روایت دیدار خانواده تنها روحانی شهید از ۱۷۵ شهید غواص با امام خامنه‌ای

روایت دیدار خانواده تنها روحانی شهید از 175 شهید غواص با امام خامنه‌ای

خانواده حجت‌الاسلام شهید محمد شیخ‌شعاعی تنها روحانی احراز هویت‌شده از میان ۱۷۵ شهید غواص چندی پیش با امام خامنه‌ای دیدار صمیمانه‌ای داشتند و در این دیدار هدایای متبرکی از ایشان دریافت کردند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، 28 اردیبهشت ماه امسال بود که خبری مبنی بر کشف پیکر 175 شهید غواص و خط شکن در یک گور دسته جمعی با دستان بسته منتشر شد. در واقع پیکر 175 شهید از مجموع 270 شهید تازه تفحص شده که از مرز شلمچه وارد کشور شدند، جمعی از غواصان و خط شکنان شهید عملیات کربلای 4 بودند. خط عملیاتی کربلای 4، اروند بود که این شهدا نه تنها از آن بلکه از جزیره ام‌الرصاص هم عبور کردند. به همین دلیل همه آنان خط شکن خوانده شدند. نقطه‌ای که شهدا در آن پیدا شدند 15 کیلومتر جلوتر از خط مقدم یعنی ابوفلوس در منطقه ابوالخصیب بود. طبق شواهد موجود، این رزمندگان در حالیکه بیشتر آن‌ها مجروح بودند در خط مقدم به اسارت دشمن درآمدند و جلوتر به شهادت رسیده‌ و پیکرشان با دست‌ها و بعضا با پاهای بسته شده بعد از 29 سال در یک گور دسته جمعی پیدا شد. حجت‌الاسلام شیخ شعاعی تنها روحانی شهید احراز هویت شده از شهدای غواص بود که هویت او پس از 29 سال گمنامی احراز شده است. هفته گذشته خانواده این شهید والامقام به همراه چند خانواده شهید دیگر با رهبر معظم انقلاب دیداری داشتند.

حسین شیخ شعاعی فرزند حجت الاسلام شهید محمد شیخ شعاعی در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم روایت این دیدار را اینچنین شرح می دهد: امسال برای ما سال پر برکتی بود. در ابتدای سال که زیباترین لحظه زندگیمان یعنی دیدار با پدرم رقم خورد. همچنین امسال از ابتدای سال سه بار به زیارت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) رفتیم. ما از همان زمان که پیکر پدرم پیدا شد پیگیر بودیم و فکر میکنم مرداد ماه بود که نامه‌ای به آقا نوشتیم و ضمن روایت نامه دست نویس پدرم با عنوان «به دخترم دروغ نگویید.» به زبان حال خودمان نیز ابراز احساساتی کردیم. چند روز اخیر از دفتر رهبری تماس گرفتند و گفتند حضرت آقا نامه شما را خوانده‌اند و شما برای فلان تاریخ دعوت هستید به دیدار. آن روز اتفاقا روز تولد خواهرم هم بود که این خبر مسرت بخش رسید. من و مادرم و خواهرانم روز سه شنبه هفته گذشته رفتیم به دیدار آقا. نماز ظهر و عصر را به امامت ایشان خواندیم. بعد ایشان خیلی ساده و صمیمی میان خانواده شهدا نشستند.

حضرت آقا در ابتدا کمی صحبت کردند و گفتند ما هر چه داریم از شهداست اگر آن‌ها نبودند ما هم امروز نبودیم. بعد جمله ای گفتند که دل همه به درد آمد گفتند «دعا کنید من هم شهید شوم». بعد از آقا نوبت به خانواده‌ها رسید که با ایشان صحبت کنند. چهار یا پنج خانواده شهید از کرج، همدان، شمال و قم بودیم. لیستی دست آقا بود که مشخصاتی از هر شهید در آن عنوان شده بود. بستگان هر شهید را صدا می‌زدند و با آن‌ها صحبت می‌کردند. یادم هست یکی از مادران لهجه آذری داشت و پسرش سعی می‌کرد مضمون حرف‌هایش را برای آقا بگوید که آقا با اشاره‌ای گفتند دوست دارم از زبان خود مادر شهید بشنوم و این نشان دهنده میزان ارادت ایشان به مادران شهدا بود.

بعد نوبت به خانواده ما رسید. ایشان ابتدا با مادر شهید صحبت کردند. بعد با همسر شهید و بعد با خواهرانم که دختران شهید هستندو من نگران بودم فرصتی به من نرسد.وقتی من را صدا کردند و خواستم بلند شوم دیدم یکی پایم را محکم گرفته. دیدم پسر کوچک چهار ساله من است که پایم را محکم چسبیده بود با دیدن این صحنه اطرافیان و آقا خندیدند. من که از قبل برخی عکس‌های پدرم، برخی از عکس‌های وداع و معراج را در قطع کوچک چاپ کرده بودم به همراه تصویر نامه دست نویس پدرم با خود نزد ایشان بردم.  ابتدا دست ایشان را بوسیدم و با ایشان روبوسی کردم. بعد عکس‌ها را نشان دادم. در مورد عکس‌های وداع توضیحاتی دادم و گفتم این قشنگ‌ترین لحظه زندگی من بوده است.

برای آقا گفتم من 16 ماهه بودم که پدرم به شهادت رسید. ایشان رفت و من برای همیشه حسرت به دل ماندم که یکبار ایشان را بغل کنم. حالا دوست دارم شما را در بغل بگیرم. بعد از این حرف از ایشان اجازه گرفتم و ایشان را بغل کردم و سرم را روی سینه ایشان گذاشته و گریه کردم. لحظات خاطره انگیز و وصف ناشدنی بود. مادرم بعدا گفت که محافظین آقا خواستند شما را از ایشان جدا کنند که آقا با اشاره دست گفتند: «بگذارید راحت باشد.»

بعد نامه دست نویس پدرم را به ایشان نشان دادم و ایشان گفتند «این نامه همان نامه از شیخ بصیر برای پدر شماست؟» از ایشان خواستم دست خطی زیر آن برایمان به یادگاری به جا بگذارند. و ایشان هم زیر آن نوشتند. من انگشتv هشت وجهی شرف شمس داشتم که ذکر یا حضرت عباس(ع) روی آن بود. این انگشتر را من در کربلا، نجف و برخی اماکن متبرکه تبرک کرده بودم و دوست داشتم آن را به دست آقا بدهم. وقتی آقا آن را از من گرفتند دعایی به آن خواندند و خواستند آن را برگردانند که من گفتم این را برای شما آوردم. ایشان هم آن انگشتر را به دست کردند و خوشحال شدند. بعد از آن پسر کوچکم هم آمد و با آقا سلام و روبوسی کرد و آقا هم دست محبتشان را بر سرش کشیدند. قرآن مزین به دست نوشته آقا نیز دیگر هدیه ایشان به خانواده ما بود.

قرآن مزین به دستخط رهبر معظم انقلاب هدیه به خانواده شهید شیخ شعاعی

برای من بعد از بازگشت پیکر پدرم، دیدار با آقا خوشحال کننده ترین اتفاق را برایم رقم زد. ایشان یک انگشتر به فرزند کوچکم و یک انگشتر هم به من هدیه دادند.

تصویر نامه دست نویس شهید شیخ شعاعی که مزین به دست خط رهبر معظم انقلاب شده است

متن نامه معروف حجت الاسلام شهید شیخ شعاعی به دخترش با عنوان«به دخترم دروغ نگویید»:

پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم

به دخترم دروغ نگویید!

نگویید من به سفر رفته‌ام

نگویید از سفر باز خواهم گشت

نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد

به دخترم واقعیت را بگویید،

بگویید بخاطر آزادی تو

هزاران خمپاره دشمن

سینۀ پدرت را نشانه رفته‌اند

بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش

پریشان شده است

بگویید موشک‌های دشمن

انگشتان پدرت را در سومار

دست‌های پدرت را در میمک

پاهای پدرت را در موسیان

سینه پدرت را در شلمچه

چشمان پدرت را در هویزه

حنجرۀ پدرت را در ارتفاعات الله اکبر

خون پدرت را در رودخانۀ بهمنشیر

و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده‌اند

اما ایمان پدرت در تمام جبهه‌ها می‌جنگد

به دخترم واقعیت را بگویید!

بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و

نفرت همیشگی از استعمار در آن بدواند

بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده‌اند

چرا مادر دیگر نخواهد خندید

چرا گونه‌های مادر بزرگش همیشه خیس است

چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند

و چرا پدرش به خانه بر نمی‌گردد

بگذارید دخترم به‌جای عروسک بازی

نارنجک را بیاموزد

به‌جای ترانه، فریاد را بیاموزد

و به‌جای جغرافیای جهان،

تاریخ جهان خواران را بیاموزد

به دخترم دروغ نگویید

نمی‌خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهان‌خواران باشد

به دخترم واقعیت را بگویید

می‌خواهم دخترم دشمن را بشناسد

امپریالیسم را بشناسد

استعمار را بشناسد

به دخترم بگویید من شهید شدم

بگذارید دخترم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد

سلام مرا به دخترم برسانید

و این اشعار را که نوشتم

برایش نگهدارید که بزرگتر شد

خودش بخواند

شهیدان زنده‌اند الله اکبر

بخون غلتیده‌اند الله اکبر

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران