رابطه «طهارت و تقوا» با «علم و بصیرت» از زبان آیتالله قرهی
خبرگزاری تسنیم: آیتالله قرهی گفت: خصوصیّت طهارت و تقوا این است که بصیرتآور و علمآور است. علت لجبازیهای سیاسی و فتنههایی که صورت میگیرد همین نبودن طهارت است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، تازهترین جلسه از تفسیر قرآن توسط آیتالله قرهی به تفسیر آیات 30 تا 34 سوره بقره اختصاص داشت. این جلسه در تاریخ 30 شهریور ماه برگزار شده که متن کامل سخنان آیتالله قرهی در این جلسه در ادامه آمده است:
طهارت، عامل اتّصال به علم الله
در جلسات گذشته که عرض کردیم پروردگار عالم در این آیات شریفه چند نکته را تبیین فرمودند. یکی این که ذوالجلال و الاکرام عنوان خلیفة اللهی را به بشر مرحمت فرمود. مسئله دیگر که عرض کردیم این بود که ملائکه الله میدانستند و متوجّه شدند که انسان خونریز است. عرض کردیم اینجا یک سؤال پیش میآید. این که مگر قبل از خاقت آدم انسانهایی بودند؟
بعضی، بر اساس بعضی از روایات میگویند: بله منتها عرض کردیم نکته اساسی اینجا بود که ملائکه خبر دارند اسّ و اساس خلقت انسان این است «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» . لذا میدانند وقتی در کسی فجور هست، خصوصیّت فجور این است که « یَسْفِکُ الدِّماءَ » میشود، قاتل میشود، مفسد میشود و فساد ایجاد میکند. عرض کردیم دلیلش هم این است که ملائکه الله در مقام طهارت هستند. - چون قبلاً مباحثش را عرض کردیم و آیاتش و روایاتش را هم خواندیم، الان فقط گذرا بیان میکنیم تا به اصل بحث برسیم و ببینیم آنجا چقدر توفیق داریم که این جلسه بیان کنیم؛
در مقام طهارت انسان هم میتواند به علم برسد. کما این که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در مقام عصمت، میشود علم خدا. پیامبر میفرمایند: « أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» . حتّی تالیتلو معصوم هم مِن ناحیه الله -که اینها همه مِن ناحیه الله است - و بإذن الله تبارک و تعالی به علم دست مییابد. کما این که عرض کردیم از جمله روایات شریفه این را بیان میکند که اگر کسی قبلش را طاهر کرد، ینابیع الحکمهای که تبیین میشود، آن منابع حکمت از قلب به زبان جاری میشود. یک بار میگوید بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم، همینطور فوران میزند و میآید. خصوصیّت تزکیه و طهارت این است که انسان، به علم الله متّصل میشود. این خیلی مهم است.
خلقت ملائکه الله بر اساس طهارت است و تقوای محض هستند و در ایشان فجور نیست. لذا کسی که در مقام طهارت است، بصیر است و میبیند و خصوصیّت فجور را هم میداند که چیست.
اجّنه در خدمت چه کسانی هستند؟
یک مطلب هم این است که قبل از انسان جنسی برتر بود و آن جنّ است. پروردگار عالم میفرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ » . جنّ کنار انسان است و نه در روایات شریفه میفرمایند و نه در آیات الهی هیچ چیزی را جز جنّ اینطور بیان کرده و فقط جنّ اینطور است. لذا بعضی از اولیاء خدا و بعضی از مفسّرین هم بیان کردند که جنِّ، قبل از خلقت انسان، در زمان خودش برتر بوده امّا انسان خلیفه الله است و به طور کلّی از جنّ هم برتر است. لذا بارها عرض کردم که اولیاء خدا بیان میکنند آن کسانی که جنّگیر هستند، نقص دارند. معلوم میشود آنهایی که از جنّ کمک میگیرند، عبد خدا نیستند و نقص دارند. اگر کس واقعاً العبد بما هو عبد الانسان بما هو انسان شد، سراغ این مطالب نمیرود. چون میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ » پس معلوم میشود حسنش هم هست، حسنش میتواند جنّ باشد. امّا احسن انسان است «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ » باب افضل التفضیل است. فقط این انسان است که احسن است.
علی ای حال اگر کسی انسان بما هو انسان بود، که عبد حقیقی انسان است، طبیعی است به قول ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که در کتاب الکلمات المکنونه در باب عبد بیان میکنند: عبد عقل محض است. بارها عرض کردم که تبیین میشود: «العبد، عینه عقلٌ و علم و بائه برٌ و دائه داعی الله و دعوت الله». عبد این است؛ عبد بما هو عبد، عالم است، علم دارد. لذا اگر اینطور بود برتر از جنّ است و نمیتواند از جنّ چیزی یاد بگیرد؛ بلکه به خودی خود جنّ در اختیار او هست از باب این که به او خدمت کند، نه این که چیزی از جنّ یاد بگیرد.
لذا آیتالله العظمی حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مرجع تقلید اجنّه هم بودهاند - نکته بسیار مهمّی است – در حالاتش بخوانید که بیان میکنند ایشان مرجع تقلید اجنّه مسلم که شیعه هستند، بوده است. ما داریم که اجنّه یا کافر هستند یا مسلمان، منتها مسلمان به معنای حقیقی، یعنی شیعه هستند. در اجنّه چیزی به نام اهل جماعت نیست. یا شیعه هستند، به قول حضرت امام راحل اسلام ناب محمّدی(صلّی اللّه و علیه و آله و سلّم)، یا کافر هستند. چون جنّ هم موجود است دیگر. قرآن هم حتّی درباره خود شیطان بیان فرموده که «کانَ مِنَ الْجِنِّ » و سوره جنّ هم آمده دیگر. علی ای حال بیان شده: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ » ولی انسان برتر است.
مفسدترین موجود عالم
ملائکه الله هم بر اساس دو دو تا، چهارتاهای ظاهری است که إنقلت آوردند، نه این که خدای ناکرده بخواهند به خدا اعتراض کنند. اعتراض نیست که اگر بعضی هم در تفسیر عنوان اعتراض بیان کردند، اشتباه است بلکه از باب سؤالی است که بفهمند. « قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها » با همزه تفهیمیه است. «هل»، «أ» لفظ استفهام است. در باب الحروف کتاب مغنی و شرح کافیه مرحوم استرآبادی که مفصّل است، ابن فارس و بعضی دیگران هم بیان کردند، آمده که اصلاً لفظ استفهام، طلب فهم است. میخواهد بفهمد، اعتراض نیست.
«أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ » آیا میخواهی کسی را که اینطوری است، قرار بدهی؟ چون میبیند، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» در مقام طهارت میداند خصوصیّت این فجور این است. ملائکه الله در دستگاه ذوالجلال و الاکرام هستند، خبر دارند خصوصیّت فجور این است. اتّفاقاً اجنّه هم با هم درگیریهایی داشتند و اینها دیده بودند منتها در انسان کمالش هست - خیلی عجیب است، این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید- در انسان کمال تقوا هست و حتّی اسفل فجور- چون لفظ کمال برای فجور درست نیست - و پستترین فجورها باز در انسان است. لذا قرآن بعد از این که میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ»، میفرماید: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ » . متأسّفانه از آن احسن میآید به اسفل میرسد. راجع به اجنّه اسفل نداریم، همانطور که راجع به اجنّه احسن نداریم. لذا درد است دیگر، انسانی که میتواند احسن باشد مدام میآید پایین، از حسن هم پایینتر میآید.
مثل آن مثل درجه هوا است، تا صفر پایین میآید و همینظور پایین و پایینتر، که دیگر به اسفل میرسد. طوری که به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی که بارها عرض کردیم، میفرماید: « کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ » ، مثل چهارپا، «بل» معانی المختلفه دارد، «کلمة واحدةتدلّ علی معانی المختلفة»، یک معنای «بل» تحقیقاً است، یعنی بلاشک، به تحقیق این طور است که این چهارپا که هیچ، « بَلْ هُمْ أَضَلُّ ». «اضل» باز هم از باب افعل التفضیل است. یعنی ببینید تا کجا می رود؟! امّا راجع به جنّ این را نداریم؛ یعنی در انسان همان طور که تقوا در مرحله بالا است و اوج را بیان فرمودند، در مسئله فجور هم اگر کسی نعوذبالله و نستجیربالله بد شد، چنان بدی میشود که اجنّه که نه، هیچ چهارپایی هم به او نمیرسد، درنده خوها هم مثل او نمیشود، روی همه درندهخوهای عالم را سفید میکند. مثل همین داعشیها، مثل این آمریکاییها، اینها روی حیوانات را هم سفید میکنند. کما این که عرض کردیم اولیاء خدا میگویند و در روایت هم داریم و روایتش را خواندهام - نکته بسیار مهمّی است. روی آن تأمّل کنید- که انسان سرش را از خجالت پایین میاندازد و ... امّا حیوان سر بالا راه میرود؛ یعنی میگوید من همین که بودم، بودم امّا توی انسان چه کردی؟! من درّندهام.
بارها عرض کردهام میگویند کلاغ دزد است امّا همین کلاغی را که دزد است، میگویند مجامعتش را کسی ندیده؛ یعنی یک خصلت بد دارد امّا از آن طرف خصلتهای خوب هم دارد. امّا انسان اگر رو به بدی برود وامصیبتا! یکی، دو تا، سه تا، چهارتا، ... اصلاً ولش کن. تازه اولیاء خدا میگویند: «کَالْأَنْعامِ » که کاف تشبیه است، یعنی به حیوان برنخورد. « بَلْ هُمْ أَضَلُّ »، چون چهارپا که همان است، پس کاف تشبیه را آوردهاند که به خود حیوان برنخورد، نه این که به انسان برنخورد. حیوان نگوید: خدایا! برای چه به من مثال زدی، من که همان چیزی بودم که خلق کردی، همان کار را هم کردم، امّا این انسانی که بنا بود « إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً » باشد، کارش به کجا کشید. این که بنا بود احسن تقویم باشد، به کجا کشیده شد که اسفل شد. بعد به آن جا رسید که «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ». پس اینجا هم به معنای تحقیقاً بدتر است که این خیلی درد است.
لذا ملائکه الله از این جهت که قضیه اجنّه را دیده بودند و خصوصیّت طهارت این است که بصیرتآور و علمآور است و خصوصیّتش تقوا هم همین است، بعد هم در دستگاه ذوالجلال و الاکرام بودند، سؤال کردند که خدایا! خصوصیّت او این است « أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ » ولی ما که میبینی داریم تسبیح تو را میکنیم امّا پروردگارعالم میفرماید: من عالمم.
خداوند علیم است یا اعلم؟
آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در رشحات البحار، میفرمایند: در باب اسماء و صفات ذوالجلال و الاکرام، «صفاته فی ذاته و ذاته فی صفاته»، ذات ذوالجلال و الاکرام در صفاتش است و صفاتش هم در ذاتش است و بعد تمثیلهایی میزنند.
یک نکتهای که عرض کردیم این است که ما علم خدا نیستیم. حتّی این که بیان میشود «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها » خود آدم علم نداشت، «عَلَّمَ» است، از آنجا به بعد هر آنچه که از آدم ابوالبشر میآید، یا بعد از او برای انسانها سینه به سینه میشود، مثال زدم که میشود تجلّیگاه علم، تجلّیگاه صفات، تجلّیگاه اسماء. خود اسماء و صفات بما هی اسماء و صفات وجود ندارد، اینها نازله است، لذا میشود تجلّی. یک مثال بزنم. شما در آینه خودتان را میبینید. سؤال: آیا شما آن تصویر هستید یا آن تصویر شما هستید؟ نه شما او هستید و نه او شما است. پس چیست؟ این یک بحث فلسفی منطقی است که اگر بشود «هذا من فضل ربّی» بتوانم ساده بیان کنم. شما آینه نیستی، او هم شما نیست، این صورت شیء هست. صوره الشیء با حقیقه الشیء متفاوت است.
الآن اینجا عکس شهداء بزرگوار، عکس امام مراحل و عکس امامالمسلمین، حضرت آقا هست. یک عکس امام آن طرف است و یک عکس اینجاست. یک عکس امامالمسلمین هم اینجاست و یکی آن طرف و یکی هم اینجا با آیتالله العظمی خوشوقت است. حالا کدام ایشان است؟ هیچ کدام ایشان نیست، اینها صورت شیء است.
در باب اسماء و صفات، نازلهاش صوره الشیء است نه حقیقه الاسماء و صفات. علم را هم بما هو علم فقط خدا دارد و لذا بعضی میگویند که نگوییم: «الله اعلم» چون اعلم در مقابل عالم است. اگر هم اینطور بیان میکنیم درست نیست و غلط مصطلح است، چون که دیگران علمی ندارند. علّت اصلی آن هم این است که وقتی که ملائکه اشکال کردند، پروردگارعالم خودش گفت « قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون »، آنچه که شما نمیدانید؛ یعنی من به شما یاد دادم. و بعد بلافاصله «وَ عَلَّم َآدَمَ» بیان شده. میگویند درست است پروردگارعالم اعلم را بیان فرموده ولی به این معنا نیست که آنها هم چیزی میدانند. یک چیزی به آنها تفهیم شده امّا علم بما هو علم نیست؛ چون وقتی پروردگارعالم «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها » را قرار داد « ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین » گفت: اگر شما راست میگویید، بگویید اینها چیست؟ جالب اینجاست که ملائکه گفتند: « قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا » خدایا! تو منزّهی، ما علمی نداریم جز آنچه که تو دادی. این همان صورت شیء است نه حقیقت العلم. « إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا » چرا؟ چون به صراحت بیان میکنند « إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم »، علیم تویی، ما که علیم نیستیم و علمی نداریم. علم اگر کسی دارد، باید خودش داشته باشد.
عذر میخواهم یک تعبیر خیلی عامیانه عرض کنم. اولیاء خدا هم میگویند که گاهی تعابیر عامیانه در ذهن انسان اثر میگذارد و بهتر متوجّه میشود. در مثال مناقشه نیست. میگویند یک موقع چاه خودش آب میدهد و یک موقع چاه را دستی پر میکنند. چاهی را که دستی پر کنند به درد نمیخورد، چاه باید خودش آب بدهد و بجوشد. اینها پر شده است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ » به آدم تعلیم داد، آدم که خودش عالم نبود، تعلیم صوره الشیء میشود، نه حقیقه الشیء. حقیقت علم نیست، اگر حقیقت علم بود، او هم مثل احد، احد میشد. «قل هو الله احد» این احد از احد شروع میشود، «کفواً احد» هر چه که احد است، همه چیزش احد است، هم ذاتش احد است و هم اسمائش احد است و هم صفاتش احد است. پس ما بقی چیست؟ نازله است، همانطور که میگویند: کلام ذوالجلال و الاکرام بما هو کلام نیست، نازل شده است. میگوییم: قرآن کتاب نازل است دیگر؛ یعنی سطح آن پایین آمده، صورت شیء است که شما آن را درک کنید وإلّا کلام بما هو کلام خدا ردیف میخواست. کسی ردیف خدا نبود که خدا با او حرف بزند که حرف او را بفهمد.
وقتی استاد دانشگاه یا پروفسور چنین و چنان، یا مجتهد چنین و چنان، بخواهد در همان سطح خودش حرف بزند، باید یک کسی در سطح خودش باشد که بفهمد در غیر این صورت مجبور است که سطح صحبتش را پایین بیاورد. پروردگار عالم احد است، کلامش را هم که میگوییم: کلام خداست، نازله است و در حقیقت باز هم کلام خدا بما هو کلام خدا نیست؛ چون پروردگار عالم ردیف ندارد. در اینجا هم میگویند: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم». پس معلوم شد که آنها هم یک چیزی میدانستند چون در مقام طهارت بودند، البته آن را هم خدای متعال به آنها داده است، « إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا » آنچه که تو به ما تعلیم فرمودی، ما که خودمان بلد نبودیم. معلوم است که ما علم نداریم که به ما بگویید: اگر راست میگویید، بگویید: اینها چیست «إِنْ کُنْتُمْ صادِقین». «سُبْحانَکَ» تو منزّهی، ما که نخواستیم انقلت بیاوریم، به تعبیری بگوییم: ما هم بلدیم، ابداً، نعوذبالله. «سُبْحانَکَ » تو منزّهی « لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم» که این نکته بسیار زیبایی است.
علم فقط از ناحیه خداست/ همه تجلی علم او هستند
پس معلوم میشود در عالم هیچکس عالِم نیست. حتّی انبیاء هم عالم نیستند. نبی اکرم هم که فرمودند: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ » مخلوق هستند منتها پیغمبر مظهر آن علم پروردگار عالم است که اگر ما بخواهیم، آن مظهر در ما هم به وجود بیاید، باید سراغ او برویم. سراغ حضرات معصومین برویم. « أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» یعنی اگر میخواهید تجلّی علم الله را ببینید، باید سراغ ما بیایید وإلّا پیامبر هم مخلوق است.
البته این مخلوق است، فرق میکند. یک موقع تصوّر نشود که وقتی میگوییم: مخلوق است، میخواهیم نعوذبالله، پیامبر(ص) را پایین بیاوریم. میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است. اصلاً نمیشود حساب کنید. پیامبر(ص) کسی است که خود پروردگار عالم خواسته است، آن هم ما حالیمان نمیشود، فرمود: «لو لاک لما خلقت الافلاک». پس معلوم میشود که پیامبر(ص) فرق میکند، امّا باز هم پیامبر(ص) مخلوق است. لذا تصوّر نکنیم وقتی میگوییم پیامبر(ص) مخلوق است، پس ما هم با پیامبر(ص) فرقی نداریم، خیر، اصلاً نمیشود حساب کرد و اصلاً تمثیل این هم تمثیل غلطی است که بگوییم: میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است، اصلاً کدام ماه؟ ما همه ظلمتیم، مگر او بتابد، یک چیزی دریافت کنیم وإلّا ما اصلاً نمیتوانیم، هیچ کس نمیتواند خود را با حضرات معصومین، تطبیق بدهد، ابداً هیچ کسی جرأت نکرده است. تالیتلو معصوم هم هیچ موقع نیامده اینطور بگوید. همه میگویند: ما خاک پای حضرات معصومین(ع) هستیم. این یک بحث جدایی است.
منتها حالا ملائکه از کجا میدانستند؟ از همان « إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا » که خودشان میگویند. از همان تعلیم الهی فهمیدند که فجور فیذاته فسادآور و باعث خونریزی و قتل است، عامل « یَسْفِکُ الدِّماءَ» میشود. «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم». قبلش خودشان بیان کردند: «إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا» اینکه میگویم ما باید سلسله مراتب برویم، همین است. حالا اینجا هم پروردگار عالم نمیگوید: من باز به شما میگویم، «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم» ، یک مقدار از این مطالب را بیان کن. البته «علمهم» نیست؛ چون « علمهم» من ناحیه الله است، آدم نمیتواند علم بدهد، آدم میتواند « أَنْبِئْهُمْ » باشد، ذوالجلال و الاکرام علم میدهد؛ چون او علیم است، دیگران علیم نیستند. این نکته بسیار مهمّی است، اگر در آن تأمّل کنید، غوغا است. من گذرا رد میشوم، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل. اگر خوب مطلب را گرفته باشید، یک دریچهای به رویتان باز میشود با یک دید متفاوت که اصلاً فرق میکند.
اطمینانآوری خدا برای ملائکه
پس ذوالجلال و الاکرام به آدم ابوالبشر، ابانا آدم نمیگوید: «علمهم»، میگوید: « یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمفَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون ». گرچه ملائکه دیگر فهمیده بودند و متوجّه بودند امّا مطلب چیست؟ به تعبیری خدا اینگونه، برایشان «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی » آورد. اتّفاقاً انسان هم «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی » خواسته است. چه کسی؟ ابراهیم خلیل، آن خلیل اللهی که انصافاً امتحانات سختی داده است. اگر همین الان هم که دیگر معما حل شده و آسان هم شده، به من و شما بگویند که بچّهت را ببر ذبح کن و با دست خودت سرش را ببر، إنقلت میآوریم. تازه ما ماجرای حضرت ابراهیم در ذهنمان هست امّا آن موقع حضرت ابراهیم نمیدانست، کارد را زد، سنگ شکافت، امّا دید گلوی حضرت اسماعیل بریده نمیشود. میگویند تا آخر عمر هم جای این کارد، بر گلوی حضرت اسماعیل مثل یک ماه گرفتگی ماند و از بین نرفت،.من و شما میدانیم برایش قوچ آمد، امّا آن موقع حضرت ابراهیم، نمیدانست بناست قوچ بیاید. تازه در خواب بوده است. من و شما میگوییم: خواب حجّت نیست. امّا حضرت ابراهیم سه بار در خواب دید، پذیرفت. خود حضرت اسماعیل هم پذیرفت. حالا به ما بگویند شما بچّهتان را برای خدا ذبح کنید، پیش خودمان میگوییم: انشاءالله قوچ میآید. بعد میگوییم: به احتمال یک درصد اگر برای ما قوچ نیامد، چه میشود؟! آنجا چاقو نمیبرید، اگر ما گذاشتیم و برید چه؟! اینطوری که راستی راستی بچّهام را به دست خودم میکشم. من و شما در همین احتمال یک درصد هم شک میکنی و میگوییم: ول کن، خدایا! این امتحان را نگیر. واقعاً سخت است. حضرت ابراهیم این امتحان را پشت سر گذاشته، در آتش افتاده و ...، ولی خود حضرت ابراهیم باز از خدا «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی » خواست که چطوری مرده زنده میشود و آن قضیه که چهار تا پرنده را بگیر و ... .
لذا اینجا هم از این باب است که خدا میخواهد اینها بدانند چیست. « وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا » سجده کردند، حالا چون دیگر فهمیده بودند و چیزهایی را متوجّه شده بودند، سجده کردند.
جالب این است که خود ابلیس هم در آن دستگاه است. او هم در جنّت است و همه این سؤالات ملائکه الله که شاید به ذهن خود او هم رسیده بود، میشنود، جواب را هم دید، « عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین »، اینها را دارد میبیند، « قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم » این را هم دارد میبیند که ملائکه اینطور بیان کردند، پروردگار عالم هم بیان فرمود « یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِم » را هم دارد میبیند، امّا سجده نکرد.
طهارت؛ عامل تسلیم
لذا فرق ملائکه که در طهارت مطلق هستند، این است که تسلیم میشوند. اصلاً مقام طهارت اینگونه است. پس تسلیم میشوند، به این معنا نیست که عقل ندارند. با سؤال کردنشان معلوم است که عقل هم دارند. اینطور نیست که فکر کنید ملائکه کوکی هستند. با این سؤالاتی که ملائکه کردند، معلوم است که دارای عقلند، داری شعورند، میفهمند، سؤال میکنند. حتّی، جنّ هم همینطور است. ابلیس هم که « کانَ مِنَ الْجِنِّ » هم همین را دارد، سؤال به ذهنش میرسد. منتها کسی که در مقام طهارت است، وقتی سؤال میکند، جواب را میبیند، قانع میشود امّا آن کسی که در مقام طهارت نیست، امکان دارد به لجبازی بیافتد.
لذا بیخود نیست که در «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ » اوّل تزکیه بیان میشود. تزکیه همینجاست؛ یعنی طهارت باشد، میپذیری. طهارت نباشد، هزار إنقلت میآوری و باز هم مدام میخواهی در مقابل خدا بایستی. این درد است. لذا اینجا هم یک نکته اخلاقی عرض کنیم. اگر اینطور شد در مقابل معارف میایستد با این که حقایق و مطالب را هم میبیند.
مگر خیلیها از اوّل انقلاب تا به حال را ندیدند؟! امام اصلاً هیچ نداشت و در مقابل یک ژاندارم تا بن دندان مسلح بود. با این حال امام خطاب به شاه میگفت: کاری نکن که بگویم مردم تو را بیرون بیندازند! آن موقع مسخره کردند. حتّی یک عده در لباس مقدّس روحانیّت هم ایشان مسخره کردند. یا درباره این که امام فرمودند: سربازهای من در گهواره هستند، حتّی یک کسی در همین لباس مقدّس یک جایی، گفته بود که آقا روحالله خمینی - آن موقع که امام نمیگفتند، حاج آقا روح الله میگفتند - قوّه خیالبافیاش خیلی قوی است. امّا بعد ندیدند که چطور پیروز شد و ... . یا تا به حال را نمیبینند؟ امّا چرا این همه لجبازی میکنند؟ چرا علیه نظام میایستند؟ چرا علیه امام المسلمین، رهبر عظیمالشّأنمان میایستند؟ راجع به خود آقا هم مطالب را دیدند. مگر فتنه 88 و فتنه 78 را ندیدند که چقدر قشنگ مدیریت کرد، بدون این که غوغایی به وجود بیاید، خون و خونریزی شود، تانکی وسط میدان بیاید و ...؛ برعکس، 9 دی به وجود آمد که مردم آن طور خودشان بیرون آمدند، 23 تیری به وجود آمد و مردم آن طور خودشان به میدان آمدند. اینها را دیدند ولی باز هم لجبازی میکنند، علّت چیست؟ این که طهارت نیست.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا». پس این فاء، فاء تحقیقیّه است. باز هم این را ابن فارس میگوید و در مغنی هم همین است. حروف مِن الکلمه است، «کلمة الواحدة تدل ععلی معانی المختلفة». یعنی تحقیقاً بلافاصله سجده کردند، یعنی مکث نکردند. « وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ الْکافِرینَ » دیگر نگفتند، اِ! خب خدایا! تا اینجایش را ما فهمیدیم قربانت بروم که بله یک چیزهایی هست، فهمیدیم حتماً لازم نیست فساد کند، امکان دارد در کسی فجور باشد امّا بتواند بر فجور خودش غلبه کند. تا اینجایش را فهمیدیم امّا حالا دیگر برای چه به او سجده کنیم؟! چون ما میدانیم سجده مختص به توست. - حالا إنشاءالله در جلسه بعد مباحث و آیات و روایتش را عرض میکنیم که سجده مختص به اوست - پس این سجده دیگر چیست؟! سؤال پیش میآید دیگر امّا دیگر از این جا به بعد سؤال نکردند؛ « فَسَجَدُوا ».
علّت ابتلای حضرت موسی(ع) به قوم بنیاسرائیل
لذا آدم یک بار سؤال کند، خوب است برای این که بفهمد امّا دیگر بعد از آن هر دم و دقیقه بخواهد سؤال کند، مثل بنیاسرائیل میشود. بنیاسرائیل اینگونه بودند. میگویند یک دلیل این هم که موسی کلیم مظلوم - که من عرض کردم واقعاً گاهی انسان به حال این نبی مظلوم گریه میکند - گرفتار این قوم شد، این است که در خودش هم اوّل چنین حالتی وجود داشت. چرا؟ چون وقتی با حضرت خضر آمد، هی سؤال کرد. یک سؤال کرد، حضرت خضر گفت: نگفتم تو طاقت همراهی من را نداری، دوباره سؤال دیگر، دوباره سؤال دیگر، گفت: «هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ » . چون عالم، عالم اثر و مؤثّر است. لذا اینگونه است. پس ملائکه الله دیگر سؤال نکردند که خدایا! سجده؟! چون سجده خیلی مهم است. حالا روایات و آیات را میخوانیم که سجده واقعاً چیز شوخیبرداری نیست. مقام خشوع سجده است، به خاک افتادن، خاکسار شدن. امّا درباره این سجده اصلاً سؤال نکردند «فَسَجَدُوا». «إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ » که إنشاءالله در آینده بیان میکنیم، این حالا مقدّمه است. این « وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا » هشت مطلب دارد که إنشاءالله در جلسات بعدی، چند جلسهای درباره این مطالب را داریم و آیات و روایت را به فضل الهی عرض میکنیم. پروردگارا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت قسمت میدهیم، ما را در دو دنیا با قرآن محشور بگردان.
راهی برای رسیدن به طهارت
بگذارید یک راه طهارت را هم عرض کنم. دائم این را میگویم و خدا گواه است واقعاً هم همین است. ورود به حصن حصین است. شما باید در جایگاه طهارت وارد شوید تا طاهر شوید. این مثال زدم را بارها و بارها و بارها و بارهای دیگر هم مثل میزنم. آنقدر مثل میزنم که تا لب باز کنم، شما بلافاصله بگویید چه میخواهد بیاید و آن هم این است که عرض کردم گاهی شما از بازار و پاساژ عطّارها و عطرفروشها رد میشوید. شما عطری نزدید امّا وقتی از این بازار بیرون میروید، چون در آن فضا همه عطرفروش بودند، اصلاً بدن شما بوی عطر میگیرد. فضا، فضای عطر است. یا وقتی دو سه ساعت در ماشینی هستی، از قم به تهران میآیی یا جای دیگری میروی، بغل سیگاری نشستی، بعد که به منزل میری، لباستان بوی سیگار میدهد. همسرتان میگوید: سیگار کشیدی؟ میگویی: من که سیگاری نیستم! پس چرا بوی سیگار میدهی؟! چون اثر دارد.
طهارت هم به وجود نمیآید إلّا به این که انسان با طاهرین عالم بنشیند، با حضرات معصومین. خدا گواه است همین روضهها، همین مباحث، همین ورود به مهدیه، همین نماز، همین پا مباحث نشستن، همین که انسان یک ساعتش را در خانه امام زمان میگذراند، یکی دو ساعت در مسجد بنشیند، اینها حصن است. امّا اگر خدای ناکرده آرام آرام پای انسان از مجالس قطع شد و آرام آرام دیگر در مجالس نبود، یک موقعی پشت سرش نگاه میکند، چون آرام آرام جلو میرود، میبیند: عجب! یک موقعی چه بودم امّا حالا میبیند مثلاً حتّی خدای ناکرده همسرش طور دیگری لباس میپوشد. حدّاقل دخترش طور دیگری شده. فاصله گرفته است دیگر. لذا این مقامها، مقامهای طهارت است و اینها را باید داشته باشیم.
یک مورد آن هم روضه است. روضه قلب را جلا میدهد. کسی که نمیفهمد میگوید: آقا همهاش که روضه! آقاجان! صورت ظاهرش روضه است امّا حقیقتش پناه بردن به حضرات معصومین است.
از جمله کسی که خدا خیلی دوستش دارد، ابیعبدالله (علیه الصّلوة و السّلام)! پروردگار عالمی که تربت ابیعبدالله را مایه شفا قرار داد که حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق (علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ تُرْبَةَ الْحُسَیْنِ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ» . خاک، خاک است. اتّفاقاً میگویند خاک نخورید امّا تربت ابیعبدالله «شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ» است. این توسّلها، حصن حصین است. لذا سلام کوتاهی بدهیم که مجلس ما نمکین شود و بتوانیم در این حصن حصین باشیم. «السلام علیک یا ابا عبدالله ...»
انتهای پیام/