از شمار دو چشم یک تن کم ...
پیرمرد ریشش را در همین راه سپید کرده بود؛ میگفت "امام کار امامگونه کرده است و این شعرها را خدا بر زبانم جاری میکند". هرچند سبزواری اولین نفری نبود که برای انقلاب سرود اما بسیاری او را پدر شعر انقلاب میدانند؛ گویا پیرمرد چشم کاروان شعر انقلاب بود.
ابتدای یک کوچه بنبست در خیابان ظفر، اتاقی پر از کتاب و پیرمردی با موهای سپید از گرد تجربه روزگار و لبخندی مهربان بر لب؛ این تصویری است از او زمانی که میهمان خانهاش شده بودیم بهبهانه روز شعر و ادب. خودش میگفت که روزگاری همین خانه محفل مخفی شاعران انقلاب بود. سرودهای انقلابی از همینجا شکل میگرفت. در گعدهای ادبی که او خود تشکیلش داده بود و بعد کمکم خیل مستان نیز به جمعش اضافه شدند؛ سپیده کاشانی، علی معلم، شمسایی و خیلیهای دیگر. اصلاً انگار نهتنها شاعران انقلاب که خود انقلاب نیز مدیون این خانه است.
همسرش، خانم شکوهاقدس سبزواری که در این سالها پابهپای استاد در روزهای پرالتهاب قبل و بعد از انقلاب با او همراه بوده، میگفت که استاد سرودههای انقلابیاش را در گنجه و لابهلای کتابها و هر جای دیگری که آژانهای رژیم دستشان نرسد، مخفی میکرد و روز بعد که سرود خوانده میشد، من به خود افتخار میکردم ... .
هرچند گرد نسیان بر خاطرش پاشیده شده بود، اما هنوز لحظاتی از روزهای پرالتهاب منتهی به انقلاب را به خاطر دارد. هرگاه هم که یادش میرود، با کمک همسرش دوباره مرور میکند خاطراتی را که با آنها سالها زیسته و در نهایت یک لبخند شیرین. اینها آخرین تصویر ذهنیام از مردی است که پدر شعر انقلاب نام گرفته است.
* * *
برگبرگ انقلاب در خود خاطراتی دارد که هر روز هم اگر از تاریخ تولد آنها بگذرد، هرچقدر هم چهره خود را در پس گرد فراموشی نقاب بگیرند، فراموش نمیشوند، در دل تاریخ ثبت شدهاند و اصلاً انگار تاریخ انقضایی را نمیتوان برای آنها متصور شد. هنر انقلابی، هنری که برای انقلاب و یا از دل آن برخاسته است نیز چنین ویژگیای دارد، چرا که جزئی جداییناپذیر از انقلاب به شمار میآیند، در واقع هویت خود را از انقلاب گرفتهاند و از این منظر ویژگیهای منحصر به فردی دارد که هر یک از آنها ضامن بقای آنها خواهد شد.
در میان کاروان هنر انقلاب اسلامی، شعر قافلهسالار است و در میان خیل شاعران، زندهیاد حمید سبزواری شأن و منزلتی دارد که همگان او را ریشسفید این کاروان میدانند.
حسین آقاممتحنی معروف به حسین سبزواری سال 1304 خورشیدی در سبزوار دیده به جهان گشود. پدرش پیشهور سادهای بود که او نیز طبع شعری داشت؛ ارثی نیکو که از پدر برای پسر به یادگار ماند. سبزواری از 14سالگی مشق شعر را آغاز کرد. اگر نگاهی به سرودههای او بیندازیم، میبینیم که هرچند مضامین مختلفی دیده میشود، اما همت استاد بر شعر مقاومت بوده است. اولین سرودههای وی رنگ مبارزه با رضا میرپنج داشت؛ زمانی که جور حاکم بر مظلومیت رعیت سایه انداخته بود:
نان گران است و غم فراوان است
قند کمیاب و غصه ارزان است
گوشت هرچند پربهاست ولی
قلبها جای گوشت بریان است
یک دل شاد نیست در ایران
خلق را سیل خون بیامان است... .
نام حمید سبزواری را باید در خط آن دسته از شاعرانی نوشت که برای انقلاب بلند شدند و در همین دسته هم ماندند و از آرمانهای خود، با وجود چنددستگیها و تفرقهها، دفاع کردند. سبزواری را اگرچه شاید خیلیها از نام و چهرهاش نشناسند، اما مطمئناً سرودههای انقلابی او را همه بهخاطر دارند.
سرودهایی مثل «برخیزید ای شهیدان»، «این بانگ آزادی کز خاوران خیزد»، «آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو»، «شهید مطهر»، «خمینی ای امام» و دهها سرود دیگر که حالا پس از سالها همه را به این نتیجه میرساند که شعرها شعار نبودند، بلکه از شعور شاعر برخاسته و بر صفحه کاغذ نوشته شده و حالا بعد از گذشت سه دهه از آن ایام هنوز بر ذهنها نشسته است.
شعر سبزواری را بهطور کلی میتوان در دو بخش دید؛ بخش نخست زمان اختناقی است که شاعر در دوران حکومت پدر و پسر پهلوی درک کرده است. او در این ایام شاعری متعهد است که دردهای مردم زمان خود را انعکاس میدهد و بر این باور است که ظلم این پنج دهه را هیچ ملتی نمیتواند تحمل کند. او حتی بهخاطر فعالیتهای ادبیاش مجبور شد که کارش را رها کند.
دوم؛ شعر سبزواری بعد از انقلاب است. او از همان قبل از انقلاب که در کنار شاعری، معلمی ساده بود، به همقطارهایش در انقلاب پیوست، شاعری مردمی و انقلابی شد. قبل از انقلاب هم شعر میگفت حتی در نوجوانی کتابی از خود در مشهد به چاپ رساند، اما همه این فعالیتهایش بعد از انقلاب رنگ دیگری به خود گرفت و در حقیقت این انقلاب بود که نامش را در اذهان حفظ کرد. شاعر آئینی حالا دیگر در دهه 50 شاعر انقلابی و مردمی شده بود.
خود استاد میگفت که این اشعار را خدا بر ذهنش جاری کرده است. او با وجود اینکه سالهای بسیاری از زندگیاش را صرف مبارزه کرده و کمر همت بر این امر بسته، اما متواضعانه در قبال 500 سرودی که برای انقلاب، امام(ره) و آرمانهایش گفته است، ریالی دریافت نکرده است:
شاعری خادم خلقم نتوانم کرد
کسوت بندگی بیهنران بر تن
تا نیاساید از دست ستم مظلوم
مر مرا نیست از اظهار حق آسودن
کیست ظالم که ز پرواش سخن گویم
من نه آنم که به فرمانش نهم گردن
من حمیدم نه ستایشگر هر محمود
حقپرستم نه ستاینده اهریمن...
پیرمرد ریشش را در همین راه سپید کرده بود؛ میگفت "امام کار امامگونه کرده و این شعرها را خدا بر زبانم جاری میکند". هرچند سبزواری اولین نفری نبود که برای انقلاب سرود، اما بسیاری او را پدر شعر انقلاب میدانند؛ پیرمرد چشم کاروان شعر انقلاب بود.
اگر در دهه سوم انقلاب، نهال شعر انقلاب به بالندگی خود رسیده و رشد و نمو کرده است، از ثمره میراث معنوی سبزواری و امثال اوست. حال باید دید شاعران جوانتر، میراث پدریشان را چگونه پاس میدارند.
انتهای پیام/*