودند انجام میدادند. ما کشوری بودیم که تازه انقلاب کرده بود. علاوه بر این درگیر مسائل منافقین و گروههای الحادی بودیم. مسئولین مملکت را پشت سر هم ترور میکردند و... . وحدت ملی در کشورمان ایجاد نشده بود.
* در مورد پشتیبانی جنگ می توان گفت که دو نظریه وجو دارد. دسته اولی میگویند دولت تمامی امکانات خود را در اختیار جنگ قرار داده بود که آقای هاشمی رفسنجانی این موضوع را خاطراتش عنوان میکند. اما دسته دوم مدعی هستند تنها درصد کمی از بودجه کشور در اختیار جنگ بود. نظر شما به عنوان عضو ستاد پشتیبانی جنگ چیست؟
من تحلیل و برداشت آقای هاشمی را قبول دارم. یعنی کلیت کشور در خدمت جنگ بود. اینکه بگوییم آقا این بودجه نظامی را مثلا 15 درصد دادند به نیروی رزمنده. ولی وقتی که شما یک شهر موشک باران و تخریب میشود و یا حتی یک شهر آذوقه ندارد، سیستم انرژی اش آسیب میبیند، سیستم صنایع اش در تحریم است. یعنی کل مجموع نظام کشور در خدمت جنگ بود.
آن زمان من یادم هست که به دلیل مسئولیتهای همزمانی که در جنگ داشتم؛ پشتیبانی جنگ و تبلیغات جنگ و ... به بعضی از استان ها میرفتم. مثلا در کل استان ایلام، درشهر ایلام که میرفتم شاید 20 نفر آدم نبودند. مردم در دل کوهها، شهر و روستاها زندگی میکردند. آذوقه رساندن به این مردم کار آسانی نبود.
یک روز آقای امیر عابدینی (استاندار لرستان) با من تماس گرفت و گفت: فردا صبح با بحران نان و اغذیه مردم روبرو هستم، چه کار باید بکنم؟ حالا ساعت 10 شب هم بود. با اینکه موضوع ربطی به شغل و مسئولیت من نداشت با استاندار اصفهان (کرباسچی) گرفتم و در مورد اوضاع لرستان با او صحبت کردم. او گفت: الان درستش میکنم. فردای آن روز 38 دستگاه تریلی کامیون ساعت 10 صبح در شهر خرم آباد وارد کرد که شامل نان و انواع اقسام مواد غذایی بود. او همان شب تا ساعت 4 صبح همه نانواییهای اصفهان را به خط کرد تا نان بپزند. در بعضی از شهرها وضعیت داشت به قحطی میرسید. حالا میشود گفت که ظرفیت استانی مثل لرستان و یا استان اصفهان در خدمت جنگ نبوده؟
یا مثلا در وزارت امور خارجه که آقای دکتر ولایتی وزارت آن را برعهده داشت. آقای دکتر ولایتی 90 درصد مذاکراتش جنگ بوده و حالا بگوییم که سیاست خارجه کار نکرده است؟ وزارت خارجه نمی توانسته کاری بکند، سیاست خارجه تنها بوده است. تنها دوستان ما در آن موقع کشور لیبی بود که به ما سه الی چهار موشک موشک داد که بعد از آن هم قطع رابطه کرد. بعد هم حافظ اسد به کمک ما آمد.
من یادم هست مثلا آقای ولایتی یک هفته در کشور لیبی بود و با همه مسئولین آنجا مذاکره میکرد تا بتواند چند فروند موشک بگیرد. آن موشکی که به بانک رافدین بغداد اصابت کرد و سیستم دفاعی هوا فضای عراق را به هم ریخت. خب همین رفیق دوست و ولایتی با همدیگر در لیبی تهیه کرده بودند. چند روز قذافی آنها را معطل کرد تا اینها توانستند موشکها را بگیرند. بچههای ما تخصص پرتاب موشک نداشتند. یک سرهنگ پرتاب موشک از لیبی آمده بود و پشت سر هم قهر میکرد. در تمامی ساعات هم خواسته های گوناگون داشت تا بیاید پشت دستگاه لانچر بنشیند. تازه وقتی نقشه را هم میدید، حس عربی و ناسیونالیسماش گل میکرد و در روند کار مشکل ایجاد میکرد. تا اینکه نیروهای خودمان از روی دستش خواندند و خودشان این کار را انجام دادند. موشک سوم و چهارم را بچهها خودشان شلیک کردند. آن قدر مسئولین به این کشور و آن کشور رفتند تا توانستند مقدار کمی امکانات برای ادامه جنگ بگیرند. ما این طوری جنگ را اداره کردیم. این در حالی است که در برابرش یک کشوری مثل صدام تمام امکانات داشت. صدام پایان جنگ قرض خارجیاش چقدر بود؟ ما در پایان جنگ چقدر قرض داشتیم؟ قرضی نداشتیم چون به ما امکانات نمیدادند. صدام با پول خارجیها علیه ما میجنگید. بیش از 700- 800 میلیارد دلار بدهی داشت. مگر ما چقدر نفت فروختیم؟ مگر خود صدام چقدر نفت فروخت؟ اینها به نظر من یک مقداری سئوال های نوستالژیکی است که بعضی از دوستان در ورای یکی از مهمترین و مقدس ترین اتفاقات تاریخ ملت ایران که حماسه دفاع مقدس است، بوجود آمده انجام میدهند. به بهانه دفاع از قلمرو هر جایی اصل ماجرا را خراب میکنند. می گفتش که با یک هدف دیگری و اشتباه دیگری اصل قضیه را از بین میبرند. در هنگام مذاکره آقای ولایتی در کشورهای گروه سازمان ملل، در حالی که هواپیماهایی روسیه بالا سر ما بودند با آندره گرومیکو مذاکره میکرد. آنها داشتند پدر ما را در میآوردند. تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی باید واقع بینانه باشد.
ماجرای جنگ یک ماجرای ملی است خوب و بدش هم باید ملی در نظر گرفته بشود. آنچه آقای هاشمی میگوید به نظر من واقع بینانهتر است. در پایان جنگ، پیام امام(ره) مبتنی بر قبولی پایان جنگ خیلی پیام مهمی است. امام(ره) میگوید بعضیها چون سیاسی شدند و نمیخواستند بجنگند، ادعا میکردند و طبل میان تهی شده بودند و... به همین دلیل من قطعنامه را پذیرفتم. اشاره امام است به نامه بعضی از آقایون که اگر بخواهیم ما بجنگیم، هزار فروند هواپیما میخواهیم، سه هزار تانک میخواهیم، امکانات دولت را میخواهیم و ... در غیر این صورت ادامه جنگ صلاح نیست.
* نحوه ورودتان شما به وزارت خارجه چگونه بود؟
ببینید من از زمان جنگ ارتباط نزدیکی با وزرات خارجه داشتم و شخص مقام معظم رهبری هم خیلی اصرار داشتند که همکاریی را با وزارت خارجه داشته باشم. در آن موقع من نه چپ بودم و نه هویت روشنفکری امروزم را داشتم. آن موقع اتفاقا ساختار فکری و ذهنی من یک مقداری به جناح راست نزدیک بود. با اینکه با امام و حاج احمد آقا و... ارتباط داشتم ولی بیشتر گرایشم به جامعه مدرسین بود. در طبقه بندی سیاسی هم به آقای خامنهای بیشتر از همه نزدیکتر بودم. در یک دوره سعی میکردم کنار ایشان باشم، خیلیها هم شاهد این ماجرا هستند. از جمله آقایان واعظ طبسی، ناطق نوری، روحانی، هاشمی و خود مقام معظم رهبری. گرایش ما در آن زمان گرایش مخالف دولت بود و همراهی با دولت نبود. در همان موقع آقای نخست وزیر از تیپهایی مثل ما استقبال نمیکرد. در عین حالی که ما را دوست داشت و به ما هم علاقه مند بود. نخست وزیر میخواست «دولت یک دست، توی دست و بی دست» داشته باشد. ولی خب ما آن زمان جوانی بیش نبودیم و این کارهای ما خوشایندش نبود. حتی یکی دو بار هم در جاهایی بهانه گرفته بود که فلانی(صادق خرازی) به جامعه مدرسین و آقای خامنهای نزدیک است و با آن طرف کار میکند. البته درست هم میگفت. ولی وقتی میخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، نمیتوانیم با نرخهای امروز محک عیار آن روز را بکار ببریم. این را من خلاف رسم مروت و خلاف شان مردانگی می دانم.
حضور من در صحنه دیپلماتیک اصراری بود که رهبری داشتند که تا من به خانواده دیپلماتیک کشور بپیوندم. من با خودم عهد کرده بودم تا زمانی که جنگ ادامه دارد نه به دنبال درسم بروم و نه دنبال پست و مقامی باشم. در حالی که آقای موسوی پیشنهاد داشت که من دو بار استاندار جاهای مختلف بشوم یا پیشنهاد داشت من مسئولیت یکی از سازمانهای مهم کشور را بپذیرم. یا برخی از وزرا که رفقای ما بودند اصرار داشتند تا ما مسئولیت را بپذیریم که قبول نمیکردم. احساسی عجیبی نسبت به این داشتم که تا پایان در جنگ باشم و همین هم شد. جنگ که تمام شد در چند سال آخرش با وزارت خارجه خیلی در زمینه مسائل سیاسی و جنگ همکاری می کردیم. در واقع یک ستاد سیاسی جنگ، در ستاد تبلیغات جنگ شکل گرفت. تمام مسئولان آن موقع وزارت خارجه میآمدند و در آن ستاد سیاسی جنگ ما شرکت میکردند. مسئول سیاسی جنگ هم خود ستاد تبلیغات جنگ عملا آقای دکتر کمال خرازی بود، ولی من جلسه را اداره میکردم. آقای کمال خرازی که عضو شورای عالی دفاع و عضو قرارگاه خاتمالانبیاء بود، در اصل با آقای هاشمی و دیگران کار میکردند. کار اصلی هم این بود که مثلا اگر عراق جایی را موشک باران میکرد قبل از اینکه وزارت خارجه بخواهد بیانیهای صادر کند، ما اعلام میکردیم که جمهوری اسلامی ایران طی یک نامه به دبیر کل سازمان ملل گزارش داد که این کار انجام شد. ما همه نامه هایش را سر برگی آماده می کردیم و می گذاشتیم داخل کارتابل. آنها امضا ء می کردند و می فرستادند به نمایندگی سازمان ملل.
*در مورد مذاکرات پذیرش قطعنامه 598 برایمان بگویید.
دوره پایان جنگ که از مرداد 67 است تا موقعی که به من ماموریت نیویورک رفتم تقریبا حدود یک سال و سه چهار ماه طول کشید. در این یک مدت نزدیک چهار دوره مذاکرات با عراق بود که آقای ولایتی یک گروهی را از افراد مختلف چیدمان کرده بود که من هم جزو یکی از آنها بودم. آقایان دکتر روحانی، دکتر حبیبی، سیروس ناصری که سفیر ایران در ژنو بود، محلاتی و جواد ظریف.
* آقای جواد لاریجانی هم عضو این گروه بودند؟
جواد لاریجانی اوایلش بود اما بعد حذف شد.
* خودش حذف شد یا حذفش کردند؟
حذفش کردند.
* چرا؟
اختلافات ماهوی با آقای ولایتی داشت. قصه پر غصه گنبد افلاک است. یک مقداریش هم نمیشود گفت مسایل خصلتی و مسایل دیگری وجود داشت.
* اختلاف در تحلیل و تفکر وجود داشت یا نگاه سلیقه مدیریتی دخیل بود؟
هر سه. یک چیز دیگر هم بود. آقای جواد لاریجانی موقعیت ویژهای پیدا کرده بود و آقای ولایتی نمیتوانست حذفش کند. چون آقای هاشمی و آقای خامنهای از جواد لاریجانی حمایت میکردند. آقای جواد لاریجانی کاری کرد که مقام بالاتر از این آقایان دستور حذفش را دادند.
* تحلیلهای آن دوره وزارت امور خارجه در مورد پایان جنگ و قبول قطعنامه 598 چه بود؟
وزارت خارجه آن موقع نیروهای کیفی زیادی درونش نبود. دو دسته نیروی کیفی با نماد نیروهای انقلابی در وزارت خارجه حضور داشتند. یک دسته همین آقای محمد صدر، امین زاده و ... بودند که بصورت جدی مخالف پایان جنگ بودند. دسته دیگر که به دنبال امور صلح آمیز بودند و در بدنه مدیران حضور داشتند مثل آقای لاریجانی و بچههای بخش بینالملل که معتقد بودند از لحاظ سیاسی یک کاری باید بشود اما نمیشود و کشور نمیتواند این طوری اداره بشود.
دو تفکر هم در آن موقع وجود داشت. یک تفکر آقای خامنهای و آقای هاشمی بود که به پایان سیاسی جنگ اعتقاد داشتند. یک تفکر هم نخست وزیر داشت که در انتهای آن مثل آقای هاشمی و آقای خامنه ای فکر میکرد. ولی ظاهر را انقلابی مدیریت میکرد که این بچهها را حفظ کند و داشته باشد. لذا من یادم هست موقعی که امام(ره) قطعنامه598 را پذیرفتند اینها مرا که میدیدند خیلی بی رو دربایستی صحبت میکردند و خیلی انتقادات صریحی از آقای هاشمی و از خود آقا و دیگران که چرا قطعنامه پذیرفته شد. اگر می خواستند بپذیرند سه سال پیش میپذیرفتند. این چه آبروریزی بود که در کشور بوجود آوردند. خیلی ها بودند که این طوری فکر میکردند.
* حالا واقعا پایان جنگ و پذیرش قطعنامه سرانجام خوبی داشت؟
یک چیزی باید پخته بشود تا جا بیفتد. اگر جنگ سه سال زودتر تمام میشد، صدام مجددا یک ماه بعد به ایران حمله میکرد. اصلا چه شد که ما جنگ را بعد از خرمشهر تمام نکردیم؟ چرا پدیده جنگ خیلی طول کشید؟ بزرگترین اشتباه بعضی از فرماندهان ستادی جنگ این بود که در مجلس سوم وارد انتخابات شدند و جبهه ها را رها کردند.
برخلاف آنچه که گفته میشود مردم از جنگ خسته شده بودند؛ به نظرم نظامیان ما سالهای آخر جنگ خسته شده بودند. بچههای سطح میانی به بالای جنگ و مدیران جنگ خسته شده بودند. طبیعی هم هست. جنگ تعارف ندارد. افراد زن و بچه داشتند. من سه فرزند دارم که زمان تولد دوتای آنها نبودم. شب اول عروسی ام به همراه بچه ها با هواپیما به جبهه رفتم. بعد از سه ماه آقای شمخانی و مابقی دوستان رفاقت کردند و همسرم را به اهواز آوردند. اصلا بعضی از افراد بودند که ازدواج کرده بودند و بچهدار شده بودند؛ بچهشان سه ساله شده بود و آنها را ندیده بودند. در این زمینه خیلی باید بحث و کار بشود و نظر داده بشود. این طور نیست که نظر داده نشود آن موقع کسی قربانی رفتار آریستو کراسی جامعه واقعا نبود. کسی دنبال چنین کارهایی نبود. حتی سرمایه داران و پولداران هم سعی میکردند در جامعه رعایت کنند. نه ماشینی وارد میشد، نه زندگی آریستو کراسی وجود داشت. در کل ایران 100-150 نفر زندگی اعیانی آن چنانی داشتند ولی کسانی که در جنگ بودند دچار یکسری ابهامات شدند و از همه بدتر نخبگان جامعه این ابهامات را ایجاد کردند. آقای منتظری مینشست با یک عده صحبت میکرد که چرا زودتر جنگ را تمام نمیکنید؟ جامعه مدرسین با امام صحبت میکردند و میگفتند چرا جنگ را زودتر تمام نمیکنید؟ امام دعوایشان میکرد. نهضت آزادی بیانیه میداد و میگفت چرا جنگ را تمام نمیکنید؟ اگر بخواهید واقع بینانه ببینید و نگاه کنید آنها ستون پنجم دشمن شده بودند چه بخواهند و چه نخواهند. یک کشوری که در جنگ است اگر کسی بخواهد مخالف فرمانده جنگ و نظر فرمانده کل صحبت کند باید اعدامش کنند. تمام جنگ های دنیا هم این را نشان میدهد. تمام جنگهای اروپا هم این را نشان میدهد. مثل این است موقعی که آدم دارد غرق میشود به جای اینکه دستش را بگیرند بهش بگویند که نوشابه خنک میخوری یا نه؟ طرف دارد در آب غرق می شود. اینطوری که نمیتوانیم کشور را اداره کنیم. کسی بیاید ظرفیتها را بشناسد و معرفی کند.
جریان چپ سیاسی میخواست مجلس را در دست بگیرند. آنها در مخالفت با آقای خامنهای در جهت استفاده از قدرت سپاه بودند و سپاه آن موقع به دلیل حضور امام گرایش به آن سمت داشت. بعضی از افراد در این میان کلی بازی سیاسی کردند. اگر فرمانده وقت سپاه پاسداران آن نامه را به امام در سال 64 نمینوشت و عنوان نمیکرد که دولت وقت، دولت جنگی است و اگر آقای موسوی از نخست وزیری عزل شود، رزمندگان روحیهشان را از دست میدهند و وضع جنگ به هم می ریزد و لذا من به عنوان فرمانده جنگ نظر کارشناسیام این است که او به عنوان نخست وزیر باقی بماند. به همین دلیل امام یک دفعه نظرشان با گذشته تغییر کرد و آقای موسوی را مجددا به عنوان نخست وزیر اعلام کردند. اینها جهت گیریهای سیاسی آن موقع را نشان میدهد. این موارد باید گفته شود. اینها را کسی نگفته و باید به نظر من یک آسیب شناسی بشود.
منبع:مشرق
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.