در ذمِ متن و نه حاشیه «تانگوی تخم مرغ داغ»

در ذمِ متن و نه حاشیه «تانگوی تخم مرغ داغ»

خبرگزاری تسنیم: این روزها بحث و جدل در مورد نمایشی به نام «تانگوی تخم مرغ داغ» بالا گرفته است. اما اکثر بحث‌ها در مورد حاشیه‌های این تئاتر است.«تانگوی تخم‌مرغ داغ» واقعا تئاتر مهمی است؟

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم بعد از یک توقیف چند روزه، دیشب دوباره این نمایش روی صحنه رفت. بحث در مورد حواشی خاص این تئاتر همچنان ادامه دارد، اما ظاهرا اصل ماجرا در متن این نمایش می‌گذرد و نه در حاشیه‌های آن.حسین محمدی دانشجوی دکترای فلسفه، یادداشتی در مورد این نمایش نگاشته است و در آن می‌گوید «تانگوی تخم مرغ داغ» به اندازه‌ای ضعیف است که اساسا قابلیت محور قرار گرفتن در فضای تئاتری این روزهای ایران را ندارد.محمدی البته نگاه تندی به نمایش دارد و تسنیم آماده انعکاس نظرات مختلف و متفاوت با این نوشته نیز هست، با امید به رسیدن به شرایطی که متن و نه حاشیه‌ها، معیار قضاوت در مورد یک اثر هنری قرار گیرد.

بسیار باید تلاش بسیار کنی تا در سالن بمانی.بازیِ بازیگرانِ تانگوی تخم مرغ داغ –‌جز دو نفر – افتضاح است؛ اما این بدترین قسمتِ ماجرا نیست. آن‌جایی که نویسنده می‌خواهد به ضرب و زور کلنگ هم که شده اسمِ – نه چندان هوش‌مندانه‌ی-  نمایش را در جملاتی هذیان‌گونه در دهان یکی از بدترین شخصیت‌ها – اگر اساساً بتوان آن را شخصیت دانست - بگذارد. دو برادر که یکی مذهبی و بازاری است و دیگری دانشجو و مدرن با هم دعوا می‌کنند و برادر مدرن‌تر در جملاتی بی سروته شروع می‌کند به گفتن این‌که انگار ما – یعنی دو برادر – در حال تانگو رقصیدن هستیم وقتی دو تخم مرغ داغ به ما چسبیده – یا هر چیز دیگری که من نفهمیدم. انگار مرحوم نویسنده – که البته شاعرم که از معاریف نویسندگان است – خواسته هر طور شده نامی را که با بی سلیقگی تام و تمام انتخاب شده در یکی از دیالوگ‌ها بیاورد.

قرار است نمایش تانگو "داستان فروریختن پدرسالاری و شکوفایی فرزندان" باشد. داستان، داستان پدر پیری است که دو پسر دارد و یک دختر و با فرزندانش در خانه‌ای زندگی می¬کند که طبقه‌ی آن را به آدمی معتاد و قراضه اجاره داده‌اند که با زنش – که باید از دیالوگ‌ها بفهمی زنی هرجایی است و اگر نفهمیدی آخر نمایش به وضوح خواهی فهمید – و دختر معلمش که مدرن است و بی حجاب – البته نه در نمایش - در آن خانه زندگی می‌کند. ماجرا از این هم دراماتیک‌تر است چون پیرمرد ده تومان – که قاعدتاً باید پول زیادی باشد – به مستاجر بدهکار است و زن دوم و فرزندی هم از آن زن دوم دارد و پسر بزرگش که مذهبی‌تر است خرج زندگی‌شان را می‌دهد.

هیچ موضوعی برای نوشتن نمایش‌نامه بد نیست به شرط این‌که بتوان آن را خوب نوشت، و این موضوع هم از این قاعده مستثنی نیست. اما نمایش‌نامه‌ی تانگو پرداخت خوبی ندارد و بیننده در اواسط ماجرا گیج و سردرگم است که خرده داستان‌‌های مختلفی که در نمایش‌نامه هست چه ربطی به هم دارند و قرار است چگونه پازل نمایش‌نامه را تکمیل کنند.

شخصیت‌پردازی هم بسیار ضعیف است؛ شخصیت‌های مختلف نمایش از حد تیپ‌های کلیشه‌ای اعصاب خرد کن فراتر نمی‌روند و همین تحمل این نمایش طولانیِ دو ساعته را مشکل می‌کند. شخصیت پدر همان کلیشه‌ی آشنای پیرمرد مذهبی تسبیح به دست و عبا بر دوش است. تلاش نویسنده برای این‌که با نشان دادن ضعف پیرمرد و این‌که چندان هم معصوم نیست – و این را صریح در دهان خود شخصیت می‌گذارد – و پنهانی دوباره ازدواج کرده بگوید این شخصیت خاکستری است و همان تیپ آشنای همیشگی نیست موفق نبوده. برای مخاطب دور از انتظار نیست که پیرمردی مذهبی که اتفاقا دفتر عقد و طلاق دارد همسر دومی داشته باشد و به خاطر زهد و بی توجهی به دنیا آخر عمر اوضاع مالی‌اش درست نباشد. شخصیت حسین، پسر بزرگ پیرمرد، هم همین وضع را دارد. آدمی مذهبی که صبح تا شب کار می‌کند و خرج خانواده‌اش را می‌دهد و شب هم خسته و کوفته تسبیح به دست به خانه می‌آید و با زیرپوش سفید می‌نشیند و جوراب از پا در می‌آورد. از همه غیر قابل تحمل‌تر شخصیت پسر کوچک است که لباس مد روز – قاعدتاً نپرسید کدام روز – به تن می‌کند و سیگار می‌کشد و کتاب می‌خواند و موقع کتاب خواندش هم جمله‌ی اول بوف کور پخش می‌شود که "در زندگی زخم‌هایی هست" و فلان. انگار برای نشان دادن روشنفکر و مدرن بودن آدم‌ها هیچ چیزی جز همین جمله‌ی صادق هدایت مفلوک وجود ندارد - . البته امیدوارم این شاهکار، کارِ مرحوم نویسنده نباشد.

قاعدتاً این احتمال را از نظر دور نمی‌دارم که متن بهتر از آن‌بوده است که این بازیگران نشان می‌دهند. می‌توان متنی نه چندان خوب را با کارگردانی و بازی خوب بهتر نشان داد و متنی خوب را درخشان. اما کارگردانی و بازیگری این نمایش چنان است که حتی اگر متن شاهکاری از شاهکارهای تاریخ نمایش بود هم تحمل آن را سخت می‌کرد. انگار کارگردان و بازیگران همین که صدای بلند و رسایی دارند و می‌توانند دیالوگ‌های هذیان‌گونه‌شان را میخ‌کوب کننده به گوش بازیگران برسانند خیالشان راحت شده و این‌که سالن پر می‌شود را هم نشانه‌ی این می‌دانند که حتما نمایش خوبی است. نکته‌های دیگری هم هست که فهم آن در نمایش مشکل است؛ چرا باید چشم حسین با براده‌ی آهن دچار مشکل شده باشد و در تمام نمایش – جز یک صحنه – بسته باشد؟ نقش برادر بزرگ‌تر، حسن، که زمانی خانواده را ترک کرده و الان به ما گفته می‌شود که مرده است در نمایش چیست؟ چرا برادر کوچک‌تر در عزاداری حسن شرکت نکرده و اصرار دارد که بگوید شرکت نکرده؟ چرا برادر کوچک‌تر یکی از وسائل خانه را فروخته و دعوایی در خانه راه افتاده و بعد بدون هیچ توضیحی این دعوا تمام می‌شود؟

یک نکته‌ی آخر در ذم نمایش که نمی‌توانم ناگفته از آن بگذرم. در انتهای نمایش زن همسایه‌، وقتی تنها پسر بزرگ در خانه است، به خانه می‌آید تا شاید بتواند "رابطه‌ای نامشروع" با او داشته باشد. حسین که وسوسه شده – و معلوم نیست چرا زنی چند ساله که اتفاقاً این پسر خواستگار دختر او بوده است او را بتواند وسوسه کند – دست خود را روی اجاق می‌گذارد تا خود را برای چنین هوسی تنبیه کند. بعد هم دست به کمربند خود می‌برد و کمی مکث می‌کند تا تماشاگران خیال کنند قصد دیگری دارد و بعد کمربند خود را باز می‌کند و مشغول کتک زدن زن همسایه می‌شود. احتمالاً مرحوم نویسنده – و شاید جناب کارگردان – هنگام نوشتن این بخش حس خود تولستوی پنداری داشته‌اند و نیم‌نگاهی به داستان درخشان پدر سرگئی، اما این قسمت چنان در این متن بی سر و ته بلاهت‌بار است که جز خنده‌ای نمی تواند پاسخی داشته باشد.

از حق اگر نگذریم بازی استاد علی نصیریان – و البته تا حدودی امین زندگانی – تنها نقطه‌ی قوت این نمایش است و قدرت تحمل آن در طول دو ساعت را به تماشاگر بینوا می‌دهد. این‌که بتوانی شخصیتی بسیار بد پرداخت شده را طوری از کار درآوری که برای مخاطب تحمل‌پذیر و حتی دوست‌داشتنی شود کاری است که تنها از بازیگری در سطح علی نصیریان بر می‌آید. اما تنها سوالی که باقی می‌ماند این است که چرا علی نصیریان حاضر شده است در چنین فاجعه‌ای نقش‌آفرینی کنند؟

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران