آیتالله قرهی: تا رذایل در وجود آدمی باشد، فضایل جلوه نمیکنند
خبرگزاری تسنیم: آیتالله قرهی گفت: موقعی که تزکیّه، اسّ و اساس و ریشه درخت دانایی شد، آنوقت آن درخت بار علم و حکمت میدهد، امّا اگر تزکیه، به عنوان زینت بود، با یک باد، این زینتها به افراط و تفریط کشیده میشود و از بین میرود.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، سیصد و دومین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی) اول بهمنماه در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد. مشروح بیانات معظّمٌ له، در ادامه میآید:
تزکیه حقیقی، علم هم میآورد
بیان کردیم که شناخت اقسام حقیقی و فضایل اخلاق، در باب شناخت قوای نفس است. پروردگار عالم، بشر را فی ذاته، دعوت به تزکیه کرده است که انسان، فقط از طریق همین راه حقیقی تزکیه، به علم حقیقی هم میرسد. بیان شد که اگر نبیّ مکرّمی، مانند ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم باشی، تصوّرت، این است که علم، مقدّم بر تزکیه میشود که در آیه 129 سوره بقره، اشاره ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) به همین مطلب است. ایشان، بعد از این که از پروردگار عالم درخواست میکنند: خدایا! عنایت کن و برای این مردم، هادی بفرست؛ تقاضای علم و بعد، تزکیه برای آنان میکنند. میفرمایند: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ».
لذا ابراهیم خلیل (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، اوّل تبیین به علم میکند. آن هم ابراهیم خلیلی که امام هم قرار گرفته است. ایشان، بعد از این که همراه با ذبیحالله، اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، قواعد بیت را بالا بردند، «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ« ، دعا میکنند؛ چون میدانند وقت، وقت اجابت دعاست، «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ». یک نکته اخلاقی اینجاست که هر کسی، کاری برای خدا و دین خدا کرد، نه تنها نباید منّت بگذارد؛ بلکه باید منّت بکشد. لذا ایشان هم عرضه داشتند: «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا». نباید تبیین کند که من بودم و... . بعد هم عرضه میدارند: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَ تُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» و در ادامه نیز بیان میکنند: رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ » و بعد از آن میفرمایند: «وَ یُزَکِّیهِمْ »، یعنی تصوّر میکنند راه، از طریق علم است.
این، در حالی است که پروردگار عالم در سه آیه بیان میفرمایند که تزکیه مقدّم بر علم است، «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ» یا در آیه دیگری باز در همین سوره بقره میفرمایند: «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ (رسولی از جنس خود شما) یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ» ، یعنی ابتدا تزکیه و بعد علم را بیان میکنند و نکته بسیار عالی و قشنگ آن، این است که اگر از این راه رفتید، آن علمی را هم که نمیدانید، باز به شما مرحمت میکنم، «وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ». پس تزکیه را بر علم مقدّم میدارند.
در آیه سوم هم پروردگار عالم به زیبایی این نکته را منتها با مطلب دیگری تبیین میفرمایند، میفرمایند: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» ، معلوم میشود مؤمنین تازه میفهمند، خدا بر مؤمنین، منّت گذاشت. لام ابتدای این آیه هم لام تحقیقیّه است. ابنفارس میگوید: لام، شش معنا دارد، از جمله، معنای تحقیقیّه، بروز، پس، بعد و ... . «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» ، پس به تحقیق باید دانست که محقّق و اینگونه است که خدا بر مؤمنین گذاشت. معلوم میشود بعثت خیلی مهم است. در ادامه میفرماید: «إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ». مؤمنین هستند که میفهمند و درک میکنند. دقّت کنید که ابتدا تزکیه و بعد، تعلیم را میآورند.
حبّ عدلیّه، مضاعف میشود و حبّ افراط و تفریطی، به سقوط میانجامد
به واسطه همین مطلب، اولیاء خدا فرمودند: علّتالعللی که انسان باید اقسام اخلاق و فضایل چهارگانه را بداند و قوای نفس را بشناسد؛ این است که اگر قوای نفس را شناخت، به تزکیه حقیقی، علم هم پیدا میکند. اولیاء خدا بیان میکنند: این چهار فضایلی که بیان میشود، اصل و اساسش در حقیقت عدالت است. عدل یعنی چه؟ بیان کردیم: عدل یعنی انسان، نه دیگر افراط کند و نه تفریط. چون گاهی اگر انسان نداند، به طریق به ظاهر اخلاق، زهد و ...، به جایی کشیده میشود که نه خلق و خوی الهی دارد و نه زهد حقیقی.
شیطان که «الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» است، خواهان تخلّق به اخلاق الهی را، اگر قُواشناس نشوند، از طریق اخلاق، فریب میدهد. لذا لازم است گام به گام از آنچه که معصومین(علیهم صلوات المصلّین) تبیین میکنند، تبعیّت کنیم و آنچه را که اولیاء خدا، به خصوص کمّل اولیاء و سالکین طریق الی الله - که در سیر و سلوک حقیقی خودشان، به این مطالب رسیدند - از فرمایشات حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) برای من و شما شرح میدهند، الگوی راه خود قرار دهیم و مطیع محض آنها بشویم. چرا؟ چون به بیراهه نرویم.
حالا به این قضیّه میپردازیم که عدل را، به عنوان حدّ وسط و دوری از افراط و تفریط تبیین میکنند. اوّلاً کسب فضایل از طریق عدالت، نه تنها خلاف حبّ نیست، بلکه حبّآور حقیقی است - این نکته بسیار مهمّی است، حتماً آن را به ذهن بسپارید - بعضی میگویند: حبّ خودش مخالفت با عدل است؛ چون انسان وقتی حبّ داشت، تسلیم میشود. ای بسا در حبّ، افراط بود، تسلیم است. ای بسا تفریط بود، تسلیم است و ... . آیا دین غیر از محبّت است؟! پس خود این حبّ، عامل میشود که انسان، مطیع شود و گاهی هم نداند چرا؟ اولیاء خدا بیان میفرمایند: اینگونه نیست. اتّفاقاً حدّ وسطی، حبّ حقیقی میآورد. ضمن این که مضاعف بر حبّ هم میکند. حدّ وسطی در معرفت است. یعنی عدالت در معرفت است. هر کس معرفتش، بیشتر شد؛ نه افراط دارد و نه تفریط. و وقتی انسان به معرفت مزیّن شد، معلوم است حبّ حقیقی دارد و حبّش هم زیاد میشود.
اگر حبّ، حبّ عدلیّه نبود - که این اسم را اولیاء خدا بیان فرمودند - و حبّ افراط و تفریط بود، یک روزی سقوط میکند و از آن حبّ برمیگردد، امّا در حبّ عدلیّه نه تنها بر نمیگردد، بلکه نکته مهم این است که به حبّ او اضافه هم میشود. یک عدّه که در اوایل با امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) بودند، حبّ آنها، حبّ عدلیّه و حبّ با معرفت نبود، لذا یک روزی در مقابل امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) قرار گرفتند و خوارج شدند. یا حتّی غالیّون هم که محبّت امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) را داشتند، به افراط افتاده بودند و غلوّ کردند. آنها امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) را به عنوان اله انتخاب کرده بودند و حاضر شدند کشته بشوند، چون میگفتند: نعوذبالله شاید خود امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) هم نداند که خداست! لذا یک عدّه در آن حبّ اوّلیّه، به افراط کشیده میشوند و ضدّ امیرالمؤمنین میشوند و یک عدّه هم تفرط میکنند و آنقدر به امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) حبّ دارند که حتّی نعوذبالله ادراکات عقلیّه را هم از امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) سلب میکنند.
امّا اگر فضایل، در حدّ معرفتی عدلیّه، باشد - البته اعتدال به معنی حقیقی، نه آنچه که بعضیها بیان میکنند و خلاف آن عمل میکنند - طبیعی است حبّ حقیقی مضاعف میشود، مانند مالک اشتر. مالک اشتر، مصداق عملی معرفت، تخلّق به اخلاق الهی و اعتدال به معنای حقیقی است و در حبّ هم جلو میرود. لذا اعتدال این نیست که شما تصوّر کنید حبّ هم توقّف پیدا میکند، بلکه حبّ هم جلو میرود.
اوّلین قوّه نفس: قوّه ادراک
پس اوّل مسئلهای که اولیاء خدا اشاره میکنند، باب معرفت و شناخت قوا است. ما به فضل الهی میخواهیم از این طریق جلو برویم و مباحث را پیش بگیریم. بزرگان ما و اولیاء خدا، از جمله آیتالله العظمی نائینی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که همین مطلب را ملّای نراقی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) و دیگر اعاظم هم به سبک دیگر تبیین فرمودند - میفرمایند: نفس ناطقه، دو قوّه دارد، اوّل قوّه ادراک است که به فضل الهی توضیح میدهیم و بعد هم قوّه تحریک.
ادراک، درک مسئله است، به حقیقت آن مسئله، ولو نسبی؛ چون پروردگار عالم بیان میفرماید: «لاَ یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا». لذا ما در ابتدا باید به درک حقیقت نفس برسیم که چه میشود که نفس، گرفتار رذایل میشود؟ چه میشود که با وجود اینکه پروردگار عالم تزکیّه را بر علم مقدّم میداند، بشر در قوّه ادراکات حقیقی، اشتباه برداشت میکند و علم را مقدّم میداند و تزکیّه را فقط یک چیزی که مزیّن کند، میداند، نه اینکه حقیقت و ریشه باشد؟
موقعی که تزکیّه، اسّ و اساس و ریشه درخت توانای علم و حکمت شد، آنوقت است که آن درخت علم و حکمت، بار میدهد، امّا اگر تزکیه، به عنوان زینت بود، با یک باد، این زینتها که به افراط و تفریط کشیده میشود، از بین میرود. اعتدال حقیقی، این است که بر آنچه که اولیاء خدا تبیین میفرمایند، پایبند باشیم که اوّلین مطلب، ادراک نفس است. اوّلین قوّه نفس، قوّه ادراک است و دوّمین قوّه، قوّه تحریک است.
نقص در ادراکات نظری، به عمل نکردن میانجامد
این قوّه ادراک چیست؟ ادراک، دو حالت دارد - که ملّای نراقی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) و دیگر اولیاء خدا روی آن تأکید دارند -: ادراک نظری و ادراک عملی.
اولیاء خدا میگویند: همه اینهایی که تبیین میکنیم، ادراکات نظری است و ادراک عملی نیست. العقل بما هو عقل، یعنی حقیقت عقل، نزد ما موجود نیست، ما ادراکات عقلیّه داریم که در این ادارکات عقلیّه، یکی ادراکات نظری و دیگری ادراکات عملی است. مهم هم همان ادراک عملی است، منتها اگر کسی ادراک نظری را نداشت، ادراک عملی او لنگ میزند؛ یعنی به ادراک عملی نمیرسد. لذا ادراک نظری، اصل نیست، بلکه ادراک عملی، اصل است، امّا بدون ادراک نظری، ادراک عملی هم به وجود نمیآید. طریقه درک عقلانی به عمل، همان ادراک نظری است.
اولیاء خدا نکتهای بسیار عالی را بیان میکنند، میگویند: ادراک نظری، چشم را باز میکند که حقیقت عالم چیست، حقیقت نفس چیست، شقوق نفس چیست و.... امّا ادراک عملی تحریک میکند و عامل محرّک است که انسان به سوی شناخت حقیقی خودش در قوای نفس پیش برود و آن چیزی را که در قوّه ادراک نظری درک کرده، نشان دهد. به قول اولیاء الهی این ادراک نظری و عقلی از هم جدا نمیشوند، هر جایی «إنّ الّذین ءامنوا» تبیین شد، «و عملوا الصّالحات» هم هست. لذا نکتهای بیان کنم که بسیار عالی است. ملّا محسن فیض کاشانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب کلمات مکنونه میفرماید: ادراکات عملی نشان میدهد که واقعاً ادراکات نظری را خوب درک کرده والّا معلوم میشود آن را هم درک نکرده است. یعنی اگر کسی در عملش نشان داد مؤمن است، واقعاً ایمان را فهمیده است و الّا همان چیزی میشود که وقتی اعراب، محضر پیامبر عظیمالشّأن (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمدند و عرضه داشتند که ایمان آوردیم «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا»، پروردگار عالم فرمود: «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا». لذا اینها ادّعای ایمان میکردند و خداوند به پیامبر فرمود که به آنها بگو ما میدانیم که شما به حقیقت ایمان نیاوردید. اولیاء خدا یکی از علّتهای آن را میگویند که ایمان در ایمان عملی است و نظر نیست.
لذا معلوم میشود که انسان در ادراکات نظری لنگ میزند که در عمل، عمل نمیکند. اگر واقعاً باورش میشد که این هست - که اداراکات نظری همین باور است - عمل میکرد. پس معلوم میشود اداراکات نظریاش هم ناقص است و متوجه نشده، لذا عمل نمیکند.
معلوم میشود اینکه میگویند: مؤمن با عمل صالح گره خورده و نمیتواند مجزّا عمل کند، همین است. شاید کسی ظواهر را ببیند امّا واقعیّت این است که تا حقایق ایمان را نداند نمیتواند عمل کند و در همان ادراکات نظری هم لنگ میزند و إلّا اگر در اداراکات نظری لنگ نمیزد، عمل میکرد. کما اینکه بنده و امثال بنده، همین حالات را داریم و معلوم است در اداراکات نظری هم نقص داریم و إلّا اگر واقعیّت را درک میکردیم، در عرصه عمل هم این را اعلام میکردیم و این هم نکته بسیار مهمّی است.
پس اوّلین مسئله این است که ما باید اداراکات نظری خود را تقویت کنیم و خوب بفهمیم که همین، به خودی خود، خودش را در ادراکات عملی نشان میدهد.
سلطان العارفین، ملّا فتحعلی سلطانآبادی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند: اصلاً ادراکات عملی؛ خودش یعنی ادراکات نظری و ادراکات نظری - البته بما هی ادراکات، یعنی آن چیزی که ادراکات حقیقی هست - خودش ادراکات عملی است. یعنی هر کس فهمید و درک کرد، اخود به خود عمل میکند و نیاز نیست که این دو ادراک را مجزّا کنیم.
مثل این میماند که بگوییم: ایمان؛ یعنی عمل صالح و عمل صالح؛ یعنی ایمان. اصلاً این دو از هم جدا نیست. وقتی میفرمایند: «إنّ الّذین ءامنوا و عملوا الصّالحات»، این «واو»، «واو» فصلیّه نیست، بلکه «واو» عطفیه و وصلیّه تبیین میشود. یعنی ایمان و عمل صالح را مجزا نمیکند و هر دو، یکی است. ظهور ایمان در عمل است و خود عمل هم نشاندهنده ایمان است؛ یعنی هر دو با هم ارتباط دارند. اگر عمل صالح بود، یعنی مؤمن است و اگر مؤمن بود، یعنی عمل صالح دارد.
ادراکات نظری؛ درک مطالب نظری در عالم است که شامل شناخت نفس، شناخت فضایل و رذایل و... است. حال، بروز، تبلور و تجلّیگاه این ادراکات نظری کجاست؟ همان عمل انسان است. وقتی عمل کردی؛ یعنی اینکه شما ادراکات نظری را بلدید. وقتی عمل نمیکنیم، یعنی بلد نیستیم. شاید خوانده باشیم، امّا معلوم است درک نکردیم و فقط خواندیم. چون اگر درکش می-کردیم، در عمل به خودی خود ظهور پیدا میکرد. لذا شاخصه اصلی، همین عمل است.
شناخت نفس، آغاز ادراک کلّ هستی
حالا از اینجا به بعد ورود پیدا میکنیم به اینکه ادراکات چه میخواهند بگویند؟ بیان کردیم: چهار آیه در مقوله تزکیه و تعلیم در قرآن وجود دارد که سه آیهاش، از زبان پروردگار عالم است و یکی از زبان ابراهیم خلیل (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) است. ابراهیم خلیل (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بعد از اینکه قواعد بیت را بالا برد، «وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ» ، میداند که وقت دعاست و دعا میکند و عرضه میدارد: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ» و بعد میگوید: «وَ یُزَکِّیهِمْ».
البته بعضی از اولیاء خدا میگویند: اینگونه بیان کردن از طرف ابراهیم خلیل (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) برای قبل از امامت ایشان است؛ چون ایشان بعد از به خوبی پشت سر گذاشتن ابتلائات الهی، امامت پیدا کرد. «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» یعنی امامت، برتر از نبوت و رسالت است. لذا در اینجا تبیین به این است که اگر ما از طریق علم برویم، تزکیه را میفهمیم. ولی پروردگار عالم میفرماید: اگر قوا راشناختی و به حقیقت تزکیه را شروع کردی، به علم و حکمت حقیقی میرسی. لذا اولیاء خدا میگویند: شناخت قوای نفس، اوّلین مطلب در ادراکات است. یعنی اگر قوای نفست راشناختی، در درک حقایق عالم جلو میروی.
به یک تعبیر دیگر اولیاء خدا میگویند: این شناخت قوای نفس، معنی همان روایت شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» است. بارها هم بیان کردیم که در لغت و در باب الحروف، «فاء» خودش معنی تحقیقیّه میدهد و «قد»، هم معنی تحقیقیّه است و هم معنی دیگرش پس است؛ لذا «فقد عرف ربّه» یعنی «پس به تحقیق، شناخت پروردگار عالم محقّق خواهد شد». گفتیم: به تعبیر عامیانه یعنی مو لا درزش نمیرود که به هیچ عنوان کسی که خودش را شناخت، خدایش را نشناسد. قوای نفست را بشناسی، حتماً خدا را هم میشناسی. پس اوّل این است که ادراکات نفس، آغاز ادراکات کلّ هستی است. آغاز ادراکات برای مزکّی شدن و متخلّق شدن به اخلاق الهی است. لذا برای رسیدن به این موارد باید قوای نفس خود را بشناسی.
تا رذایل در درون وجود داشته باشند، فضایل جلوه نمیکنند
اوّلین مطلبی که باز اولیاء خدا در باب همین شروع ادراکات نفسانی تبیین میکنند، میگویند: ما باید اوّل رذایل را درک کنیم، تا به فضایل برسیم. سعدی یک مطلبی را دارد که بارها خواندید و شنیدید که ادب از که آموختی؟ از بیادبان! یعنی چه؟! مگر انسان آدم بیادب میبیند، از او ادب یاد میگیرد؟! یعنی وقتی دیدم بیادبی، بد است، فهمیدم باید مؤدّب باشم. لذا قوّه ادراکیّه به ما یاد میدهد که از کجا شروع کنیم و اوّل شناخت این است که ما رذایل را در درون خودمان بشناسیم. شناخت رذایل، طریق حرکت است. اگر رذائل را شناختیم و بعد راه مبارزه با آنها را یاد گرفتیم، به فضایل میرسیم. لذا اینکه علمای اخلاق اولین مرحله را تخلیه میدانند و بعد مرحله تحلیه را عنوان میکنند، برای این است که انسان اول باید از رذائل اخلاقی خالی شود. اگر به رذایل شناخت پیدا کردیم، به خودی خود فضایل میآید.
به یک تعبیر دیگر، اولیاء خدا، رذایل را مثل یک ابر سیاهی میدانند که جلوی چشم انسان را گرفته و خورشید و نور حقیقی فضایل را برای انسان آشکار نمیکند و إلّا فضایل موجود است. ببینید وقتی ابرهای بسیار مخوف و سیاه میآید جلوی خورشید را گیرد، همه جا تاریک میشود، با وجود اینکه خورشید هست، منتها ابرها باید کنار برود تا خورشید معلوم شود. لذا تا رذایل وجود دارد، فضایل جلوه نمیکند، هر چند فضایل موجود است. پس هر کدام از رذایل از بین برود، بلافاصله جایش یکی از فضایل آشکار میشود. مثلاً اولیاء خدا میگویند: اگر ظلم از بین برود، عدل و محبّت به خودی خود آشکار میشود؛ یعنی نیاز نیست که شما دنبال آن بروی، این خودش آشکار میشود.
باز به یک تعبیر دیگری، اولیاء خدا گفتهاند: اگر قوّه حسادت از بین برود، نیاز نیست شما دنبال محبّت باشید، بلکه محبّت به خودی خود در وجود شما پیش میآید. مثالی که اولیاء خدا، از جمله ملّای نراقی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میزنند، این است: پروردگار عالم خودش فرموده که در ما، دو ضدّ را با هم جمع کرده و این، معجزه خداست؛ چون جمع ضدّین محال است. یکی فجور و دیگری تقوا است «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا». اگر فجور از بین رفت، نیازی به این نیست که شما دنبال تقوا باشید؛ بلکه تقوا خودش ظهور پیدا میکند. چون همانطور که فجور در وجود انسان هست، تقوا هم در وجود انسان هست و مهم این است که شما فجور و رذایل از بین برود تا محاسن به خودی خود جلوهگر شود.
اولیاء خدا باز در باب مثال میگویند: اگر کینه از بین برود، انسان به جایی میرسد که شدّت الحبّ در او بروز پیدا میکند. لذا نمیگویند: شما خودتان را به سمت محبّت ببرید، بلکه میگویند: کینه را از بین ببرید، تا شدّت الحبّ در شما بروز پیدا کند. لذا راه، این است.
با کنار زدن فجور و رذایل، تقوا و فضایل آشکار میشوند
لذا چطور میشود انسان بتواند متخلّق به اخلاق الهی شود؟ اوّلین قضیه، شناخت قوای نفس و مرحله ادراکات است که شامل ادراک نظری و عملی است. اوّلین راهی هم که اولیاء خدا در این مورد بیان میکنند، این است که رذائل و راه مبارزه با آنها شناخته شود. لذا خود پروردگار عالم هم در قرآن، نام تزکیه را میآورند، تزکیه یعنی رفع رذایل و پاک کردن رذائل از درون. اگر مزکّی شدی، متخلّق میشوی، «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَوَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»، «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ «، «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ». حتّی آنجایی هم که ابراهیم خلیل (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) - که اوّل بحث اشاره کردیم - تصوّر به مقدّم بودن علم بر تزکیه میکند، ولی باز هم اسم تزکیه را میآورد و عرضه میدارد: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ».
پس اوّل باید رذایل از بین برود، اگر رذایل از بین رفت، تبلور و تجلّی فضایل به خودی خود به وجود میآید. پرده که از جلوی تقوا، کنار زده شود، تقوا تجلّی پیدا میکند، «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا». تقوایی که تبیین میشود، با آن تقوایی که معنی ترسیدن میدهد، تفاوت دارد، تقوا به معنی ظهور فضایل است. «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» یعنی فجور، رذایل است و تقوا، فضایل. لذا تقوا در اینجا معنی ترسیدن ندارد، اشتباه نشود. برای همین است که اتّفاقاً وقتی در مقام تقوا قرار گرفتی، تازه علم را میفهمی «ذٰلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ». ریب کمتر از شک است، یعنی بدون کوچکترین رجسی که امکان دارد بیاید، هدایت میکند برای متّقین. چون کتاب است دیگر، «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ» و متّقین به علم حقیقی میرسند.
دو قوّه اصلی رذایل: شهوت و غضب
اگر رذایل رفت، تقوا تجلّی پیدا میکند. لذا اوّل گام، شناخت رذایل است. دو قوّه اصلی برای رذایل تبیین شده که این دو را بیان کنم تا إنشاءالله مقدّمه برای بحثهای آینده باشد. دو قوّه اصلی که علمای اخلاق، اولیاء، اهل معرفت و سالکین طریق الی الله، همه رذائل را در این دو تبیین کردند، قوّه شهوت و قوّه غضب است و عمده نکات در شناخت این دو قوّه است. لذا باید در وجود انسان، نسبت به این دو قوّه، ادراک به حقیقت الادراکیه، وجود داشته باشد، تا بتواند این دو را مهار کند.
چون یک نکتهای هم که در این مطلب، بسیار مهم است و باید در آن خیلی تأمل کنید، این است که ما هیچ موقع نمیتوانیم اینها را معدوم کنیم. تازه در اولیاء خدا هم اینها حالت کالعدم دارند، ولی معدوم نمیشود. لذا ما فقط میتوانیم بر اینها غلبه پیدا کنیم. لذا اینکه اولیاء خدا میگویند: تا آخرین لحظات هم باید مراقبه داشته باشیم، برای این است که ما نمیتوانیم این قوای رذایل را از بین ببریم و فوقش این است که بتوانیم بر آنها غلبه پیدا کنیم.
همانطور که امیرالمؤمنین در انتهای دعای صباح میفرمایند: «إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ». گاهی هوی و هوس غالب است و گاهی عقل. اگر عقل غالب بود، یعنی رذایل اخلاقی زیر پا میرود و رذایل اخلاقی در انسان کالعدم است، امّا عدم نیست. برای همین میگویند: باید مواظب باشیم؛ چون با یک لحظه غفلت، امکان دارد دومرتبه، یکی از این رذایل، رشد و نمو پیدا کند. به عنوان مثال، یک عمر زحمت کشیدی و با ادراکات موفق شدی، اینها را مهار کنی، امّا اگر لحظهای غفلت کنی، یک موقع میبینی جوشان میشود و برعکس میشود؛ یعنی هوی و رذایل درباره غالب میشود و فضایل دو مرتبه پایین میرود، عجب! گرچه اولیاء خدا میگویند: اگر کسی توکّل به خدا کند و امور را پروردگار عالم بسپارد و تفویض امر هم بکند، «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»، پروردگار عالم بصیر به بندگانش است و در حد وسع او، به او عنایت میکند - که این مراحل بعدی است و به فضل الهی بیان میکنیم - چون ما هم بالاخره یک حدّی داریم، «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» منتها پروردگار عالم از ما حرکت هم میخواهد. به یک تعبیری از تو حرکت، از خدا برکت. اگر تو حرکت کنی، خدا هم عنایت و لطف میکند.
لذا این به خودی خود معلوم میشود که خیلی مواقع ما یک حرکتی میکنیم، امّا اگر لطف و عنایت ذوالجلال و الاکرام و محبّت او نباشد، ما اصلاً موفّق نمیشوبم. برای همین میفرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللَّه» خدا منّت میگذارد؛ یعنی یک موقعی تصوّر نکنی خودت هستی، گرفتار میشوی. مثلاً نگویی: بهبه! من توانستم موفّق شوم قوای شهوانی و قوای غضب و آنچه را که مربوط به رذایل هست، مغلوب کنم (چون معدوم که نمیشود) و عقل سلیم و عقل الی الله - که انسان را به سوی خدا میبرد - غالب کنم. این هم از ناحیه خداست و انسان باید مراقب باشد که یک موقعی غفلت نکند.
امّا علی ایّ حال، شناخت در این دو مقوله است که با ادراکات نظری متوجّه شود که رذایل از کجا شروع میشود و بعد، آن را به ادراکات عملی تبدیل کند. رذایلی هم که وجود دارد، تحت عنوان قوّه شهوت و قوّه غضب تبیین شود. البته گاهی وقتی تبیین به قوّه شهوت میشود، اوّلین جایی که ذهن ما حرکت میکند، شهوت جنسی است. در حالی که خود شهوت نکاتی دارد، از جملهگاه شهوت، شهوت قدرت است. یا اینکه شاید حتّی شهوت سخن باشد. لذا بعضی از اولیاء خدا روزه سکوت میگرفتند و اصلاً صحبتی نمیکردند، چون میگفتند میترسیم قوه شهوت، شهوت سخن باشد - البته ما این را نه میفهمیم و نه درک میکنیم، منتها اینها را شنیدیم و بزرگان بیان فرمودند، امّا جدّاً نمیفهمیم اینها یعنی چه - خیلی عجیب است! راه سخت است.
لذا اینکه بیان میکنیم ادراکات نظری، برای همین است که ما شاخصهها را بدانیم و یک موقع اشتباه نکنیم و افراط و تفریط نرویم. پس اصل بر شناخت این دو قواست که إنشاءالله در جلسات بعد آرام آرام اینها را شروع کنیم تا از این به بعد براساس مبنای علم الهیای که حضرات مصومین در روایات شریفه تبیین کردند و اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حق، عرفای عظیم الشّأن، متخلّقین به اخلاق الهی و علمای اخلاق تبییین فرمودند و بنده آنها را دستهبندی کنم؛ محضر مبارکتان عرضه بدارم تا إنشاءالله بتوانیم واقعاً خودشناس بشویم و بر این رذایل فایق بیاییم و به مدد حضرت حقّ بتوانیم بالجد و به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی شویم.
توسّلی کارگشا در اخلاقی شدن
فقط در این راه باید یک راه را بدانیم و از اوّل تا آخر، باید این را در کنار این مطالب داشته باشیم و آن اینکه ما در این راه توسّل بیاموزیم. توسّل دو حالت برای انسان دارد. یکی اینکه خودش قوّه محرّک است و انسان را حرکت میدهد و یکی هم این است که اصلاً خود توسّل، باعث میشود انسان هر جایی احساس کمبود کند، آن مدد من ناحیه الله تبارک و تعالی به وجود بیاید؛ چون پروردگار عالم توسل را خودش قرار داده است. اصلاً اولیاء خدا میفرمایند: علّت اصلی اینکه پروردگار عالم میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً»، این است که میخواهد بفرماید من میخواهم راه توسل را به شما یاد بدهم که راه نبی است. یا اینکه بیان میفرمایند: «لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ» یعنی راه، راه توسّل است. پروردگار عالم میخواهد به ما توسّل را یاد بدهد که بدون متّصل شدن اصلاً نمیشود. «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ» با وسیله جلو بیایید. پس یک مطلب هم توسّل است که باید در این تأمّل کنیم. بالاترین توسّل، آن هم در زمان ما، توسّل به آقاجانمان، حضرت حجّت (روحی له الفداء) است. امام زمان ماست دیگر، ولو در پرده غیبت است، امّا امام ما است. آن آقایی که همه منتظرش هستند.
لذا عزیزان! همانطور که بیان کردم، شبها قبل از خواب، به تعبیر عامیانه مسواکتان را هم که زدید و خواستید بخوابید، دقایقی با آقاجان، امام زمان (روحی له الفداء) حرف بزنید - من تا زنده باشم این را به فضل الهی مدام بیان میکنم - همین امروز صبح جایی خدمت بعضی از رفقای سپاه بودم، یکی از آقایان آمد و گفت: از آن موقع که شما گفتید: این توسّل را شبها با آقاجان داشته باشید، عنایات عجیبی به ما شده است! اگر هر شب، بدون انقطاع، موقعی که دیگر میخواهی بخوابی، دقایقی با آقاجان جرف بزنی، بگویی: آقا! گرفتارم، گرفتار نفسم. آقا! مشکل دارم. بالاترین مشکلم هم این است که اخلاقی نشدم. بالاترین مشکلم اینکه من انسانیّت را درک نکردم و...؛ ایشان هم به تو عنایت میکنند.
با آقا حرف بزن، خودمانی، مؤدّب به یک سال نمیرسد، خودت متوجّه میشوی چه تغییراتی در تو به وجود آمده است. امتحان کنیم دیگر. امتحانش که رایگان است. هر شب موفّق بشویم با آقاجان، حضرت حجّت (روحی له الفداء) صحبت کنیم، به یک سال نشد تغییر حالمان را میبینیم، چیزهایی را میبینیم، مطالبی میشود. آقا! کریم است. برای همین بحث اخلاق همیشه به آقاجان توسّل بجویید.
«السّلام علیک یا بقیّة اللّه» بارها هم عرض کردم آقا را به مادرش نرجس خاتون (علیها الصّلاة و السّلام) قسم بدهید. چون مادرشان، حضرت نرجس خاتون (علیها الصّلاة و السّلام) را خیلی دوست دارند. به مادرشان قسم بدهید. آقاجان! یک عنایتی کن، ما گرفتاریم، واقعاً خستهایم آقا، از این وضعیّت خودمان، از این اعمال زشتمان، یک عنایتی کن آدم بشویم. چه خوب است آدم، آدم بشود. اگر بشود، چه میشود!
«السلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه» عزیز دلم! یکی از خصایص صحبت با آقاجان هم این است: انسان وقتی خیلی صحبت کند، آرام آرام احساس انس میکند. دیدید انسان با کسی زیاد همصحبت باشد، مأنوس میشود دیگر. آن وقت وقتی شما آرام آرام انس پیدا کردی، شیرینی و حلاوتی در اسم آقاجان میبینی که دیگر با قبل فرق میکند. انگار احساس میکنی با یک آشنا داری حرف میزنی. در یک مجلسی تا گفتند «السلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه» حسّ تو، حسّ دیگری است. آقاجان! به جان مادرت نرجس خاتون، عنایت کن ما هم درست شویم، ما هم آدم شویم.
آقاجان! دلم نمیآید، امّا بعضی مواقع مجبورم یک قسم دیگر هم بدهم. آقاجان! به جان مادر پهلو شکستهات زهرا عنایتی کن. قلب نازنینت را به درد میآورم، امّا آقاجان چه کنم؟! «الغریق یتوسل بکل حشیش». چه کنم؟! گرفتارم! آه! آقاجان! به جان آن مادر سیلی خوردهات یک عنایتی کن ما آدم شویم. یک خانم دیگری را هم باز آقاجان دوست دارد، آن هم عمّه مظلومهاش زینب است. آقاجان! به زینب کبری، آن امّالمصائب عنایتی کن.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه» «یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی، یابن رسول اللّه یا سیّدنا و مولانا، إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک إلی اللّه و قدّمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عنداللّه، إشفع لنا عنداللّه»
انتهای پیام/