قصه ذبح اسماعیل+ عید قربان در آیات و روایات + اعمال شب و روز عید قربان
خبرگزاری تسنیم: عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مىرسد، عید رهایى از تعلقات است، رهایى از هر آنچه غیرخدایى است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، عید سعید و مبارک در حقیقت آن روزى است که با بیدارى مسلمین و تعهد علماى اسلام تمام مسلمانان جهان از تحت سلطه ستمکاران و جهانخواران بیرون آیند. و این مقصد بزرگ زمانى میسر است که ابعاد مختلفه احکام اسلام را بتوانند به ملتهاى زیر ستم ارائه دهند. و ملتها را با اسلام ناشناخته آشنا کنند، و فرصتها را براى این امر بزرگ سرنوشتساز مغتنم شمرده و از دست ندهند.
در این ویژه نامه می خوانید:
عید قربان در کلام امام خمینی(ره)
عید سعید قربان
عید قربان در آیات و روایات
اعمال شب و روز عید قربان
بررسی و مقایسه قصه اسماعیل (علیه السلام) در قرآن و تورات
قصه اسماعیل علیهالسلام در قرآن و تورات
ذبح اسماعیل علیهالسلام
امتحان بزرگ یک پِیامبر
تاریخچه بت پرستى ، جاهلیت و عقاید عرب جاهلى
از عید خون تا عید خدا
نگاهى به تفسیر آیات 101 تا 107 سوره صافات
عید قربان جلوه گاه تعبد
و فدینـه بذبح عظیم
عبور از تردید
ذبح حیوان نفس با تیغ تقوی
ذبح اسماعیل (علیه السلام)
قربانى کردن فرزند
عید قربان در کلام امام خمینی(ره)
عید، سیاست، وحدت اسلامی
امام خمینی «تفرقه» را مشکل جهان اسلام میداند، و از آنجا که ایشان معتقد است که «اسلام تمامش سیاست است»(1) با استفاده از ظرفیتهای اسلام به دنبال چارهجویی و رفع این مشکل میباشد. یکی از ظرفیتها عید قربان میباشد.
امام خمینی پس از اینکه میفرمایند که در اسلام، سیاست و دیانت به هم آمیخته است تصریح میکنند؛ اسلام مثل مسیحیت و یهودیت نیست. بشنوید:
اسلام «مثل مذهب مسیح [نیست] یعنى این مذهبى که حالا دست مسیحیها هست؛ و من گمان ندارم که مسیح- علیه السلام- مذهبش این بوده است که اینها الآن مىگویند که هیچ کارى نداشته باشند به زندگى مردم و هیچ کارى به وضع سیاسى نداشته باشند، و همین بروند و یک زنگى بزنند و دنبال آن زنگ هم یک عبادت مختصرى بکنند و تمام بشود برود سراغ [کارش]. من گمان نکنم که در دنیا همچو مذهبى مذهب مسیحى باشد؛ منحرف شده است این مذاهب. مذهب یهود و همین طور مذهب نصارا انحرافات پیدا کرده است، دست در آن وارد شده است. مذهب اسلام، که سندش قرآن است و محفوظ هست، حتى یک کلمه تغییر نکرده است.»(2)
عید، سیاست، بیداری اسلامی
ایشان در پیامشان به کنگره حج مینویسند: «عید سعید و مبارک در حقیقت آن روزى است که با بیدارى مسلمین و تعهد علماى اسلام تمام مسلمانان جهان از تحت سلطه ستمکاران و جهانخواران بیرون آیند. و این مقصد بزرگ زمانى میسر است که ابعاد مختلفه احکام اسلام را بتوانند به ملتهاى زیر ستم ارائه دهند. و ملتها را با اسلام ناشناخته آشنا کنند، و فرصتها را براى این امر بزرگ سرنوشتساز مغتنم شمرده و از دست ندهند. و چه فرصتى بالاتر و والاتر از کنگره عظیم حج که خداوند متعال براى مسلمانان فراهم آورده است. و مع الأسف ابعاد مختلف این فریضه عظیم سرنوشتساز به واسطه انحرافهاى حکومتهاى جور در کشورهاى اسلامى و آخوندهاى فرومایه دربارى و کجفهمیهاى بعضى از معممین و مقدسنماها در تمام کشورهاى اسلامى در پرده ابهام باقى مانده است.»(3) بنابراین کاملاً روشن است که ایشان با استفاده از کنگره حج که قربانی در روز دهم ذیالحجه یکی از مناسک آن است به دنبال بیداری اسلامی و مبارزه با مستکبرین است.
وی در جمع سفیران ممالک اسلامى عید مسلمین را استقلال مسلمین میدانند و تصریح میکنند «عید مسلمین وقتى سعید و مبارک هست که مسلمین خودشان استقلالشان را و مَجدشان را - آن مجدى که در صدر اسلام براى مسلمین بود - به دست بیاورند. مادامى که مسلمین در این حال هستند، در حال تفرُّق و تشتُّت، و در حالى که همه چیزشان پیوسته به غیر است، هیچ روزى براى آنها مبارک نیست. مبارک آن روزى است که دست اجانب از ممالک ما، از ممالک اسلامى، کوتاه بشود، و مسلمین روى پاى خودشان بایستند و امور مملکتشان را خودشان به دست بیاورند.»(4)
عید، سیاست، عرفان
نگاه امام خمینی به سیاست آمیخته با دیانت و عرفان است. «این مواقفى که در اسلام هست مثل عید فطر، عید اضحى، قربان، و حج- مواقف حج- نماز جمعه، جماعات که در شب و روز انجام مىگیرد، این مواقف جنبههاى عبادى دارد، و جنبههاى سیاسى و اجتماعى هم دارد؛ یعنى جنبه عبادىاش در جنبه سیاسىاش- اینها- مُدْغَمند، مُنْضَم به همند. دیانت اسلام یک دیانت عبادىِ تنها نیست و فقط وظیفه بین عبد و خداىِ تبارک و تعالى، وظیفه روحانى تنها نیست؛ و همین طور یک مذهب و دیانت سیاسى تنها نیست؛ عبادى است و سیاسى. سیاستش در عباداتْ مُدْغَم است و عبادتش در سیاسات مدغم است. یعنى همان جنبه عبادى یک جنبه سیاسى دارد. همین اجتماع در اعیاد براى نماز، این عبادت است لکن آن اجتماع خودش جنبه سیاست دارد. مسلمانها باید از این اجتماعاتى که هست، از این اجتماعات استفادههاى زیاد بکنند.» (5)
امام ابعاد عرفانی عید قربان را اینگونه تبیین میکند: «مسئله قربانى فرزند یک باب است که به حسب البته دید نوع بشر، مسئله مهمى است، لکن آن چیزى که مبدأ این عمل مىشود، آن چیزى که مقابله ما بین پدر و پسر را در آن جا متحقق مىکند، این یک مسائل قلبى و روحى و معنوى است، فوق این مسائلى که ماها مىفهمیم. ما همین مىگوییم که ایثار کرد، قربانى کرد و واقعاً این طور بوده است، مهم هم هست. لکن آیا در نظر ابراهیم هم ایثار بوده است؟ ابراهیم هم در نظرش این بوده است که حالا یک چیزى، تحفهاى مىبرد پیش خدا؟ اسماعیل هم- سلام اللَّه علیه- در نظرش بوده که یک جانفشانى دارد مىکند براى خدا؟ یا مسأله این نیست. این مسئلهاى است که تا نفسانیت انسان هست، خودیت انسان هست، ایثار اسمش هست. من ایثار مىکنم در راه خدا فرزندم را، من ایثار مىکنم در راه خدا جان خودم را. این، براى ما مهم است و زیاد مهم است، براى ابراهیم نیست مسأله این، ایثار نیست. ابراهیم خودى نمىبیند تا ایثارى کرده باشد، اسماعیل خودى نمىبیند تا ایثار کرده باشد. ایثار این است که من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ایثار. این، در نظر بزرگان اهل معرفت و اولیاى خدا شرک است، در عین حالى که در نظر ما کمال بزرگى است، ایثار بزرگى است.
عید براى ما یک معنا دارد، براى ابراهیم و براى پیغمبرها یک معناى دیگرى دارد، ما هم عید مىکنیم، آنها هم عید مىگیرند، لکن آنهایى که عید مىگیرند عید لقاست، آنها عود مىکنند به آن جایى که از آنجا ظاهر شدند و عید مىگیرند براى این امر، البته بعد از ارجاع به- باز از آن معناى سیر الهى- بعد از ارجاع اسمش عید مىشود. و بعدهاى معنوىاش بسیار زیاد است و دست ما از آن کوتاه است و بعدهاى سیاسى و اجتماعیش هم زیاد است و زیاد بوده است و امیدواریم که زیاد بشود.»(6)
در سخنرانی دیگری میفرمایند: «بعضى امور است که تصدیقش آسان است لکن تصورش مشکل. بعضى از مسائل هست که تصور، انسان نمىتواند بکند، لکن تصدیقش مىکند، و مسائل که مال اهل معرفت است از این جور مسائل هستند، تصدیق مىشود کرد به اینکه هو الظاهر، لکن تصور هو الظاهر یک تصورى است که بسیار مشکل است، مگر براى آنهایى که خاصه اولیا هستند و عید شریف قربان و اینکه همه را خواستند، فى الناس، فریاد بزن بین ناس که بیایند و بیایند به سوى تو اى ابراهیم، و به سوى رسول خدا در وقتى که رسول خدا هست، و به سوى ولىّ در وقتى که ولىّ هست، به سوى او بیایند و به سوى او آمدن، به سوى خدا رفتن است، نه اینکه به سوى او بیایند در مقابل به سوى خدا رفتن، به سوى او رفتن عین به سوى خدا رفتن است. از این جهت دعوت به این است که به سوى خدا بروند، لکن راه این است، طریق این است. و ابراهیم- سلام اللَّه علیه-، عید براى او براى ذبیح اللَّه است، که ثمره وجود خودش را حاضر شد که فدا کند، و براى رسول اللَّه هم، براى ذبیح اللَّه در این امت است، که ذبیح اللَّه هم، «فِدیه» هم تفسیر شده است در بعض روایات به حضرت سید الشهدا. ابراهیم تا آن حدى که حد فداکارى هست رفت، منتها خداى تبارک و تعالى براى او فِدیه فرستاد، و پیغمبر اکرم هم تا آن حدى که هست و و اصل هم به آن حدّ شد، براى اینکه ذبح واقع شد. و نمونههایى از این مسائل در بین بشر هست، لکن با تفاوتهاى بسیار زیاد که آن تفاوتها مربوط به مراتب معرفت است.»(7)
عید، سیاست، شهادت
امام خمینی در ادامه صحبتشان به ابعاد سیاسی عید قربان و الگو گرفتن جوانان ایران از حضرت ابراهیم علیه السلام اشاره میکنند و میفرمایند: « شما در این عصر که ملاحظه مىکنید جوانهایى هستند که واقعاً فداکارى مىکنند، واقعاً رو به شهادت مىروند. کسانى هستند که واقعاً جوانهایشان را به شهادت مىفرستند و خوشحال هم هستند. این همان سنخ هست، لکن تفاوت این است که آنجا معرفت یک معرفت عالى مقامى است و اینجا به آن مرتبه نرسیده است، اینجا نمونهاى از اوست. فداکارىهاى جوانهاى عزیز ما و پدرهاى آنها و مادرهاى آنها همان نحو است که آنها کردند. اینها ذبح مىشوند به همان طورى که اسماعیل ذبح شد و به همان طورى که فدیه اسماعیل به حسب روایات ذبح شد. و ما باید بگوییم که عاجزیم از اینکه همین فداکارى که اینها دارند هم، ما عاجزیم که تصور کنیم. و بحمد اللَّه این فداکارها براى اسلام آن چنان سرافرازى ایجاد کردند که در طول تاریخ خواهد ماند، آن طور براى کشور خودشان سرافرازى ایجاد کردند که در طول تاریخ خواهد ماند.»(8)
امام خمینی در پیامشان به ملت ایران در سالگرد کشتار خونین مکه و پس قبول قطعنامه 598 با نگاه به عید قربان شهادت زائران ایرانی را تحلیل کردهاند: « آل سعود با کشتن میهمانان خدا و به خاک و خون کشیدن بهترین بندگان حق نه تنها حرم را، که جهان اسلام را آلوده به خون شهیدان نمود و مسلمانان و آزادگان را عزادار ساخت.
مسلمانان جهان در سال گذشته و براى اولین بار عید قربان را با شهادت فرزندان ابراهیم- علیه السلام- که دهها بار از مصاف با جهانخواران و اذناب آنان برگشته بودند، در مسلخ عشق و در مناى رضایت حق جشن گرفتند. و بار دیگر امریکا و آل سعود، بر خلاف راه و رسم آزادگى، از زنان و مردان، از مادران و پدران شهید، از جانبازان بىپناه ما کشتهها گرفتند؛ و در آخرین لحظات نیز با ناجوانمردى و قساوت بر پیکر نیمه جان سالخوردگان و بر دهان تشنه و خشکیده مظلومان ما تازیانه زدند و انتقام خود را از آنان گرفتند. انتقام از چه کسانى و از چه گناهى؟ انتقام از کسانى که از خانه خویش به سوى خانه خدا و خانه مردم هجرت نموده بودند! انتقام از کسانى که سالها کوله بار امانت و مبارزه را بر دوش کشیده بودند.
انتقام از کسانى که همچون ابراهیم- علیه السلام- از بتشکنى برمىگشتند؛ شاه را شکسته بودند؛ شوروى و امریکا را شکسته بودند؛ کفر و نفاق را خرد کرده بودند. همانها که پس از طى آن همه راهها با فریاد: و أَذِّن فِى النَّاس بِالحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا پابرهنه و سر برهنه آمده بودند تا ابراهیم را خوشحال کنند، به میهمانى خدا آمده بودند تا با آب زمزم گرد و غبار سفر را از چهره بزدایند، و عطش خویش را در زلال مناسک حج برطرف نمایند و با توانى بیشتر مسئولیتپذیر گردند و در سیر و صیرورت ابدى خود نه تنها در میقات حج، که در میقات عمل نیز لباس و حجاب پیوستگى و دلبستگى به دنیا را از تن به در آورند.
همانها که براى نجات محرومان و بندگان خدا راحتى راحت طلبان را بر خود حرام، و مُحرِم به احرام شهادت شده بودند و عزم را جزم کردند تا نه تنها بنده زرخرید امریکا و شوروى نباشند، که زیر بار هیچ کس جز خدا نروند. آمده بودند که دوباره به محمد- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- بگویند که از مبارزه خسته نشدهاند و به خوبى مىدانند که ابى سفیان و ابى لهب و ابى جهل براى انتقام در کمین نشستهاند؛ و با خود مىگویند مگر هنوز لات و هُبَل در کعبهاند. آرى، خطرناکتر از آن بتها، اما در چهره و فریبى نو. آنها مىدانند که امروز حَرَم، حَرَم است اما نه براى ناس، که براى امریکا! و کسى که به امریکا لبیک نگوید و به خداى کعبه رو آورد سزاوار انتقام خواهد شد. انتقام از زائرانى که همه ذرات وجود و همه حرکات و سکنات انقلابشان مناسک ابراهیم را زنده کرده است؛ و حقیقتاً مىرود تا فضاى کشور و زندگى خویش را با آواى دلنشین «لَبَّیکَ، اللَّهُمَّ لَبَّیکَ» معطر سازد.»(9)
عید، سیاست، ولایت
مقام معظم رهبری میفرمایند: «بدون شک روز «عید غدیر» اهمیت بسیارى دارد. در روایات ما وارد شده که عظمت این روز، حتى از روز «عید فطر» و روز «عید قربان» هم بیشتر است. نه اینکه از اهمیت آن دو عید عظیم اسلامى چیزى کم بشود، بلکه به خاطر اینکه این عید حاوى یک مضمون والاتر است. اهمیت این عیدى که طبق روایات ما برترین اعیاد است، در همین است که متضمن موضوع ولایت است. شاید بتوان گفت که هدف از همهى زحماتى که پیغمبر اکرم و بزرگان دین و انبیاء الهى علیهم الصّلاة و السّلام، متحمّل شدهاند، استقرار ولایت الهى بوده است. گویا در روایتى از امام صادق علیه الصّلاة و السّلام است که در مقام هدف جهاد فی سبیل الله مجموعهى تلاشهایى که براى دین مىشود فرمودهاند: «لیخرج الناس من عبادة العبید الى عبادت الله و من ولایت العبید الى ولایت الله.» هدف این است که انسانها را از ولایت بندگان و بردگان با معناى وسیعى که این کلمه دارد خارج سازند و به ولایت اللّه نائل کنند.»(10)
عید، سیاست، ابراهیم
امام خمینی ابراز امیدواری میکنند که تمام ملتها و مستضعفین جهان ابراهیموار در برابر مستکبرین قیام کنند و نترسند: «ما آرزو داریم که این سرافرازى براى همه ملتها حاصل بشود و انقلاب به همین معنا براى همه ملتها حاصل بشود، براى همه مستضعفین حاصل بشود.»(11)
پی نوشتها:
(1) . صحیفه امام، ج1، ص 270
(2). صحیفه امام، ج4، ص 447 ـ 448
(3) . صحیفه امام، ج19، ص 21
(4). صحیفه امام، ج10، ص 414
(5). صحیفه امام، ج4، ص 447 ـ 448
(6). صحیفه امام، ج19، ص 49
(7). صحیفه امام، ج18، ص 120 ـ 121
(8). صحیفه امام، ج18، ص 122
(9). صحیفه امام، ج21، ص 74 ـ 75
(10). بیانات، 19/ 03/ 1372
(11). صحیفه امام، ج18، ص 122
عید سعید قربان
عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود.
اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم نشانیهایش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!
اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز سارا – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا.
و اکنون، در برابر چشمان پدر چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل اکنون نهالی برومند شده است، در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.
دشواری "انتخاب"!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن ...
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد... و پیامی که:
" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!
عید قربان در آیات و روایات
کنگره حج اجتماع عظیم جهانی و عظیم ترین گردهمایی مسلمانان سراسر جهان است. این گردهمایی یکی از شعائر بزرگ اسلامی است که درخشش ویژه ای در تاریخ اسلام داشته و نقش محوری در وحدت و انسجام دنیای اسلام دارد .
توحید و انسجام دو بال کمال
مراسم حج بیش از هرچیز ناظر بر ایجاد و تقویت روحیه برادری دینی و ایمان به عقیده توحید است. ارتباط تنگاتنگ این دو مقوله با هم سبب شده تا مسلمین در پرتو این دو مشخصه تربیت یافته، ضمن تنظیم روابط برادری با یکدیگر به مقابله با مظاهر شرک وکفر به پاخیزند و از تمام عناصر تفرقه رهایی یابند و این خود عامل نیرومندی در همبستگی و انسجام مسلمانان جهان می باشد.
احکام حج خط مشی زندگی فردی و اجتماعی هر مسلمان را تعیین نموده، وی را به کمال معنویت رهنمود می کند به گونه ای که در پیروان مکتب، روحیه خداپرستی و شرک ستیزی ایجاد می نماید و ایمان معنوی را با روح تازه ای به کالبد جامعه اسلامی می دمد و فکر و اندیشه مسلمانان را تعالی می بخشد. بر این اساس فریضه حج قادر است تغییر حالتی در مسلمانان پدید آورد که شیوه زندگی آنان دگرگون شود و به همبستگی و همدلی نائل آیند.
این همبستگی و همدلی از آن جهت که به هیچ یک از نهادها و سیستم های سیاسی وابسته نیست و مطلقاً از ایمان فرد مسلمان نشأت می گیرد، حلقه پیوستگی و قدر مشترک همه مسلمانان محسوب شده، کمتر عاملی توان مقابله با آن را دارد. امتیاز چشمگیر اسلام اصل توحید است و برگزاری همه ساله مناسک حج بیانگر هویت توحیدی مسلمانان .
از این رو حج، هجرت از هر گونه طبقه بندی ها و مرزبندی هایی است که حیات بشر را از هم جدا می کند و فقیر و غنی، و سیاه و سفید را به هم نزدیک می کند و در کنار هم قرار داده، وجه مشترک همه انسان ها را که همان عبودیت است، در همه زنده می کند، و بدین دلیل است که قرآن پرستش خدای یگانه را مایه اتحاد و همبستگی در پیروان ادیان الهی می خواند(1): «قـُل یا اهلَ الکِتبِ تَعالَوا الی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا و بَینَکُم الّا نَعبُدَ الّا اللَّهَ و لانُشرِکَ بِهِ شیئاً و لایَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا اربابًا مِن دونِ اللَّهِ.»(2)
عید قربان بزرگ ترین روز حج محسوب می شود؛ چنان که از امام صادق(علیه السلام) نقل است که در جواب معاویه بن عمار که از ایشان درباره «یَوْمَ الْحَجِّ اْلأَکبَرِ»(3) پرسیدند، فرموند: «آن، روز عیدِ قربان است.»(4) از آن جهت می توان گفت عید قربان تجلی توحید بوده و نمادی از تجلی انسجام اسلامی در ایام حج است.
واژه شناسی عید
واژه «عید» به معنای رجوع و برگشتن است و «قربان» به معنای قربانی یا هر آنچه با آن بر پروردگار، تقرب جویند.(5) از این رو، می توان عید قربان را به معنای بازگشت انسان به مقام تقرّب الهی دانست. این مقام در سایه مبارزه با هواهای نفسانی و در پرتو تهذیب، خودسازی و بهره گیری از فرصتهای ناب به دست می آید. زائران خانه خدا که پس از تحمّل سختی های بسیار و پرهیز از نمادهای دنیوی، اینک به منزلگاه آخر رسیده اند، عید قربان را جشن می گیرند. در این روز حاجیان در یک وحدت عملی کم نظیر سر بر آستان حضرت دوست می سایند و پس از آن با چهره ای گشاده از توفیق یافتن به انجام تکلیف یکدیگر را به آغوش کشیده، به هم تبریک می گویند. سید الساجدین امام سجاد(علیه السلام) نیز در دعای مخصوص عید آن را روزی مبارک و با میمنت می خوانند و می فرمایند: «أللَّهُمَّ هَذَا یَوْم مُبَارَک مَیْمُون.»(6)
امام خمینی(ره) احیا گر اسلام ناب، درباره عید قربان چنین گفته اند: «عید قربان، عیدی است که انسانهای آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمی می اندازد؛ قربانگاهی که درس فداکاری و جهاد در راه خدای بزرگ رابه فرزندان آدم و اصفیا و اولیای خدا می دهد... این پدرِ توحید و بت شکنِ جهان، به ما و همه انسانها آموخت که... عزیزترین ثمره حیات خود را در راه خدا بدهید و عیدی بگیرید. خود و عزیزان خود را فدا کنید و دین خدا را و عدل الهی را برپا نمایید. به همه ما ذریه آدم فهماند که «مکه» و منی قربانگاه عاشقان است و محل نَشر توحید و نفی شرک که دلبستگی به جان و عزیزان نیز شرک است.»(7)
زائران بیت اللّه الحرام در روز عید قربان، چند عمل را به انجام می رسانند که هر کدام نمادی از انسجام است که در ادامه به آنها اشاره می شود.
رمی جمرات، تبری از عامل تفرقه
حاجیان در روز عید ابتدا با پرتاب هفت سنگ ریزه برای هفت بار به ستونهای برهم چیده شده ـ که نماد ابلیس رجیم است ـ تنفّر خود را از همه شیطانهای درون و برون ابراز می کنند. این عمل را «رَمْیِ جَمَره» گویند. وقتی حکمت این عمل را از امام کاظم(علیه السلام) پرسیدند، امام فرمودند: «چون ابلیس در محل جمرات بر ابراهیم(ع) ظاهر گشت و آن حضرت، آن پلید را سنگسار نمود. از این رو همین سنت جاریه ای شد و باقی ماند.»(8) این عمل، طرد شیطان و تثبیت عبودیّت و اطاعت خداوند متعال است. یکی از کارهای اصلی شیطان این است که بین افراد انسان تفرقه بیندازد و عداوت و بغض بین آنها ایجاد نماید(9): «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَ ة َ وَ الْبَغْضاءَ؛(10) شیطان می خواهد در میان شما به وسیله شراب و قمار دشمنی ایجاد کند.» و انسان با تفرقه و اختلاف خود را در اختیار شیطان می گذارد؛ همانگونه که امام علی(علیه السلام) فرمودند: «ایّاکم و الفرقة فانّ الشاذ من الناس للشیطان کما انّ الشاذ ّ من الغنم للذئب؛(11) از جدایی و پراکندگی بپرهیزید؛ زیرا انسانی که از مردم جدا شود در اختیار فرمان شیطان است همچنانکه گوسفند دور از گله نصیب گرگ می شود.»
آری، حاجی با این عمل نمادین بر شیطان رجیم سنگ زده، آن را از خود رمی می کند و خود را در صف منسجم مسلمانانی می یابد که همگی تنفر خود را از شیطان اعلام می دارند.
قربانی، نماد وارستگی و مساوات
حجاج در ادامه اعمال روز عید با کوله باری از عقیده و جهاد، رو به سنّت قربانی می آورند و آن را به پیشگاه پروردگار هدیه می کنند و به دستور الهی جامه عمل می پوشانند که فرمود: «فـَمَنْ تَمَتَّعَ بِالعُمْرة اِلَی الحَجِّ فـََمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ.»(12) آن کسی که به قربانگاه می رود و گوسفندی را ذبح می کند، در حقیقت با حرکتی نمادین عزم از میان بردن هوس ها و وابستگی هایش را می کند و آماده ایثار و فداکاری می شود. این عمل را از آن جهت که عبادت و وسیله تقرّب به خداست، قربان گویند.(13) چنان که امام سجاد(علیه السلام) ضمن پرسشی از شبلی پرسیدند: «آیا به هنگام سربریدن قربانی، نیت کردی که با تمسک به حقیقت تقوی و ورع حلقوم طمع را قطع کنی ... »(14)
بخشش و قربانی و تقسیم آن در میان مردم بویژه تنگ دستان به معنای دستگیری و تعاون است. وقتی حاجی در روز عید به شکرانه انجام مناسک حج، موظف می شود تا حیوانی سالم و کامل را بکشد و گوشت آن را به نیازمندان بدهد، این عمل خود عامل نزدیک شدن به خدا می گردد و انسان را مشمول عنایت الهی می سازد و هم بر حسب مصرف، عامل ایجاد محبّت بین انسان و افراد جامعه می شود. این گونه است که بین مسلمانان رابطه ای صمیمی به وجود می آید که خود یکی از عوامل و زمینه های انسجام است و بدین صورت تعاون و همبستگی اجتماعی در اعمال خیر و نیکوکاری در میان مردمان افزایش می یابد. از طرف دیگر، اگر تقسیم قربانی صحیح انجام گیرد، میلیون ها گرسنه سیر می شوند و بدینوسیله بین غنی و فقیر، ارتباط برقرار می گردد. این همان انسجام و همدلی مورد توجه شارع است.
از دیگر نمادهای قربانی «مساوات » است؛ به طوری که تقسیم گوشت قربانی به سه قسمت و استفاده شخص حاجی از آن(15) شاهد گویایی بر این مساوات است. و در این صورت یکی از مصادیق تفرقه (امتیازاتی که انسان برای خود قائل شده است) از بین می رود و همه به این قول پیامبر اعظم(صلی الله علیه واله) رجوع می کنند که درخطبه حجةالوداع فرمود: «مردم! پروردگار همه شما یکی است و پدر همه شما یکی است؛ همه از آدم هستید و آدم از خاک است؛ عرب را بر عجم فضیلتی نیست، مگر به تقوا.»(16) این عمل در حجّ، عدالت اجتماعی اسلام را منعکس می کند و خود عاملی است بر انسجام و اتحاد بین همه مسلمین جهان.
حلق، زدودن آلایش ظاهری و باطنی
سومین و آخرین عملی که حاجیان باید در روز دهم ذی الحجه به انجام رسانند، عمل «حَلق» یا تراشیدن موهای سر برای مردان و کوتاه کردن قدری از مو و ناخن برای زنان است. قرآن می فرماید: « ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُم وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُم و لیطوفوا بالبیت العتیق؛(17) سپس، باید آلودگی هایشان را برطرف سازند و به نذرهای خود وفا کنند و بر گرد خانه کهن کعبه، طواف کنند » زائران خانه خدا، در روز عید قربان، شکوهمندترین و آرمانی ترین گامها را برای رام کردن نفْس خویش برمی دارند و کمال تسلیم و رضا را در تصویری زیبا از عبودیت و بندگی به نمایش می گذارند و از تمام مظاهر فخر و زیبایی دل کنده و با تراشیدن سر، همرنگ و شکل به همراه دیگران آماده حضور دوباره در مسجدالحرام و خانه دوست شده، روحشان را از پلیدی رذایل اخلاقی تطهیر می کنند و آخرین نشان و اثر هواپرستی و خود خواهی را از دامان دل دور می ریزند. امام صادق(علیه السلام) در این مورد می فرماید: «با تراشیدن موی خود، تمام عیب های ظاهری و باطنی ات را دور ریز!»(18)
قربان عید همه مسلمین
عید قربان یکی از اعیاد مهم مسلمین است که برخلاف بسیاری از اعیاد، مورد اختلاف نیست؛ چراکه همه فرق مسلمین این روز را عید محسوب می کنند؛ لذا در دعای مخصوص قنوت نماز عید می خوانیم: «اللهم انی اسألک بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد صلی الله علیه و آله ذخرا و شرفا و کرامة و مزیدا...؛ بارالها! به حق این روزی که آن را برای مسلمانان عید و برای محمد(صلی الله علیه واله) ذخیره و شرافت و کرامت و فضیلت قراردادی...» و بدین گونه عید را فقط مخصوص مؤمنین ندانسته، همه مسلمین را در آن سهیم می دانیم و اعتقاد داریم این گردهمایی عظیم رهیافتی برای رسیدن به اعتصام به حبل الله(19) است که یکی از مهم ترین دستورات اجتماعی اسلام است.
بنا بر این با توجه به مباحث مطرح شده، مناسک حج که در اوج عظمت آن عید قربان قرار دارد، علاوه بر رسیدن به توحید عاملی است مؤثر برای نیل به انسجام و همبستگی هر چه بیشتر مسلمانان. لذا بزرگان دینی ما به این مسأله بارها تأکید کرده اند که بهترین عمل در این روز برائت از مشرکین و شیاطین حقیقی عالم است و این مهم میسر نمی شود مگر با انسجام و همدلی تمامی مسلمین با هر فکر و عقیده و مسلکی که باشند.
پی نوشت:
1- فرهنگ قرآن، ج،9 ص: 170
2- بگو: ای اهل کتاب! به سوی سخنی بیایید که میان ما و شما مشترک است. جز آن که خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا ارباب نگیرد.» آل عمران/ 64
3- توبه : 3
4- کافی، ج،4 ص290
5- لسان العرب ماده «قرب»؛ المعجم السبئی ماده «ق رب».
6- دعای48 صحیفه سجادیه
7- صحیفه نور، ج ،18 ص 87
8- بحارالانوار، ج،12 ص110؛ علل الشرائع، ج،2 ص 122
9- أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج،4 ص 461
10- مائده / 93
11- نهج البلاغه خطبه127
12- «و حج و عمره را برای خدا به اتمام رسانید و اگر محصور شدید [و موانعی مانند ترس از دشمن یا بیماری اجازه نداد که پس از احرام بستن، حج را کامل کنید] پس آنچه از قربانی فراهم است [ذبح کنید و از احرام خارج شوید.].» بقره/ 196
13- مجمع البحرین، کلمه قرب، ج،2 ص480
14- مستدرک الوسائل ج،10 ص171.
15- فَِاذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فکلُوا مِنْها وَ اَطْعِمُوا القانِعَ وَ المُعْتَرَّ ؛ حج/ 36
16- ابن سعبه، تحف العقول، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1394 ق، ص ،30 ضمن خطبه حجةالوداع
17- حج/ 29
18- وَ احْلِقِ الْعُیُوبَ الظاهِرَةَ وَ الْباطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرک؛ مصباح الشریعة، باب 22
19- «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعـًا و لاتَفَرَّقوا؛ و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اسلام، و هر گونه وسیله وحدت]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید!» آل عمران103/
اعمال شب و روز عید قربان
شب دهم از لیالى متبرکه و از آن چهار شبى است که احیاء آنها شایسته است و درهاى آسمان در این شب بازاست و سنّت است در آن زیارت امام حسین علیه السلام و دعاء یا دائِمَ الْفَضْلِ عَلىَ الْبَرِیَّةِ روز دهم روز عید قربان است و بسیار روز شریفى است و اعمال آن چند چیز است.
اوّل غسل است که در این روز سنّت مؤکد است و بعضى از علماء واجب دانسته اند.
دوّم نماز عید است به همان نحو که در عید فطر ذکر شد لکن در این روز مستحب است که افطار بعد از نماز از گوشت قربانى شود.
سوّم خواندن دعاهائى که وارد شده پیش از نماز عید و بعد از آن و در اقبال ذکر شده و شاید بهترین دعاهاى این روز دعاى چهل و هشتم صحیفه کامله باشد: اَللّهُمَّ هذا یَوْمٌ مُبارَکٌ و دعاى چهل و ششم را نیز بخواند یا مَنْ یَرْحَمُ مَنْ لا یَرْحَمُهُ الْعِبادُ
چهارم خواندن دعاى ندبه است
پنجم قربانى است که سنّت مؤ کّد است
ششم خواندن تکبیرات است براى کسى که در منى باشد عقیب پانزده نماز که اوّلش نماز ظهر روز عید است وآخرش نماز صبح روز سیزدهم و کسانى که در سایر شهرها هستند بخوانند عقیب ده نماز از ظهر روز عید تا صبح دوازدهم و تکبیرات این است :
اللّهُ اَکْبَرُ اللّهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَکْبَرُاللّهُ اَکْبَرُاللّهُ اَکْبَرُ ولِلّهِ الْحَمْدُ اللّهُ
خدا بزرگتر از توصیف است .... معبودى جز خدا نیست و خدا بزرگتر است ... و ستایش خاص خدا است
اَکْبَرُ عَلى ما هَدانا اَللّهُ اَکْبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهیمَةِ الاْنْعامِ
خدا بزرگتر است بر آنچه ما را راهنمائى کرد خدا بزرگتر است بر آنچه روزى ما کرد از چهارپایان انعام (شتر و گاو و گوسفند)
وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى ما اَبْلانا
و ستایش خاص خدا است براى آنکه آزمود ما را
و مستحب است تکرار این تکبیرات عقب نمازها به قدر امکان و خواندن بعد از نوافل
منبع: مفاتیح الجنان
بررسی و مقایسه قصه اسماعیل (علیه السلام) در قرآن و تورات
نام اسماعیل ذبیح فرزند ابراهیم علیهالسلام در یازده مورد از قرآن ذکر شده و در هفت سوره از قرآن سخن از ایشان بهمیان آمده است.(1)
ایشان اوّلین فرزند ابراهیم علیهالسلام و جدّ پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله میباشند. قرآن وی را چنین توصیف و معرفی میکند:
«او انسانی بردبار و حلیم بود».(2)
او در سن طفولیت در وادی بیآب و علف (مکه) در کنار حرم الهی اسکان داده شد.(3)
او در ساخت کعبه همراه و کمک پدرش ابراهیم علیهالسلام بود و از طرف خدا مأمور شده بود که به همراه پدرش خانه خدا (کعبه) را برای طوافکنندگان، مجاوران، رکوعکنندگان و سجودکنندگان از بت و آلودگیها پاک و پاکیزه نماید.(4)
خداوند متعال به پدرش ابراهیم علیهالسلام فرمان داد که او را ذبح نماید، او همانند پدر در برابر فرمان خدا تسلیم شد و خود را برای ذبح شدن آماده کرد، اما خداوند متعال ذبح عظیمی را فدای او گردانید.(5)
او در نزد خدا از برگزیدگان و نیکان است.(6)
او از صابران و شایستگان بود و خداوند متعال او را در رحمت (خاص خود) وارد ساخت.(7)
او از پیامبرانی بود که وحی خدا بر ایشان نازل میشد.(8)
او از پیغمبرانی بود که خداوند ایشان را بر جهانیان به نبوت و هدایت الهی برتری بخشید.(9)
و او برخلاف عقیده یهود و نصارا نه یهودی بود و نه نصرانی و بلکه پیغمبر خدا و موحّد و پیرو آیین توحیدی پدرش ابراهیم علیهالسلام بود.(10)
اما توراتِ موجود، راجع به آنحضرت میگوید پدرش ابراهیم علیهالسلام از خدا خواست که اسماعیل در حضور او (خدا) زیست کند. خدای سبحان در جواب خواسته ابراهیم فرمود: به او (اسماعیل) برکت خواهد داد و (نسل) او را زیاد خواهد کرد و دوازده رییس و امّتی عظیم از او پدید خواهند آمد اما در هرحال تورات میگوید خدا عهدش را با اسحاق علیهالسلام استوار گردانید.(11) و اسماعیل علیهالسلام با اینکه فرزند بکر و بزرگتر است وارث ابراهیم نخواهد بود ونسل و ذریّه ابراهیم علیهالسلام تنها از طریق اسحاق خواهد بود.(12) این در حالی است که مسأله نخست زادگی از مسائل مهم تورات است. بر اساس تعالیم توراتِ کنونی، فرزند ارشد دارای حق و حقوق خاصی است. تورات میگوید نخستزادگان پسر، دوبرابرِ دیگران حق ارث دارند.(13) و نیز نخستزاده اگر پسر باشد بایستی خدمتگزار خداوند باشد.(14)
و همچنین در تورات آمده است: اگر مردی دو همسر داشته باشد و از هردو صاحب پسر شود و پسر بزرگترش فرزند همسر مورد علاقهاش نباشد حق ندارد ارث بیشتری به پسر کوچکترش؛ یعنی پسر زنی که وی او را دوست دارد بدهد. او باید دو سهم به پسر بزرگترش که نخستین نشانه قدرتش بوده و حق نخستزادگی به او میرسد، بدهد ولو اینکه وی پسر همسر مورد علاقهاش نباشد.(15)
اما این قانون در مورد اسماعیل علیهالسلام که فرزند ارشد ابراهیم علیهالسلام است نقض میشود! بلکه توراتنویسانِ نژادپرست، پا را فراتر نهاده و او (اسماعیل) را مردی وحشی و کسی که دست همه بر ضدّیت او و دست او بر ضدّیت همهکس دراز است معرفی کردند!(16)
قصه اسماعیل علیهالسلام در قرآن و تورات
همانطور که پیشتر ذکر شد، در هفت سوره قرآن سخن از اسماعیل علیهالسلام بهمیان آمده که داستان تولد و اسکان ایشان در مکه، ساخت کعبه توسط وی و پدرش ابراهیم علیهالسلام و ذبح او را مطرح کرده است. و قصه آنحضرت در تورات در سفر پیدایش در فصلهای 16، 17، 21 و 25 آمده است که داستان تولد و اخراج وی به همراه مادرش از خانه پدر و برخی مطالب دیگر را مطرح نمود.
قصه اسماعیل علیهالسلام در قرآن و تورات تحت عناوین ذیل مورد بررسی و مقایسه قرار میگیرد:
1 ـ تولد اسماعیل علیهالسلام .
2 ـ اسکان اسماعیل علیهالسلام در مکه.
3 ـ اسماعیل علیهالسلام و بنای کعبه.
4 ـ ذبح اسماعیل علیهالسلام .
تولد اسماعیل علیهالسلام (17)
قرآن و تورات در این جهت اتفاق دارند که سن زیادی از حضرت ابراهیم علیهالسلام سپری شده بود، در حالیکه او هیچ فرزندی نداشت. براساس آنچه که در تورات آمده، اسماعیل علیهالسلام اولین فرزند آنحضرت در هشتادوشش سالگیاش از «هاجر» متولد شده است.(18) و قرآن هم بدون اینکه مقدار سن او را ذکر کند از قولش چنین نقل میکند: «حمد خدای را که در پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید».(19)
و نیز در قرآن از قول ابراهیم علیهالسلام نقل میکند که او بههنگام هجرت از سرزمین «اور» به «کنعان» عرضه داشت: «پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش».(20)
و این در زمانی است که سن زیادی از او سپری شده بود.
و همچنین قرآن و تورات در این جهت اختلافی ندارند که اسماعیل علیهالسلام اولین فرزند حضرت ابراهیم علیهالسلام است و بعد از او (براساس آنچه که در تورات آمده، حدود چهارده سال بعد)(21) فرزند دیگرش (حضرت اسحاق) متولد شد.
بههرحال این مقدار مسلّم است که تا زمانی که ابراهیم علیهالسلام در «اور» بود هیچ فرزندی نداشت و پس از هجرت به کنعان، صاحب فرزند شد. قرآن در این زمینه میگوید: حضرت ابراهیم بههنگام هجرت از «اور» ضمن دعایی از خداوند متعال خواسته که به او از فرزندان صالح ببخشد: (ابراهیم پس از نجات یافتن از آتش نمرودیان گفت:) بهسوی پروردگارم او مرا هدایت خواهد کرد.
پروردگارا! به من از صالحان [= فرزندان صالح] ببخش.
ما او را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم.(22)
و از اینجا بهبعد قرآن داستان ذبح اسماعیل علیهالسلام را مطرح میکند که در بحث ذبح اسماعیل خواهد آمد.
اما تورات دراین زمینه میگوید:
و سارای زوجه ابراهیم برای وی فرزندی نیاورد و او را کنیزی مصری هاجرنام بود.
پس سارای به ابرام گفت: اینک خداوند مرا از زاییدن بازداشت به کنیز من درآی شاید از او بنا شوم و ابرام سخن سارای را قبول نمود. و چون ده سال از اقامت ابرام در زمین کنعان سپری شد سارای زوجه ابرام کنیز خود هاجر مصری را برداشته او را به شوهر خود ابرام به زنی داد. پس به هاجر درآمد و او حامله شد... و هاجر از ابرام پسری زایید و ابرام پسر خود را که هاجر زایید اسماعیل نام نهاد. و ابرام هشتاد و ششساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.(23)
اسکان اسماعیل علیهالسلام و هاجر در مکه
براساس نقل تورات پس از تولد اسحاق علیهالسلام ابراهیم علیهالسلام از سوی خدا مأمور میشود که طبق خواست همسرش «ساره» فرزندش اسماعیل را به همراه مادرش از خانه خود بیرون کند. این امر گرچه بر ابراهیم خلیل گران آمد اما خداوند او را مأمور ساخته که مطیع همسرش ساره باشد؛ چرا که نسل و ذریه ابراهیم از طریق اسحاق خواهد بود، نه اسماعیل:
«آنگاه ساره پسر هاجر مصری را که از ابراهیم زاییده بود، دید که خنده میکند پس به ابراهیم گفت این کنیز را با پسرش بیرون کن؛ زیرا که پسر کنیز با پسر من اسحاق وارث نخواهد بود.
اما این امر بهنظر ابراهیم درباره پسرش بسیار سخت آمد.
خدا به ابراهیم گفت درباره پسر خود و کنیزت بهنظرت سخت نیاید بلکه هرآنچه ساره به تو گفته است سخن او را بشنو؛ زیرا که ذرّیت تو از اسحاق خوانده خواهد شد.
و از پسر کنیز نیز امتی بهوجود آورم؛ زیرا که او نسل تو است.
بامدادان ابراهیم برخاسته، نان و مشکی از آب گرفته به هاجر داد و آنها را بر دوش وی نهاد و او را با پسر روانه کرد. پس رفت و در بیابان بئر شبع میگشت. و چون آب مشک تمام شد، پسر را زیر بوته گذاشت(24) و به مسافت تیر پرتابی رفته در مقابل وی بنشست؛ زیرا گفت موت پسر را نبینم و در مقابل او نشسته آواز خود را بلند کرد و بگریست. و خداوند آواز پسر را بشنید و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا کرده وی را گفت: ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش؛ زیرا خدا آواز پسر را در آنجایی که او شنیده است برخیز و پسر را برداشته او را بهدست خود بگیر؛ زیرا که از او امتی عظیم بهوجود خواهد آورد.
و خدا چشمان او را باز کرد تا چاه آبی دید، پس رفته مشک را از آب پر کرد و پسر را نوشانید.
و خدا با آن پسر میبود و او نموّ کرده ساکن صحرا شد و در تیراندازی بزرگ گردید.
و در صحرای «فاران» ساکن شد و مادرش زنی از زمین مصر برایش گرفت.(25)
ظاهراً این داستان همان داستان مهاجرت هاجر و اسماعیل علیهالسلام به سرزمین مکه است البته با تحریفها و زیاده و نقصانی که در آن رخ داده است.
اما داستان اسکان اسماعیل و هاجر در مکه تنها در یک مورد از قرآن، آنهم بدون پرداختن به جزئیات ـ مطرح شده است. قرآن از قول حضرت ابراهیم علیهالسلام نقل میکند که آنحضرت پس از اسکان اسماعیل و هاجر در مکه فرمود:
«پروردگارا ! من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بیآب و علفی در کنار خانهای که حرم تو است ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دلهای گروهی از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزی ده، شاید آنان شکر تو را بهجا آورند».(26)
اما در روایات اسلامی کم و بیش جزئیات این داستان مطرح شده است. و در روایتی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که حضرت فرمود:
برای ابراهیم علیهالسلام هنگامی که در صحرایی از سرزمینهای شام اقامت داشت، فرزندی از هاجر متولّد گردید که اسماعیل نام یافت. ساره همسر دیگر ابراهیم چون دارای فرزندی نبود، از این موضوع بهشدّت متأثر و ناراحت گردید و موجبات ناراحتی ابراهیم علیهالسلام را نیز فراهم کرد، ابراهیم علیهالسلام در اینباره به درگاه خداوند شکایت نمود، خداوند به وی وحی کرد که زن مانند دنده کج است اگر آن را بهحال خود بگذاری از آن بهرهمند شوی ولی راست کردن آن موجب شکسته شدن آن میگردد.
از آن پس، پروردگار او را امر فرمود که اسماعیل را با مادرش هاجر از آن سرزمین بیرون ببرد، ابراهیم علیهالسلام عرض کرد: پروردگارا! آنها را کجا ببرم؟
خداوند فرمود ایشان را به «حرم» و محل امن من و نخستین نقطهای از زمین که آفریدهام؛ یعنی «مکه» ببر. در آن حال جبرائیل با «براق» به حضور ابراهیم آمد. ابراهیم، هاجر و اسماعیل را بر براق سوار نموده حرکت کردند و در میان راه به هر نقطه سرسبز و باصفایی که دارای درخت خرما و غیر آن و زراعت بود که میرسیدند، ابراهیم از جبرئیل میپرسید آیا مقصد ما اینجا است؟ جبرائیل در جواب میگفت نه، تا اینکه بالأخره به مکه رسیدند، جبرئیل گفت مقصد اینجا است. ابراهیم علیهالسلام اسماعیل و هاجر را در محل خانه کعبه گذارد و در آن نقطه درختی بود که هاجر گلیمی را بهمنظور سایبان روی آن انداخت و در زیر آن نشست و از طرفی چون ساره از ابراهیم علیهالسلام قول گرفته بود که در هیچنقطهای تا بهمنزل برگردد پیاده نشود، لذا ابراهیم علیهالسلام بدون توقف قصد مراجعت کرد در این هنگام هاجر از ابراهیم پرسید: چرا ما را در این مکان که نه انیسی در آن دیده میشود و نه آب و زراعتی بهچشم میخورد، میگذاری؟
ابراهیم گفت: من از جانب خداوند مأمورم که شما را در این نقطه بگذارم و بروم.
ابراهیم از آنجا بهطرف محل اقامت عزیمت کرد و هنگامی که به «کدی» که کوهی است در «ذیطوی» رسید رو بهسوی اسماعیل و هاجر برگردانید و به خداوند گفت:
رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ
و به راهپیمایی بهسوی مقصد خود همچنان ادامه داد. وقتی که آفتاب بالاتر آمد و هوا گرمتر شد، اسماعیل سخت تشنه شد. هاجر برای بهدست آوردن آب ـ در حالیکه صدا میزد آیا انیسی در این وادی نیست؟ ـ رو به بیابان گذاشت تا به «مسعی» یعنی محل سعی میان صفا و مروه رسید و در این حال اسماعیل از نظر او ناپدید شد، برای دیدن او به بالای تپه «صفا» درآمد و نگاهی به بیابان انداخت «سرابی» درنظر او در جانب «مروه» ـ پدیدار گردید و چنین گمان کرد که آن آب است لذا از تپه صفا رو به بیابان فرود آمده برای بهدست آوردن آب شتابان در حال حرکت بود تا اینکه اسماعیل از نظر وی مجدداً ناپدید شد و برای دیدن او به بالای تپه مروه رفت، ضمناً نگاهی بهسوی بیابان افکند و «سرابی» در ناحیه صفا درنظر او نمایان شد، لذا فوراً از مروه بهطرف صفا سرازیر شد و در بیابان بهمنظور تحصیل آب شتابان قدم برمیداشت تا اینکه باز اسماعیل از نظر وی غایب گردید و به بالای تپه صفا رفت و به اسماعیل نگاه کرد و در این حال نیز نگاهی به بیابان انداخت و سرابی که آن را آب پنداشت در جانب «مروه» در نظر او جلوهگر شد و لذا از صفا فوراً بهزیر آمد و رو به بیابان گذاشت و همچنان برای تحصیل آب پیش رفت تا اسماعیل از چشم او ناپدید گردید و برای دیدن او به بالای «مروه» رفت... . و همچنین تا هفت مرتبه میان صفا و مروه آمد و شد کرد. در دفعه هفتم که در بالای «مروه» بود، نگاهی بهطرف اسماعیل افکند. دید ناگهان چشمه آبی از زیر پای او به جوشش درآمده است، بیدرنگ با کمال مسرت بهطرف اسماعیل روانه شد و مقداری از شنهای بیابان را در اطراف آب جمع کرد و مانع روان شدن آن در بیابان گردید و به همین جهت «زمزم» نامیده شد.(27) رفتهرفته پرندگان و وحوش بیابان بر اطراف آن چشمه گرد آمدند. اجتماع حیوانات در کنار آن چشمه توجه طایفه «جرهم» که در «ذیاعجاز»، «عرفات» اقامت داشتند بهسوی آن چشمه جلب کرد و به همین علت آنان بهسوی آن چشمه آمده زنی را با پسری که از درخت برای خود سایبان ترتیب داده بودند، در کنار آن دیدند، افراد قبیله جرهم از هاجر پرسیدند تو کیستی؟ و به چه مناسبت با فرزندت این بیابان را محل اقامت خود قرار دادهای؟ هاجر در جواب گفت: من مملوک ابراهیم خلیلالرحمان علیهالسلام هستم و این کودک هم فرزند او میباشد و خداوند به آن حضرت امر فرموده است که ما را در این زمین اقامت دهد.
آنان گفتند: آیا اجازه میدهی که ما هم در نزدیکی شما ساکن گردیم؟
هاجر گفت: باید در این مورد از ابراهیم علیهالسلام اجازه بگیرم. ابراهیم به فاصله سهروز از این جریان برای ملاقات آنها آمد. هاجر به او گفت در این مکان طایفهای است از «جرهم» تقاضا دارند که اجازه دهی در نزدیکی ما اقامت گزینند. ابراهیم علیهالسلام با این تقاضا موافقت کرد و هاجر به قبیله جرهم موافقت ابراهیم را اعلام نمود. آنان در جوار اسماعیل و هاجر فرود آمدند و خیمههای خود را برافراشتند. هاجر و اسماعیل با آنها انس گرفتند. پس از مدتی ابراهیم علیهالسلام مجدداً برای ملاقات اسماعیل و هاجر به مکه آمد و چون جمعیت زیادی را در اطراف آنها دید بسیار خرسند گردید. اسماعیل چون بزرگ شد هریک از افراد قبیله «جرهم» یک یا دو گوسفند به او اهدا کردند و به این ترتیب وسیله معیشت هاجر و فرزندش کاملاً تأمین شد.
هنگامی که اسماعیل به حدّ بلوغ رسید، خداوند فرمان تأسیس خانه کعبه را به ابراهیم علیهالسلام صادر کرد. ابراهیم عرض کرد: پروردگارا ! در چه نقطهای آن را بنا کنم؟ خداوند فرمود در آن نقطهای که قبّهای برای آدم نازل کرده بودم و آن قبّه تمام «حرم» را روشن کرده بود.
حضرت صادق علیهالسلام فرمود: قبهای که خداوند متعال برای آدم نازل کرده بود تا زمان نوح علیهالسلام همچنان برپا بود ولی در روزگار طوفان نوح علیهالسلام هنگامی که آب روی زمین را فراگرفت خداوند آن قبه را به آسمان برد و «مکه» در آن جریان غرق نشد و به همین مناسبت «البیتالعتیق»؛ یعنی «سرزمین آزاد شده از غرق» نامیده شد.
و وقتی ابراهیم را به تأسیس خانه کعبه مأمور ساخت، او نمیدانست که آن را در چه نقطهای بنا کند تا اینکه خداوند جبرئیل علیهالسلام را مأمور کرد که موضع خانه کعبه را با خطوطی معین کرد و پایههای آن را از بهشت آورد و آن سنگی که خداوند آن را برای آدم علیهالسلام فرود آورده بود، در ابتدا از برف سفیدتر بود اما هنگامی که دستهای کفّار آن را لمس کرد رنگ آن تغییر کرد و سیاه گردید.
ابراهیم علیهالسلام برحسب فرمان الهی برای ساختن خانه کعبه دست بهکار شد و اسماعیل سنگها را از «ذیطوی» حمل میکرد و به او میداد تا اینکه به مقدار 9 ذرع دیوارها را بالا برد از آن پس جبرئیل علیهالسلام ابراهیم علیهالسلام را به مکانی که «حجرالأسود» در آن بود راهنمایی کرد و او آن را از آنجا بیرون آورد و در موضعی که هماکنون در آن قرار دارد نصب کرد و برای آن از دو طرف یکی بهطرف مشرق و دیگری بهطرف مغرب در قرار داد و آن در که بهطرف مغرب است «مستجار» نامیده میشود.
بعد از آن از گیاهان خوشبوی بیابان بر روی آن ریخت و هاجر گلیمی را که با خود داشت و در زیر آن بهسر میبردند، بر در آن آویخت. هنگامی که ساختمان آن تکمیل گردید و بهپایان رسید، ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام تصمیم گرفتند که مناسک حج را انجام دهند جبرئیل علیهالسلام روند «ترویه» که هشت روز از ذیالحجه گذشته بود نازل گشت و به ابراهیم علیهالسلام گفت به همراه خود از مکه آب بردارد؛ زیرا در منی و عرفات آب وجود نداشت و لذا آن روز «ترویه» یعنی «سیراب کردن» نامیده شد پس از انجام اعمال عرفات او ابراهیم را به «منا» آورد و او شب را در آنجا بهسر میبرد و اعمالی را که به آدم علیهالسلام راهنمایی کرده بود به ابراهیم علیهالسلام نیز نشان داد.
هنگامیکه ابراهیم علیهالسلام از ساختن کعبه فراغت یافت گفت: ...رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدا آمِنا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ....(28)
اسماعیل علیهالسلام و بنای کعبه
از کارهای مهم و ماندنی حضرت ابراهیم علیهالسلام در دوران زندگیش تجدید بنا (یا تأسیس) خانه خدا (کعبه) است که این امر مهم بهدست او و فرزندش اسماعیل علیهالسلام انجام گرفت. این بخش از زندگی ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام از لحاظ تاریخی هم جای هیچ انکاری نیست. داستان این بخش از زندگی آندو حضرت در چند سوره قرآن گاهی با تفضیل بیشتر و گاهی بهصورت اشاره و گذرا مطرح گردید.
اما در توراتِ موجود هیچ اشارهای به این قسمت از تاریخ زندگی حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام نشده و اصلاً چیزی در زندگی ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام در تورات کنونی بهعنوان تجدید یا تأسیس بنای کعبه مطرح نشد. البته ساختن مذابح و تقدیم قربانیهای سوختنی در فواصل مختلف زندگی حضرت ابراهیم علیهالسلام آنهم در سرزمین کنعان مطرح و تکرار گردیده که هیچ ربطی به بنای کعبه توسط آن حضرت ندارد.
این بیاعتنایی نویسندگان تورات نتیجه تعصب نژادی آنان است که آنان را از گفتن و نوشتن حقایق باز داشته است و لذا وقتی آنها به فضایل اسماعیل علیهالسلام و آنچه که مربوط به ایشان است میرسند با بیتفاوتی و غرضورزی از کنار آن میگذرند و حتی آن پیامبر خدا را بهعنوان مردی وحشی و مطرودِ پدر و همگان معرفی مینمایند!
اما قرآن که کتابی است صددرصد آسمانی و هرگز دست تحریف بهسوی آن دراز نشده و از اهداف نزول آن بیان حقایق در مورد پیامبران الهی و تنزیه و تطهیر دامن آنان از تهمت و افترا و سخنان ناروای تحریفگران کتب آسمانی است، ابراهیم خلیل و اسماعیل علیهماالسلام را بهعنوان مجدِّدان بنای کعبه معرفی میکند.
داستان تأسیس یا تجدید بنای کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام در سورههای «آلعمران» (آیات 96 و 97) و «حج» (آیات 26 و 27) بهصورت گذرا و اشاره بیان شده است. اما در سوره بقره با تفصیل بیشتر، آن هم با ذکر نام اسماعیل علیهالسلام در کنار نام حضرت ابراهیم علیهالسلام مطرح گردیده:
«و (بهخاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم و از مقام ابراهیم، عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طوافکنندگان و مجاوران و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان پاک و پاکیزه کنید.»
و (به یادآورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا! این سرزمین را شهر امن قرار ده؛ و اهل آن را ـ آنها که به خدا و روز بازپسین ایمان آورند ـ از ثمرات (گوناگون) روزی ده. گفت: (دعای تو را اجابت کرد و مؤمنان را از انواع برکات بهرهمند ساختم؛) اما به آنها که کافر شدند بهره کمی خواهم داد؛ سپس آنها را به عذاب آتش میکشانم؛ و چه بد سرانجامی است!
و نیز (بهیادآورید) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه (کعبه) را بالا میبردند؛ (و میگفتند:) پروردگارا! از ما بپذیر، که تو شنوا و دانایی.
پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده؛ و از دودمان ما امتی که تسلیم فرمانت باشند (بهوجود آور) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذیر که تو توبهپذیر و مهربانی.
پروردگارا ! در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند؛ زیرا تو توانا و حکیمی.»(29)
ذبح اسماعیل علیهالسلام
قرآن و توراتِ موجود در این جهت اتفاق دارند که ابراهیم خلیل علیهالسلام پس از آنکه در سن پیری صاحب فرزند پسری شده است، از سوی خداوند متعال مأمور گردیده که فرزند خود را برای خدا ذبح نماید. و این در واقع آزمونی بس بزرگ و سختی بود که پدر و پسر میبایست آنرا پشتسر نهند اما چون ابراهیم و اسماعیل علیهالسلام تمام وجودشان توحید و تسلیم پروردگار بود، از این آزمون سخت سربلند بیرون آمدند و کاملترین درجه تسلیم دربرابر خالق یکتا را در خارج تحقق بخشیدند.
قرآن و تورات در این جهت هم متفق هستند که این فرمان خدا، فرمان آزمایشی بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجی پیدا نکرده است.
اما در اینکه فرمان ذبح در مورد کدام فرزند ابراهیم علیهالسلام بوده، قرآن با تورات اختلاف دارد؛ چرا که از قرآن استفاده میشود که این فرمان در مورد اسماعیل علیهالسلام بوده و او فرزند ذبیح ابراهیم علیهالسلام است؛(30) اما تورات کنونی میگوید این فرمان در مورد اسحاق علیهالسلام بود. و ایشان فرزند ذبیح ابراهیم علیهالسلام لقب یافتند.(31)
باز این مورد از مواردی است که تعصب نژادی توراتنویسان، آنان را به تناقضگویی واداشته و از بیان حق منصرفشان کرده؛ چرا که تورات میگوید: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت ای ابراهیم، عرض کرد: لبّیک. گفت: اکنون پسر خود را که «یگانه» تو است و او را دوست میداری؛ یعنی اسحاق را بردار و بهزمین موریا برو و او را در آنجا بر یکی از کوههایی که به تو نشان میدهیم برای قربانی سوختنی بگذران... چون بدان مکانی که خدا بدو (ابراهیم) فرموده بود، رسیدند ابراهیم در آنجا مذبح را بنا نمود و هیزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالای هیزم بر مذبح گذاشت. و ابراهیم دست خود را دراز کرده کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید. در حال فرشته خداوند از آسمان وی را ندا درداد و گفت: ای ابراهیم! ای ابراهیم! عرض کرد: لبیک. گفت: دست خود را بر پسر دراز مکن و بدو هیچ مکن زیرا که الآن دانستم که تو از خدا میترسی، چون که «پسر یگانه» خود را از من دریغ نداشتی... بار دیگر فرشته خدا به ابراهیم از آسمان ندا درداد و گفت: خداوند میگوید به ذات خود قسم میخورم چون که این کار را کردی و «پسر یگانه» خود را دریغ نداشتی... .(32)
در متن فوق سهبار واژه «پسر یگانه» تکرار گردیده، در حالیکه تورات تصریح دارد به اینکه اولین فرزند ابراهیم علیهالسلام اسماعیل علیهالسلام بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد، متولد شده است. بنابراین اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق علیهالسلام باشد چطور با وجود اسماعیل علیهالسلام او یگانه پسر ابراهیم علیهالسلام خواهد بود؟! این یک تناقض آشکار است.
بهعلاوه براساس تعالیم تورات فعلی خداوند برای نجات بنیاسرائیل از دست مصریان (بهعنوان یک معجزه) تمام پسران ارشد مصریها و همچنین نخستزاده نر حیوانات آنان را هلاک کرده است، به همین دلیل بنیاسرائیل میبایست نخستزاده نر حیوانات خود را برای خدا وقف و قربانی نمایند و برای نخستزاده پسر عوض بدهند.(33)
بهطور کلی مسأله نخستزادگی یک اصل مهم در تعالیم یهود است. براساس عقیده آنان نخستزاده اگر پسر باشد، بایستی خدمتگزار خداوند باشد.(34)
بنابراین فرمان ذبح باید در مورد فرزند ارشد ابراهیم، اسماعیل علیهماالسلام باشد نه در مورد اسحاق.
اما در قرآن ـ همانطور که اشاره شد ـ اسماعیل علیهالسلام بهعنوان فرزند ذبیح ابراهیم علیهالسلام مطرح شده است. قرآن بهدنبال بشارت تولد اسماعیل داستان ذبح را مطرح میکند و پس از این بشارت تولد اسحاق علیهالسلام را متذکر میگردد؛ یعنی بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعیل علیهالسلام و ماجرای ذبح او به ابراهیم علیهالسلام داده شد. همانطور که مکرر گفته شد از نظر تورات مسلم است که تولد اسحاق علیهالسلام بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعیل علیهالسلام بوده است.(35) بنابراین فرمان ذبح اسماعیل علیهالسلام در حدود سیزده ـ چهارده سالگی وی بوده است.(36)
به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در یک مورد در طی نه آیه بیان شدهاست:
«(ابراهیم گفت:) «پروردگارا! به من از صالحان [= فرزندان صالح] ببخش. ما او را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم.
هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم هرچه دستور داری اجرا کن به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت.
هنگامی که هردو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را برخاک نهاد. او را ندا دادیم که ای ابراهیم آن رؤیا را تحقق بخشیدی ما اینگونه نیکوکاران را جزا میدهیم.
این مسلّماً همان امتحان آشکار است.
ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم. و نام نیک او را در امتهای بعد باقی نهادیم. سلام بر ابراهیم. اینگونه نیکوکاران را پاداش میدهیم. او از بندگان باایمان ماست.
ما او را به اسحاق ـ پیامبری از شایستگان ـ بشارت دادیم».(37)
قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد اینکه فرزند ذبیح اسماعیل علیهالسلام است یا اسحاق علیهالسلام در برخی جزئیات دیگر این داستان هم اختلاف دارند. براساس آنچه که در قرآن آمده، ابراهیم علیهالسلام با صراحت تمام ماجرای خواب و ذبح را با اسماعیل علیهالسلام درمیان گذاشت و او هم بدون هیچ دغدغهای این فرمان را پذیرفت. اما در تورات میگوید ابراهیم علیهالسلام تا لحظه آخر اسحاق علیهالسلام را از ماجرا آگاه نکرد و این در حالی بود که او میخواست که از جریان آگاه شود.(38)
به هرصورت داستان با آن صورتی که در تورات آمده هیچ فضیلتی را برای آن حضرت اثبات نمیکند. اما همین داستان به آن صورتی که قرآن بیان کرده بیانگر فضیلتی بس بزرگ برای اسماعیل علیهالسلام است.
مورد اختلاف دیگر این است که براساس آیات قرآن ماجرای ذبح فرزند از سوی ابراهیم علیهالسلام در سرزمین مکه بوده؛ و این اسماعیل بوده که به سرزمین مکه هجرت کرده بود، اما در مورد اسحاق علیهالسلام تاریخ نقل نکرده که او به مکه هجرت یا مسافرت کرده باشد.
ناگفته نماند که برخی مفسران اهل سنت معتقدند که فرزند ذبیح ابراهیم علیهالسلام همان اسحاق علیهالسلام است.(39) و روایاتی هم در این زمینه نقل شده است.(40) و روایتی هم از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در اینباره نقل شده است.(41)
ولی این مطلب درست نیست؛ زیرا اوّلاً: در همین سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوی ابراهیم علیهالسلام در آیه 112 میخوانیم:
وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّا مِنْ الصَّالِحِینَ.
«ما او را به اسحاق ـ پیامبری از شایستگان ـ بشارت دادیم.»
این تعبیر نشان میدهد که بشارت به تولد اسحاق علیهالسلام بعد از ماجرای ذبح فرزند و بهخاطر فداکاریهای ابراهیم علیهالسلام به ایشان داده شد. بنابراین، مسأله ذبح ربطی به اسحاق علیهالسلام ندارد.
ثانیاً: قرآن در موردی دیگر میگوید: ما به ابراهیم تولد اسحاق و از پس او تولد یعقوب ـ فرزند اسحاق ـ را بشارت دادیم.(42)
بنابر این چطور ممکن است خدا ابراهیم علیهالسلام را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالیکه قبل از تولد اسحاق علیهالسلام به او خبر داد که او میماند و فرزندی بهنام یعقوب علیهالسلام از او متولد میگردد؟!
ثالثاً: دربرابر روایاتی که میگوید ذبیح اسحاق علیهالسلام است روایات زیادی وجود دارد که میگوید ذبیح همان اسماعیل علیهالسلام است. و این دسته از روایات، با ظاهر آیات هم موافق هستند. اما روایات دسته اوّل چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن توراتِ موجود میباشد، قاعدتاً باید از اسرائیلیات و محصولات یهود و یا کسانی که تحت تأثیر آنها بودند، باشد.
اینک چند نمونه از روایاتی که میگوید ذبیح لقب اسماعیل علیهالسلام است نه اسحاق علیهالسلام :
1 ـ از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده که فرمود: «اَنَا ابْنُ الذَّبِیحَین؛ «من فرزند دو ذبیح هستم.»(43)
و مراد از دو ذبیح یکی «عبداللّه» پدر آن حضرت است که «عبدالمطلب» (پدرعبداللّه) نذر کرده بود که او را در راه خدا قربانی کند اما به فرمان خدا یکصد شتر فدای او قرار داده و او را ذبح نکرد.
و دیگر «اسماعیل» چرا که مسلم است که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله از فرزندان اسماعیل علیهالسلام است نه از فرزندان اسحاق علیهالسلام .
2 ـ و در دعایی که از علی علیهالسلام از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده، میخوانیم: «یا مَن فَدا اسماعیل من الذبح»؛ «ای کسی که فدایی برای ذبح اسماعیل قراردادی.»(44)
3 ـ از امام رضا نقل شده که فرمود: «لَو عَلِمَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیئاً اَکْرم مِنَ الضّأْن لفدا به اسماعیل»؛ «اگر حیوانی بهتر از گوسفند پیدا میشد خدا آن را فدیه اسماعیل قرار میداد.»(45)
بنابراین فرزند ذبیح ابراهیم علیهالسلام اسماعیل علیهالسلام است نه اسحاق علیهالسلام .
رحلت اسماعیل علیهالسلام
توراتِ موجود که درواقع یک کتاب تاریخی است و هیچ شباهتی با قرآن ندارد، در قصص پیامبران بیشتر به جزئیات و چیزهایی که دانستن یا ندانستن آن چندان تفاوت ندارد میپردازد. ذکر سلسله نسب، تاریخ تولد، ازدواج، تعداد و نام فرزندان، مسافرتها و احیاناً نوع شغل و حرفه و تاریخ وفات و... بخش مهمی از قصص پیامبران در تورات را تشکیل میدهد. به همین جهت تورات راجع به حضرت اسماعیل علیهالسلام میگوید: وی دوازده فرزند داشته و نام تکتک آنها را ذکر میکند و میگوید: آنان از «حَوِیله» تا «شور» که مقابل مصر به سمت «اشّور» واقع است، ساکن بودند. و مدت عمر آن حضرت را صد و سی و هفت سال ذکر میکند.(46)
اما قرآن در بیان قصص پیامبران به جزئیات زندگی آنها و چیزهایی که در تربیت و هدایت بشر دخیل نیست نمیپردازد و لذا طبیعی است که چیزی راجع به مدت عمر حضرت اسماعیل علیهالسلام و دیگر پیامبران الهی در قرآن وجود نداشته باشد. اما در منابع اسلامی آمده است که مدت عمر حضرت اسماعیل صدوسی سال بوده و مدفن ایشان همان منزلش (حجر اسماعیل علیهالسلام ) میباشد.(47)
پی نوشت :
1 ـ در سوره مریم آیه 54 آمده است: «و در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او در وعدههایش صادق بود و رسول و پیامبری (بزرگ) بود». اما میان مفسران اختلاف است که آیا ایشان اسماعیل فرزند ابراهیم علیهالسلام است یا اسماعیل فرزند «حزقیل»؟ اکثر مفسّران گفتهاند ایشان همان اسماعیل فرزند ابراهیم است؛ اما برخی دیگر (مانند علامه طباطبایی) گفتهاند که ایشان اسماعیل فرزند حزقیل است. بهلحاظ اختلافی بودن، این مورد را بهحساب نیاوردیم. در اینباره به تفسیر المیزان، ج14، ص63 و مجمعالبیان، ج6، ص800 مراجعه شود.
2 ـ صافات: 101 ؛ در میان همه پیامبران الهی تنها اسماعیل علیهالسلام و پدرش ابراهیم علیهالسلام (توبه: 114 و هود: 75) در قرآن از سوی خدای سبحان به وصف «حلیم» یاد شدند.
3 ـ ابراهیم: 37
4 ـ بقره: 127 ـ 125
5 ـ صافات: 107 ـ 101
6 ـ ص : 48
7 ـ انبیاء: 85 و 86
8 ـ بقره: 136، آلعمران: 84 و نساء: 163
9 ـ انعام: 86
10 ـ آل عمران : 67
11 ـ سفر پیدایش 17 : 21 ـ 18
12 ـ همان 21 : 10 ـ 12
13 ـ سفر تثنیه 21
14 ـ قاموس کتاب مقدس (واژه نخستزاده).
15 ـ سفر تثنیه 21: 15 ـ 17
16 ـ سفر پیدایش 16 : 12
17 ـ اسماعیل در لغت بهمعنای «مسموع از خدا» است. (قاموس کتاب مقدس).
18 ـ سفر پیدایش 16 : 16
19 ـ ابراهیم : 39
20 ـ صافات : 100
21 ـ سفر پیدایش 16 : 16 و 21 : 5
22 ـ صافات : 101 ـ 99
23 ـ سفر پیدایش 16 : 16 ـ 1، تورات داستانی راجع به دوران حاملگی هاجر به اسماعیل مطرح میکند که در قرآن وجود ندارد و خلاصه آن این است که هاجر پس از حامله شدن، سارای درنظرش حقیر شد و این مسأله بر سارای گران آمد و به نزد ابراهیم علیهالسلام شکایت کرد، حضرت فرمود: هاجر کنیز تو است هرچه خواستی باوی رفتار کن. بدین ترتیب با سختگیری سارای هاجر از نزد وی به بیابان فرار میکند و فرشته خدا او را نزد چشمه آب میبیند، ضمن اینکه او را به بازگشت به نزد سارای ترغیب میکند، به او میگوید: نسل تو بسیار فراوان خواهند شد و تو به پسری حامله هستی که متولّد شد اسماعیل نام خواهی نهاد. فرشته به هاجر میگوید و او (اسماعیل) مردی وحشی خواهد بود، دست وی به ضدّ هرکس و دست هرکس به ضد او و پیش روی همه برادران خود ساکن خواهد بود؟! (سفر پیدایش 16 : 5 ـ 16). این قبیل سخنان در مورد پیامبری همانند اسماعیل علیهالسلام نتیجه تعصب نژادی نویسندگان تورات است. چهره نژادپرستی نویسندگان تورات در قصه اسماعیل علیهالسلام کاملاً قابل لمس و مشاهده است.
24 ـ این بخش از تورات با بخش دیگر آن (باب 16 فقره 16 و باب 21 فقره 5) متناقض است؛ زیرا آنچه که از آن بخشها استفاده میشود، این است که در وقت اخراج اسماعیل و هاجر از خانه ابراهیم، اسماعیل سنش بیش از چهارده سال بوده است. اما از این بخشها استفاده میشود که اسماعیل در این زمان کودکی بیش نبوده است. در ترجمههای عربی کتاب مقدس، بهجای واژه «پسر» واژه «صبی» بهچشم میخورد. در منابع اسلامی هم آمده که اسماعیل در همان اوان طفولیت در مکه اسکان داده شد.
25 ـ سفر پیدایش 21 : 21 ـ 9، براساس آنچه که در منابع اسلامی آمده است اسماعیل علیهالسلام زنی از میان قبیله جُرهم که ساکن مکه شده بودند برگزید. و فاران همان مکه است. در این زمینه مراجعه شود به ترجمه، شرح و نقد سفر پیدایش تورات از علی قلی جدیدالاسلام، ص374 و 385
26 ـ ابراهیم: 37، در اینکه این دعای ابراهیم علیهالسلام در قبل از بنای کعبه بوده یا بعد از بنای آن، بین مفسّران اختلاف است. مراجعه شود به المیزان و مجمعالبیان (ذیل آیه).
27 ـ چون کلمه «زم» در لغت عرب بهمعنای بستن آمده است.
28 ـ ترجمه تفسیر مجمعالبیان، ج2، ص57 ـ 5. اصل این روایت در تفسیر قمی (ج1، صص71 ـ 69) آمده است.
29 ـ بقره: 129 ـ 125
30 ـ صافات: 107 ـ 101
31 ـ سفر پیدایش 22 : 1 ـ 17
32 ـ سفر پیدایش 22 : 1 ـ 16
33 ـ سفر خروج 13 : 10 ـ 16
34 ـ قاموس کتاب مقدس (واژه نخستزاده).
35 ـ تورات میگوید: ابراهیم علیهالسلام هشتاد و شش ساله بود که اسماعیل علیهالسلام متولد شد. (سفر پیدایش 16 : 16) و در نودونهسالگی بشارت تولد اسحاق علیهالسلام به او داده شد. (سفر پیدایش 17 : 1 و 16) و در صدسالگیِ ابراهیم علیهالسلام اسحاق علیهالسلام متولد شد. (سفر پیدایش 21: 5).
36 ـ در برخی روایات فاصله بین بشارت به تولد اسماعیل علیهالسلام و بشارت به تولد اسحاق پنج سال ذکر شده است؛ نورالثقلین، ج4، ص421، حدیث 76
37 ـ صافات: 112 ـ 100
38 ـ سفر پیدایش 22 : 6 ـ 10
39 ـ تفسیر طبری (جامعالبیان)، ج10، ص507 و نیز تاریخ طبری، ج1، ص263
40 ـ نورالثقلین، ج4، ص422، ح82 و تفسیر طبری، ج10، ص510
41 ـ تفسیر طبری، ج10، ص510
42 ـ هود : 71
43 ـ نورالثقلین، ج4، ص419، ح67
44 ـ همان، ص421، ح74
45 ـ همان، ص422، ح79 و 80
46 ـ سفر پیدایش 25: 13 ـ 19
47 ـ الحج والعمرة فی الکتاب و السنة، ص106 و 107
امتحان بزرگ یک پِیامبر
ذبح اسماعیل
ابراهیم فرمان یافت تا یگانه فرزند خویش را بدست خود قربانى کند. موضوع قربانى فرزندان در تاریخ مذاهب و عقاید بشرى سابقه بسیار طولانى دارد که در مباحث گذشته به آن اشاره شد. این سنت ضد انسانى و نابخردانه توسط اقدامات ابراهیم نفى و محکوم گردید. آنچه گفته مى شود که ابراهیم در خواب دید که خداوند او را فرمان به ذبح اسماعیل مى دهند، بیانى سمبلیک است که دو جهت اخلاقى - تربیتى خاصى دارد و پیام ویژه اى : ابتدا مى خواهد این سنت غلط را بصورت اساسى نفى کند. سپس درس تربیتى بزرگ ترى مى دهد که باید در راه ایمان و عقیده صحیح و منطقى دست از عزیزترین ارزشها کشید. بنابراین بدیهى است این تعبیر، کاملا مجازى است و اراده حقیقى نشده است ؛ چرا که چنین پندارى نافى مطلق عدالت خداوندى است . و ذات باریتعالى از چنین پندارى بدور است . ابراهیم داستان رؤ یاى خود را براى اسماعیل باز گفت : فرزندم ! در خواب دیدم که تو را دارم سر مى برم . نظرت در این باره چیست ؟ اسماعیل پاسخ مى دهد که : اى پدر به آنچه دستور یافته اى ، عمل کن ، بدان که مرا صابر خواهى یافت . ابراهیم دست بکار شد و کارد بر گلوى اسماعیل نهاد، ولى کارد از بریدن بازماند و هر چه فشار وارد کرد، تاءثیرى نداشت . ابراهیم دریافت که به آزمایشى بزرگ مبتلاست و در آن مؤ فق گردیده است . خداوند ضمن تاءیید رؤ یاى ابراهیم و تحسین صداقت و ایمان او پیام اساسى و هدف مطلوب را چنین اعلام داشت که دیگر این سنت نابخردانه از تاریخ حیات بشر محو باید گردد و به جاى ذبح انسان ، از حیوانات استفاده شود.
قوم نژاد پرست یهود مدعى اند که قربانى ، اسحاق بوده است ، در حالى که منابع تاریخ و قرائن قرآن اسماعیل را تصریح مى کنند
بناى کعبه
ابراهیم فرمان مى یابد که خانه کعبه را بنا کند و اساس خداپرستى را پى ریزى نماید. اسماعیل در کنار پدر به این مهم مى پردازد. خانه کعبه که بناى نخستین آن توسط آدم آغاز شده بود، اینک بدست ابراهیم و اسماعیل تجدید بنا مى گردید. ((حجر الاسود)) سنگ زیر پا یا نردبان ابراهیم بود که براى آراستن دیوارهاى کعبه زیر پاى ابراهیم قرار داشت . این سنگ سیاه آسمانى که اخیرا بر اساس پژوهشهاى زمین شناسان ثابت شد از جنس سنگهاى زمینى نیست و قطعا از کرات دیگر سقوط کرده ، در اطراف تپه اى بود که بناى اولیه کعبه در زیر آن نهفته بود. اسماعیل این سنگ سیاه را به کنار دیوار کعبه آورد تا زیر پاى پدر قرار دهد. آن سنگ در بناى کعبه به یادگار بکار رفت و همچنان جاودانه ماند
فرزندان ابراهیم
نخستین فرزند ابراهیم ، اسماعیل است که مادرش ((هاجر)) مى باشد. اسماعیل مرکب از عربى و غیر عربى است و از ((اسماع )) و ((ئیل )) گرفته شده و به معناى بنده حرف شنو یا بنده شنونده خدا مى باشد. اسماعیل 137 سال زیست و شش ماه پس از مرگ مادرش ((هاجر)) درگذشت . مادر و پسر در ((حجر اسماعیل )) مدفون اند. اسماعیل صاحب فرزندانى بود.
پس از اسماعیل ، ((اسماعیل )) متولد شد که مادرش ((سارا)) بود. کنیه او((ابواسرائیل )) است یعنى بنده خدا عبدالله . اسحاق در هنگام پیرى ابراهیم و سارا بهآنان اعطا شد.
در آن هنگام ابراهیم 120 سال داشت و سارا 96 سال . ((اسحاق )) ریشه عبرى دارد: ((یصحق )) یعنى : ((مى خندد)). در قرآن آمده است که وقتى مژده اسحاق به والدین داده شد، سارا از تعجب خندید.
اسحاق 180 سال زیست و در شهر ((حبرون )) بدرود حیات گفت . او در مغازه مکفلیه مدفون است .
روایات اسلامى متفق اند که ذبیح ابراهیم همان اسماعیل بوده است
زبان ابراهیم
زبان ابراهیم عبرى بوده است . ما در صفحات گذشته در دین موسى از واژه عبرى و وجه تسمیه آن سخن گفتیم . زبان عبرى در یک دوره از حیات بنى اسرائیل رایج بوده است . عربى که زبان اسماعیل و اعقاب او است ، به عبرى زبان اسحاق نزدیک است . عبرى از شعب زبانهاى سامى است و زبان رسمى بنى اسرائیل بوده و مى باشد. کتب مقدسه عهد عتیق به این زبان و خط عبرى نوشته شده است . این خط منشعب از خط فینیقى است . حروف الفباى عبرى در ابتدا شبیه الفباى فنیقى بود و بعدها از الفباى آرامى تقلید کرد. در حال حاضر کتاب مقدس تورات به همان الفباى آرامى نوشته مى شود.
الفباى عبرى - آرامى داراى 22 حرف است .
گفته اند نخستین کسیکه به زبان عبرى سخن گفته ، ابراهیم بوده است . گویا این زبان را هنگامى که از نهر اردن عبور مى کرد، فرا گرفت . نسب شناسان یمن گفته اند اولین کسى که زبان عبرى را اختراع کرد و به آن سخن گفت ، یعرب بن قحطان بوده است
بیت العتیق
کعبه مکرمه از مهم ترین معابد جهان عرب جاهلى بشمار مى رفت . ((کعبه )) خانه مکعب شکلى است که سنگ نخستین آن را آدم کار گذاشته و توسط ابراهیم و اسماعیل تجدید بنا گردید. قرآن به سابقه تاریخى - عقیدتى این بناى مقدس تصریح کرده است و آن را ((بیت الله )) و ((بیت العتیق )) و... نام گذارده است . یک دانشمند یونانى که در قرن دوم میلادى مى زیسته ، از معبدى به نام ((مکورابا)) که نام قدیم مکه است ، یاد کرده است . معلوم مى شود که در زمان هاى بسیار دور، مردم بدوى آن ناحیه از سقوط سنگ سیاه آسمانى به وحشت افتاده بودند و سپس آن را مورد پرستش قرار دادند.
این خانه مقدس پس از ابراهیم ، سالهاى درازى مکان و محل عبادت مردم عرب بوده و آن را احترام فراوان مى کردند.
بعدها عقاید بت پرستى در میان قبائل عرب راه یافت و این مکان مقدس مرکز بتان گردید.
خانه کعبه چند مرتبه در طول تاریخ ویران شده و تجدید بنا گردیده است : در زمان قصى بن کلاب جد ششم پیامبر اسلام که رئیس قبیله قریش بود، کعبه ویران شد. قصى بن کلاب آن را از نو بنا کرد.
بار دوم که ویران شد، در سال 18 یا 28 قبل از بعثت بود که بزرگان قریش تصمیم گرفتند آن را مجددا بسازند. آنان کار ساختمان را آغاز نمودند و دیوار خانه را که کوتاه بود، بلندتر کردند و از تخته پاره هاى یک کشتى متروک رومى که در ساحل دریاى سرخ بود، براى سقف آن استفاده کردند. و چون خواستند حجر الاسود را در جاى آن نصب کنند، میان طوائف قریش اختلاف افتاد. سرانجام رسول اکرم که هنوز به مقام رسالت مبعوث نشده بود و به نام محمد امین شهرت و احترام بسیار داشت ، با تدبیرى خردمندانه به اختلاف و خون ریزى حتمى پایان داد. آن حضرت پیشنهاد کرد که حجر الاسود را در گلیمى نهاده و هر طایفه قسمتى از گلیم را گرفته و نزدیک جایگاه مربوطه آورند. آنگاه رسول اکرم با دست خود، آن سنگ سیاه را کار گذاشت و به اختلاف پایان داد.
یک بار دیگر در زمان حکومت یزید بن معاویه در سال 64 هجرى در جریان درگیرى با عبدالله بن زبیر، کعبه ویران شد. عبدالله بن زبیر کعبه را تجدید بنا کرد. بعد از او در سال 75 هجرى که حجاج بن یوسف ثقفى والى حجاز شد، بناى عبدالله بن زبیر را ویران کرد و دوباره بر اساس بناى قصى بن کلاب آن را تجدید بنا کرد.
بار دیگر در سال 309 هجرى قمرى خانه کعبه بدست قرامطه ویران شد. این فرقه در سال 309 قمرى به اتفاق رئیس خود ابوطالب سلیمان قرمطى حاکم بحرین ، عازم مکه شدند. آنان در روز ترویه به حجاج حمله نموده و به قتل و غارت پرداختند. آنگاه وارد بیت الله شده ، پرده کعبه را قطعه قطعه کرده ، بین یاران خود تقسیم نمودند. حاجیان را کشته ، در چاه زمزم افکندند. حجر الاسود را برداشته ، با خود به بحرین آوردند. در سال 329 هجرى دوباره این سنگ سیاه را با خود به مکه آورده و در جاى اولیه آن نصب نمودند
یکى دیگر از نامهاى ((بیت الله )) مکه است که در قرآن آمده است . شهر ((مکه )) کهن ترین شهرهاى حجاز پیش از اسلام بوده است و میان دو کوه ((ابوقبیس )) و ((قصیقصان )) در دره خشکى قرار دارد. این شهر قبل و بعد از اسلام داراى اهمیت مذهبى و تجارى بسیارى بوده است . در قرآن ((مکه )) و ((بکه )) آمده است . مفسران اسلامى مى گویند که دو لفظ هر دو به یک معنا است . گاهى عرب حرف میم را به باء تلفظ و تبدیل مى کرده است . مثل این که ((لازم )) را ((لازب )) هم گفته اند. برخى گفته اند: ((مکه )) نام شهر است و ((بکه )) نام کعبه مى باشد.
زبان شناسان بر این پنداراند که واژه مکه ریشه ایرانى دارد و لذا گمان کرده اند که ریشه مکه : ((مهگه )) یعنى ((جایگاه ماه )) بوده است .
جغرافى دان یونانى بطلمیوس ((مکه )) را ((مگوبا)) گفته است .
در قرآن و روایات اسلامى از مکه به ام القراى تعبیر شده است .
ریاست مکه پس از فرزندان اسماعیل بدست قوم ((جرحم )) بود. و چون قوم ((خزاعه )) بر تیره جرحمیان غالب شدند، ریاست مکه را بدست گرفتند. پس از خزاعه ، قبیله ((قریش )) ریاست مکه را در دست داشتند. قبیله قریش از فرزندان اسماعیل هستند
قوم عرب
تقسیم بندى قوم عرب
اعراب امروزه در جهان جمعیت چشم گیرى را تشکیل داده اند و 24 کشور اسلامى جهان را بیشتر همین قوم پدید آورده اند که اگر هم از نژاد سامى نباشد، بهر حال زبانشان عربى است .
کمتر زبانى در دنیا وجود دارد که یک طیف بسیار بزرگ را در رابطه با یک زبان در برگیرد.
علماء انسان عرب ، اعراب را به سه دسته تقسیم کرده اند که چند صفحه قبل به آن اشاره شد، و اینک تفضیل آن :
اعراب بطور کلى به سه دسته تقسیم شده اند:
1- عرب بائده .
2- عرب عاربه .
3- عرب مستعربه .
عرب بائده اعرابى بوده اند که منقرض شده و نسل آنان از بین رفته است و گفته شد که قبائل : عاد و ثمود و طسم و جدیس و جرحم از آنان بوده اند که در قرآن کریم به برخى از این اقوام اشاره شده است .
و اما عرب عاربه ، اعراب بومى و خالص را گویند که نسل ایشان هنوز ادامه دارد، مانند: قحطانیان که شاید همان یقطان باشند که در تورات آمده و منسوب به یعرب بن قحطان هستند که در یمن زندگى مى کرده اند.
و اماع عرب مستعربه ، اعرابى را گویند که در اصل عرب نبوده اند و قبول عربیت کرده اند، مانند: عدنانیها که از اولاد اسماعیل فرزند ابراهیم بودند و قبول عربیت کرده و در حجاز ساکن شدند. رسول اکرم اسلام و قبیله قریش از همین نسل مى باشند. اهالى سرزمین حجاز و نجد و یمامه به دو گروه شهرنشین و بیابانگرد تقسیم مى شدند
عمالقه
عمالقه یا عمالیق از اعراب قدیم بائده بودند که در قسمت شمالى حجاز و تهامه زندگى مى کرد و تا شبه جزیره سینا پراکنده بودند. گروهى گفته اند که عمالقه نام تیره اى از عرب بوده که در نزدیکیهاى خلیج عقبه و حدود شمالى آن زندگى مى کردند و نام عمالیق را یهود فلسطین به آنان اطلاق کرده اند. اصل این کلمه در زبان بابلى ((مالیق )) یا ((ماکوت )) و ((مالوق )) بوده است که اهل تورات به آنها اطلاق نموده اند. بعدها این کلمه در زبان عرب به صورت : عمالقه و عمالیق درآمده که آن را بر تیره بزرگى از اعراب بائده اطلاق کرده اند. این اعراب در حدود 25 قرن قبل از میلاد مى زیسته اند. گروهى از اعراب عمالقه به خارج از عربستان ، یعنى به مصر و عراق مهاجرت کرده اند.
محققان معتقدند که تمدن درخشان و بى سابقه حمورابى در عراق ، کار همین عمالقه مهاجر است . این تمدن بزرگ که هنوز از استانداردهاى تمدن معاصر جهان جلوتر است و برترى هاى حقوقى - انسانى بسیارى دارد، از سال 2460 تا 2070 قبل از میلاد در بابل برقرار بوده است . قوم آشور نیز تیره اى از عمالقه عربستان بوده اند که 2000 سال قبل از میلاد در نواحى شمالى بین النهرین سکونت داشتند. دولت آشور که به مدت ده قرن اقتدار بى سابقه اى داشت ، محصول همین تیره از عمالقه است . در اینجا به خواننده گرامى یادآورى مى شود که امام على بن ابیطالب علیه السلام در بیان فلسفه تاریخ به سابقه شگفت این قوم اشاره مى کند، و قدرتهاى زمان و جهان را به عبرت از تاریخ سرنوشت اقوام متمدن گذشته از جمله عمالقه ، دعوت مى فرماید.
گروه دیگرى از عمالقه مهاجر به مصر در سال 2214 قبل از میلاد، از راه دریاى احمر وارد مصر شدند. در ابتدا به مصر سفلى قدم گذاشتند و بعد به مصر علیا رفتند. فراعنه مصر از تیره همین عمالقه مهاجر هستند. در منابع یونانى از اقتدار سیاسى این قوم یاد شده است .
این قوم از سال 2214 تا 1589 ق .م . در قسمتى از مصر سلطنت مى کردند. حکومت مطلقه عمالقه بر مصر از سال 1580 تا 1730 ق .م . بوده است .
مصریان ، عمالقه را بلاى آسمانى تلقى کردند. برخورد خشن و غارت و تخریب این قوم باعث شد تا بومیان مصر چنین پندارند که عمالقه مظاهر خشم خدایان هستند. نبرد مصریان با عمالقه در طى سالهاى 1680 تا 1580 ق .م بوده است . آنان توانستند عمالقه را از مصر عقب برانند. در این عقب نشینى گروهى از عمالقه در صحراى سینا و شمال حجاز دولت نبطیان را پدید آوردند. قوم ثمود که در شمال حجاز دولتى داشتند و قرآن از آنها یاد کرده ، از همین عمالقه یا اعراب بائده بودند.
اعراب عاربه یا اعراب اصیل شامل تیره هاى قحطانى هستند و از نژاد سام بن نوح . خاورشناسان ، تیره هاى سامى را عبارت از: اکدى ها، آشورى ها، کنعانى ها، عبرى ها، آرامى ها، موآبى ها، عمونى ها، فنیقیها و... مى دانند. این تیره ها همگى در شبه جزیره عربستان مى زیسته اند و تا چهار هزار سال قبل از میلاد در همانجا متوطن بوده اند. علت مهاجرت این تیره ها، تغییر آب و هوا بوده است .
در قسمت جنوبى جزیره العرب تیره اى از اعراب مى زیسته اند که به اعراب قحطانى مشهور بودند. آنان از نسل یعرب بن قحطان بودند که قحطان در هنگام جدا شدن فرزندان نوح ، از بابل به سمت یمن آمده و حکومت آن سامان را بدست گرفت . یعرب بن قحطان زبان عربى را از آنان فرا گرفت . اعراب مستعربه تیره اى بودند که از خارج عربستان به آن ناحیه رفته و قبول عربیت کرده بودند. مانند عدنانیها که از اولاد اسماعیل بودند. عدنان جد بیستم پیامبر اسلام است . وى پدر اعراب عدنانى است که در تهامه و نجد و حجاز تا شام و عراق زندگى مى کردند.
اعراب عدنانى را عرب اسماعیلى ، عرب شمالى ، عرب مستعربه و عرب مضرى نیز مى گویند. ((عدنان )) دو پسر داشت : یکى ((معد)) و دیگرى ((عک )). معذ بن عدنان مادرش از تیره جرحم بود. او ده فرزند داشت . کنیه وى ابو قضاعه بود در موقع سلطه بخت نصر به حران رفت و در آنجا سکونت یافت . پس از جنگ به مکه بازگشت . معد سرور همه پسران عدنان بود. اعراب مستعربه با دیگران اقوام عربى فرق اساسى داشتند. این اختلافات در فرهنگ ، نظام اجتماعى و مذهب بود. عدنانیها نیز پراکنده شدند و به سوى مصر و حبشه مهاجرت کردند.
قبیله قریش
یعقوبى مى گوید: ((نضر بن کنانه ))، نخستین فردى است که ((قریش )) نامیده شد. گفته اند چون مردى پاک دامن و بلند همت بود، او را قریش گفته اند. برخى گفته اند: چون بازرگان بود، به این نام شهرت یافت . و گروهى معتقدند که مادرش او را قریش نامید که تصغیر ((قرش )) است . و آن جانورى است که در دریا زندگى مى کند. کسى که از فرزندان نضر بن کنانه نباشد، قریشى نیست . برخى گفته اند که چون این قوم پس از پراکندگى ، گردهم هم آمده اند، قریش نامیده شدند. ((تقرش )) به معناى ((تجمع )) است .
برخى قریش را لقب فهر بن مالک دانسته اند. وعده اى دیگر قریش را نام و فهر را لقب دانسته اند. گروهى قریش را نام طایفه اى مى دانند که قبل از ریاست مکه ، در بیرون مکه مى زیستند. برخى معتقدند که قریش از ادوار ساسانى در جزیرة العرب حضور داشته و در قرن چهارم میلادى بر مکه ریاست یافته است . محققان ایرانى مى گویند: کلمه ((قریش )) عجمى است و معرب ((کورش )) است . و از طرفى قریش نژاد خود را برتر از اعراب جاهلى مى داند و به سید و شریف قوم مشهور است . بنابراین قریشیها ایرانى اند و همان کورشیها هستند!! مانند کلمه ((زمزم )) که نام چاه معروف است و حال آنکه این کلمه ، ایرانى است و از ((زمزمه )) گرفته شده که یک دعاى زرتشتى - ایرانى مى باشد. و یا کلمه ((مسجد)) که معرب ((مزگت )) است و یا ((مکه )) که معرب ((مهکده )) یا معبد ماه است . قریش که لقب اجداد پیامبر اسلام است ، معرب همان ((کورش )) بوده که در عصر جاهلیت با دودمان خود به حوالى مکه مهاجرت کرده و بر مکه مسلط شده است .
قصى بن کلاب تولیت مکه را بدست گرفت . همو بود که ریاست طایفه قریش را نیز بر عهده داشت .
قصى بن کلاب رقباى خویش را از صحنه خارج کرد و از آن تاریخ به بعد، ریاست مکه و تولیت آن را در دست سران قبیله قدرتمند قریش بود تا که پیامبر اسلام به رسالت مبعوث گردید
عقاید قوم عرب
عقاید اعراب جزیرة العرب در آستانه ظهور اسلام
ادیان و مذاهب در میان مردم جزیرة العرب عبارت بود از: دین باستانى - تاریخى حنیف ، یهود، نصارى ، زرتشت ، صابئین ، مزدک و مانى .
بدیهى است که تنها دین بومى و اصیل جزیرة العرب آئین پاک و توحیدى حنیف بود که یادگار ابراهیم بت شکن بزرگ توحید مى باشد. قرآن به سابقه این دین در جزیرة العرب تصریح کرده است .
دین حنیف آئین پاک و خالص ابراهیم خلیل بود. تاریخ عقاید اعراب از دیر باز نشان مى دهد که افراد آگاه و روشن جامعه عربى حنیف و موحد بوده اند و از خرافات و شرک و بت پرستى اعراب سخت آزرده خاطر مى گشته اند.
در دوره تحریف عقاید موسى و عیسى علیهما السلام ، برخى از رهبان و احبار و دیگر جاهلان دین پاک ابراهیم را به عقاید تحریف شده یهود و نصارى نسبت مى دادند که قرآن صریحا هر گونه انتسابى را نفى و نهى مى کند.
بطور کلى آئین حنیف یک اندیشه خالص و ناب توحیدى بوده و داراى مناسک و مراسم خاصى نبوده است .
حنفاء یا موحدان یکتاپرست ، روشنفکران جامعه جاهلى بوده اند. در زبان پارسى ((حنیف )) به معناى ((به حق گرائیدن )) و یا ((از گمراهى به رستگارى رو آوردن )) است . در لغت عربى ((حنیف )) به معناى : المائل الى الحق ، یعنى : ((گرایش به سوى حق و حقیقت )) است .
در جامعه جاهلى به هر کس که شعائر منسوب به ابراهیم را از قبیل حج ، طهارت و تطهیر و ختان و... انجام مى داد، حنیف مى گفتند. در جامعه جاهلى غلبه و اکثریت با جریان بت پرست و مشرک بود. آئین حنیف به صورت جریانى باریک و کمرنگ در حاشیه و پنهان از چشم ها به حیات خود ادامه داد.
حنفاء جامعه جاهلى
چهره هاى برجسته جاهلى که به آئین حنیف وفادار بودند، عبارت اند از:
1- ورقة بن نوفل ، عموزاده خدیجه بنت خویلد بود که با مطالعه کتب مذهبى ، اصالت عقیدتى خویش را حفظ کرد. و به همین دلیل به پیامبر اسلام ایمان آورد.
2- عبیدالله بن جحش ، از قبیله قریش ، پسر عمه و برادر زن پیامبر اسلام . او در حبشه به مسیحیت گروید.
3- عثمان بن حویرت . او در نزد قیصر روم مسیحى شد.
4- زید بن عمروبن نفیل ، از قبیله قریش ، پدر سعد بن زید، صحابى معروف . او از اکل میته و حرام دورى مى کرد، و به آئین ابراهیم وفادار بود. اعراب را از کشتن دختران نهى مى کرد. او بر اساس پیشگوئى راهبى در شام ، از قبول مسیحیت و یهودیت خوددارى کرد و در انتظار ظهور اسلام بود. اما در راه بازگشت به مکه توسط قبیله لخم کشته شد.
5- نابغه جعدى قیس بن عبدالله ، از شعراى مشهور عرب عصر جاهلیت و اسلام . اشعار او در دوره جاهلى در رابطه با توحید و بعث و جزا و بهشت و دوزخ و ... بود. این شعر از او است :
الحمد لله لا شریک له
من لم یقلها فنفسه ظلما
((سپاس خداوندى را که شریکى براى او نیست ، هر کس این شعار را نگوید، به خود ستم کرده است )).
6- امیة بن ابى صلت ثقفى ، از اهالى طائف و قبیله ثقیف ، از شعراى بزرگ جاهلیت . او با کتب آسمانى آشنائى داشت و لذا خمر را حرام مى دانست و درباره بتان با شک و تردید اظهار نظر مى کرد. براى بدست آوردن حق کوشا بود. خود در پیامبرى طمع ورزید. وقتى پیامبر اسلام ظهور کرد، بر او حسد ورزید و گفت : تا کنون امیدوار بودم که پیامبر شوم . امیه در سال دوم یا نهم هجرت در شهر طائف جان سپرد. خواهرش که مسلمان شده بود، یکى از قصائد طولانى او را در محضر رسول اکرم خواند. حضرت فرمود:
امن شعره و کفر قلبه شعرش ایمان داشت و قلبش کافر بود. امیه نخستین کسى بود که :((بسمک اللهم )) را نوشت . این عبارت تا آمدن اسلام در میان اعرابمعمول بود.
7- قیس بن ساعده ؛ حکیم و خطیب مشهور عرب جاهلى که رسول اکرم او را در بازار عکاظ در حال سخنرانى دیده بود، در اشعارش به توحید و معاد اعتراف داشت .
8- ابو قبیس حرمة بن ابى انس ، از قبیله بنو نجار، که در عصر جاهلیت رهبانیت اختیار کرد و دست از بت پرستى کشید و خواست مسیحى شود، ولى از آن هم گذشت و براى خود عبادتگاهى تدارک دید و به عبادت پرداخت .
او مى گفت : من پروردگار ابراهیم را پرستش مى کنم .
ابوقبیس پس از هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه ، اسلام آورد و در حق حضرت اشعارى سرود که در تاریخ تراجم ضبط شده است .
9- خالد بن سفیان ؛ که پیامبر اسلام او را ستوده است . او بر دین حنیف بود که قومش را بشارت ظهور اسلام داد. وقتى دخترش سوره توحید را از پیامبر شنید، گفت : پدرم نیز چنین مى گفت .
10- تبال اسعد، پادشاه یمن که به گفته مورخان ، هفتصد سال قبل از نبوت پیامبر اسلام به دین اسلام ایمان آورد و در اشعار خود به رسالت پیامبر اسلام گواهى داد.
11- زهیر بن ابى سلمى ؛ شاعر معروف عرب که او نیز از ظهور اسلام در اشعارش خبر داده است .
12- ابو عامر راهب ؛ از قبیله ((اوس ))، پدر ((حنظله )) معروف به ((غسیل الملائکه ))، نیز از مومنان دین حنیف بود.
13- بحیراى راهب ؛ از جمله کسانى بود که به پیامبر اسلام قبل از رسالت آن حضرت ایمان آورد و مژده ظهور اسلام را به مردم داد
گویا مسیحیان قبل از اسلام ، اصطلاح ((حنیف )) را براى اعراب غیر یهودى و غیر مسیحى بکار مى بردند.
گاهى حنفاء بر صابئین اطلاق مى شده است . واژه ((حنیف )) از ریشه ((حنف )) به معناى : میل کردن به چیزى است . ((تحنف )) نیز به معناى : ((کناره گیرى از مردم و زهدورزى )) مى باشد. اما در اصطلاح مذهبى یعنى : روى گرداندن از بت پرستى و میل به یگانه پرستى ، تعبیر مى شود
شعائر دین حنیف
گفته شد که آئین حنیف ، داراى مناسک و احکام خاص مدونى نبود، اما سننى از ابراهیم در باورها بیادگار مانده بود که در طهارت جسمانى و روحانى خلاصه مى شد. حنفاء از ارتکاب محرمات پرهیز مى کردند. حنفاء دین توده هاى آگاه بود و اشراف و سران جاهلى در زمره حنفاء نبودند. پس از اسلام ، براى برخى از سران جاهلى که در طى یک کودتا، قدرت را بدست گرفتند، بیوگرافى ساخته شد و آنان را در زمره حنفا قرار دادند. حال آن که تاریخ جاهلیت رد پاى این بت پرستان را نشان مى دهد.
حنفاء به ((الله )) اعتقاد داشتند. پرستش الله در تاریخ دین حنفاء به عصر ابراهیم و اسماعیل مى رسد.
ترکیب ((الله )) از ((الف و لام )) تعریف که بر سر ((اله )) آمده ، شکل گرفته است . این حقیقت در کتیبه هاى عربى قدیم ثبت شده و امروز در دست است . الله در تلقى اولیه موحدان به معناى خداى اکبر و اعظم بوده است که در اشعار شعراى آن اعصار نیز دیده مى شود. شاهد دیگر کثرت استعمال و قدمت نام ((عبدالله )) در میان اعراب است که دلیل روشنى بر این مطلب مى باشد. آیات قرآن به پیشینه پرستش ((الله )) در اعصار بسیار قدیم اشاره دارند.
محققان مى گویند: اعتقاد به ((الله )) در بیشتر اعراب مرکزى و شمالى دیده شده است . آنان به وجود خداى مقتدر و مجرد که در آسمانها جاى دارد، بطور نامشخص باور داشتند. در اعتقاد آنان ((الله بوده که آسمانها را آفریده است . قرآن به این سابقه عقیدتى تصریح کرده است .
اعراب شمالى به موازات ایمان به خدایان متعدد و جن ها، اندیشه خداى اعلى یعنى ((الله )) را که شکل اختصاصى کلمه عربى ((الاله )) بود، در ذهن داشتند. ریشه ((الله )) همان ((ایل )) سامى است که به معناى خداوند مى باشد.
در کتیبه هاى بدست آمده از صحراى عربستان و یمن جنوبى ، چنین آمده است که سابقه عبادت ((الله )) بسیار طولانى بوده و در اعصار بسیار دور آن را به صورت ((الاه )) مى خواندند. برخى مى گویند که منشاء آن کلمه ((ال )) بابلى است که در کتب یهود به صورت ((ایل )) یا ((ئیل )) آمده است . نبطیان ((الله )) را ((هلا)) خوانده اند. ((هرودت )) از خداى نبطیان به ((آلیوده )) تعبیر مى کند.
بهر حال سابقه پرستش ((الله )) در میان بابلیان ، عبرانیان ، نبطیان و عربان مناطق گوناگون عربستان ، بسیار قدیمى است . برخى از یهودیان و مسیحیان نیز خداى خود را ((الله )) مى نامیدند. این قرائن تاریخى - باستانى نشان مى دهد که دین حنیف نخستین اندیشه توحیدى در تاریخ عقاید بشر مبتنى بر پرستش ((الله )) جل جلاله بوده است و اقوام موحد دیگر نیز تحت تاءثیر تعالیم و اندیشه این دین بوده اند
عقاید عرب قبل از اسلام
گروهى از اعراب اجرام سماوى را مى پرستیدند. ((خورشید)) خداى مؤ نث و ((ماه )) خداى مذکر همسر خورشید بود. آنان اسامى خورشید و ماه و ستارگان را بر فرزندان خود مى نهادند: عبدالشمس ، عبدالشارق ، عبدالنجم ، عبدالثریا. ستاره زهره نیز پرستیده مى شد. ((زهره )) معادل ((ونوس )) یونانى و ((عنثتروت )) بابلى بود که ((العذى )) نامیده مى شد: عبدالعذى .
معبد ((العذى )) در ((نحله )) بین مکه و طائف قرار داشت . ((قزح )) خداى طوفان بود و ((لات )) خداى آفتاب شمرده مى شد. ((منا)) به معناى مرگ از ریشه ((منیه )) که جمع آن ((منایا)) و ((منوات )) است ، در نزد اقوام کنعانى مورد پرستش بود. ((مناف )) خداى دیگر اعراب بود. ((ود)) خداى اعراب بود. اعراب به روح و جن و غول پرستى معتاد بودند.
دهرپرستى از عقاید اعراب بود. ((دهر)) معادل ((زروان )) در عقاید ایرانیان باستان است . در تلقى ((دهریون )) زمان ازلى و ابدى بود. قرآن به این عقیده تصریح مى کند. پرستش حیوانات نیز در میان اعراب جاهلى رایج بود. این عقیده نوعى توتم پرستى بود که جزء عقاید بدوى بشر که در سراسر زمین معمول بوده ، مى باشد. قبائل عرب اسامى خود را به اسامى حیوانات مورد پرستش خود، مى نهادند.
احجار نیز پرستیده مى شد و این همان فتیش پرستى بدوى بوده است . بت پرستى در اشکال و مظاهر گوناگون در میان عربها رواج بسیار داشت . گویند نخستین کسى که بت پرستى را در میان فرزندان ((اسماعیل )) رواج داد، ((عمرو بن لحى )) نیاى قبیله ((خزاعه )) بوده است . او یکى از بت هاى شهر ((بلقا))ى شام را به مکه آورد.
عقاید وارداتى : نیز در جزیرة العرب راه داشت ، دین یهود و مسیح و زرتشت از جمله ادیان وارداتى بود که در جزیرة العرب پیروانى داشت . برخى از عقاید گنوسى و صابئى نیز رایج بود.
مورخان و محققان علل گوناگونى را در انتقال آئین یهود به عربستان بیان کرده اند، آنچه مشهور و معروف است این است که در هجرتها و قهر و غلبه هائى که در ادوار گوناگون بر یهودیان متوجه مى شده ، بخشى از یهودیان به جزیرة العرب آمده اند.
این هجرت و انتقال در جریان جنگهاى روم و بابل با یهودیان صورت گرفته است . گروهى از یهودیان بنونظیر، بنوقریظه و بنو بهدل از شام به حجاز گریختند و در مراکزى چون فدک ، تیما، خیبر، وادى القرى ، یثرب و... ساکن شدند. در یثرب و حوالى آن بزرگ ترین طوایف یهود یعنى بنو قریظه و بنو نظیر و بنو قعقاع مستقر بودند و به کار تجارت و صنعت و زرگرى و کشاورزى مشغول شدند. گویند پس از ویرانى اورشلیم گروهى از یهودیان به تدریج به عربستان راه یافتند. قبائل بنو نظیر، بنو قریظه ، بنو قعقاع ، بنو عکرمه ، بنو بهدل و بنو شعله خود را از نسل کاهن بن هارون بن عمران برادر موسى مى دانستند و لذا خود را برتر از اعراب و دیگر اقوام یهود مى شمردند. وقتى قبیله اوس و خزرج به یثرب آمدند، از نفوذ یهودیان کاسته شد. یهودیان براى حفظ ثروت خود به اعراب خراج مى دادند. ولى یهودیان خیبر به دلیل داشتن دژهاى مستحکم مستقل مى زیستند.
دین مسیح نیز به همین شکل وارد جزیرة العرب شد. مسیحیان مهاجر از شام و فلسطین به حجاز راه یافتند. کشیشان مسیحى تبلیغات خود را از شام و عراق تا عربستان و یمن گسترش دادند. آنان دیرهاى خود را در زیر چادر تشکیل مى دادند، لذا به آنان ((اساقفه الخیام )) گفته شده است . این دین از یمن تا حبشه پیروانى یافت .
حبشیان در نجران کلیسائى بنا کردند که ((کعبة النجران )) نامیده شد. در شهرهاى ((صغا))، ((مآرب )) و ((ظفار)) کلیساهائى تاءسیس شد. مردم ((حیره )) در نزدیک ((کوفه )) نسطورى مذهب بودند و از اسقف ایران دستور مى گرفتند.
مردم غسان که تابع قدرت روم بودند، مذهب یعقوبى داشتند. گروهى از رهبانان مسیحى در حجاز مى زیستند، پیامبر اسلام با آنان معاصره بوده و قرآن به وجود آنان در جزیرة العرب اشاره کرده است . باید دانست که عقاید یهودیان و مسیحیان حجاز با یکدیگر یهودیان و مسیحیان مراکز دیگر اختلاف اساسى داشت . تصریحات قرآن به عقاید آنان مبین این واقعیت است . گویا کهن ترین شاخه مسیحیت یعنى ((مونوفیزیت ))ها در حجاز ساکن بوده اند که اعتقاد به طبیعت واحد عیسى داشتند. این گروه از مسیحیان ((ابیونیان )) خوانده شده اند. کلمه عبرى ((ابیونى ))، فقیر معنا مى دهد. ((ابیونیان )) بر خلاف دیگر فرقه هاى مسیحى رابطه خود را از یهود نبریدند.
گویا مسیحیان مکه و.. . که با پیامبر اسلام معاصر بوده اند، از همین ابیونیان بوده اند. دین زرتشت از ایران به عربستان راه یافت و پیروان آن بیشتر ایرانیانى بودند که غالبا در یمن و عمان نو بحرین سکونت داشتند. در میان قبیله تمیم افرادى بودند که آئین زرتشتى داشتند.
گفته مى شود که عقاید مزدکى و مانوى نیز در جهان عرب راه یافته بود و در میان قبیله قریش پیروانى داشت .
خالد بن سنان العبسى که در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم میلادى مى زیست ، مردم را به دین عیسى دعوت مى کرد. او آتشى را که در عربستان بر روى یکى از چاههاى نفت روشن شده بود و طرفداران آن آتش مردم را به آئین زرتشت دعوت مى کردند، خاموش کرد.
گروهى از صابئین در حجاز زندگى مى کرده اند. قرآن از آنان یاد مى کند.
در اسلام ، یهود و نصارى و مجوس ، در حکم اهل کتاب شمرده شده اند
تاریخچه بت پرستى ، جاهلیت و عقاید عرب جاهلى
آغاز بت پرستى در جهان
صاحب ((الاصنام )) مى گوید: منشاء بت پرستى از فرزندان آدم آغاز گردید. در اساطیر آمده است که پس از مرگ آدم به پرستش جسم او پرداختند و این منشاء بت پرستى گردید.
محققان معتقدند که بت پرستى شکل نخستین عقاید دینى انسان اولیه بوده و ادیان امروز ابعاد تکامل یافته و اصلاح شده عقاید اولیه انسان است . آنان مراحل تکامل ادیان را در چهار مرحله خلاصه مى کنند:
1- مرحله دیانت ابتدائى ، مانند: آنى میسم ، سحر و جادوگرى ، و توتمیسم یعنى مذهب پرستش حیوانات و گیاهان مقدس .
2- ادیان مبتنى بر شرک و چند خدائى .
3- ادیان مبتنى بر یگانه پرستى و تک خدائى یا توحید، مانند: زرتشت ، یهود، مسیحیت و اسلام .
4- ادیان و مکاتب فلسفى مبتنى بر وحدت وجود.
گروهى از جامعه شناسان از میان ادیان بدوى مذهب آنى میسم را منشاء بت پرستى دانسته اند. و گروه دیگرى توتم پرستى را منشاء بت پرستى دانسته اند.
همان طور که گفته شد، بت پرستى از خارج جزیرة العرب در میان اعراب راه یافت .
صاحب ((الاصنام )) مى گوید:... چون اسماعیل در مکه سکنى یافت و بر کثرت جمعیت افزوده شد، فرزندان اسماعیل ، عمالقه را از مکه بیرون کردند. بنو اسماعیل همچنان به ستیز با اهالى مکه پرداختند و گروهى دیگر را بیرون راندند. رانده شدگان پاره هاى سنگ اطراف کعبه را با خود بردند. آنان از آن پس این سنگها را تقدیس و تکریم مى کردند.
به روایت دیگر نخستین ((بت )) از بلقاى شام به حجاز آورده شد. اعراب بتان را ((اصنام و صنم )) خوانند. ((وثن و اوثان )) نیز گفته مى شود.
بت هاى معروف عرب عبارت بودند از:
1- شواع ؛ نام بتى است که مربوط به ((هذیل بن مدرکه )) بوده که در محل ((رهاطه )) قرار داشته است .
این بت پس از اسلام به دستور پیامبر و توسط ((عمرو بن عاص )) درهم شکسته شد.
2- ود؛ این بتى بود که ((عمرو بن لحى )) آن را از کنار رودخانه جد به مکه آورد و به یکى از قبائل عرب داد.
این بت در وادى القرى قرار داشت . ((عبدود)) به همین مناسبت است . پس از اسلام این بت به دستور پیامبر توسط ((خالد بن ولید)) درهم شکسته شد.
3- یغوث ؛ بر وزن ((یهود)) نام بتى بود که قبیله مذحج و متحدانش آن را مى پرستیدند. گویند یغوث یکى از پنج بت قوم نوح بوده است .
یغوث به معناى فریاد رس است . مردم شمال و جنوب یمن این بت را مى پرستیده اند.
4- یعوق ؛ این بت در قریه خیوان در شمال ((صنعا)) قرار داشت . قبیله ((همدان )) این بت را مى پرستیدند.
5- نسر؛ بر وزن عصر، به شکل کرکس ساخته شده بود و از پنج بتى بود که قوم نوح مى پرستیدند. متولى این بت ، ((معدى کرب )) بود. نسر در میان حمیرى ها مقام والائى داشت . نسر از جمله پنج بتى بود که قوم نوح مى پرستیدند.
جان ناس ، محقق در تاریخ ادیان و عقاید، در این رابطه مى گوید: اعراب شهرنشین و صحراگرد به خدایان مذکر و مونث معتقد بودند. هر یک از این خدایان مخصوص یک قبیله یا چند قبیله بود، مانند بت هبل که خاص مردم مکه و اطراف آن بود.
در شهر مکه سه خداى مونث وجود داشت :
1- لاتى ، خداى یو ، خداى مادینه .
2- منات ، خداى سرنوشت .
3- عزم .
این سه خدا را ((بنات الله )) مى نامیدند که در مکه پرستش مى شد.
6- لات ؛ که در قرآن به آن اشاره شده ، مورد پرستش قریش بود و در طائف قرار داشت . لات سنگ چهارگوشى بود که در محل آن اکنون مناره مسجد طائف قرار دارد. کلمه ((لات )) از ((لت )) گرفته شده و به معناى ((خلط و مزج )) است و ((لات )) با تشدید تاء، اسم فاعل است که بعدا ((تاء)) تخفیف یافته است .
محققان معتقدند که ((لات )) منقول از زبان نبطى است ، و آن نام یکى از خدایان ماده بابلى بوده است که در بابل رب الارباب دختران بوده و خواهرانش ((مامناتو)) و ((غشتار)) بوده اند. ((لات )) نیز مانند دیگر خدایان بابلى تحول یافته است : در سوریه همسر یکى از خدایان نر که ((حداد)) نام داشت ، شناخته شد. ((حداد)) خداى باران بود. بت لات در میان نبطیان ربة البیت نام داشت و بعد الهه آفتاب شد.
بت ((لات )) وقتى به ((حجاز)) انتقال یافت ، مورد پرستش ((ثقیف )) و ((قریش )) قرار گرفت و مورد احترام بسیار بود. پس از اسلام ، این بت در میان قبیله ((ثقیف )) همچنان از اعتبار بسیار برخوردار بود. وقتى قبیله ثقیف اسلام آورد، به دستور پیامبر اسلام این بت توسط خالد بن ولید درهم شکسته شد.
7- عزى ؛ از بزرگ ترین بتهاى عرب جاهلى مخصوصا قبیله قریش بوده است . بت عزى در وادى القرى قرار داشت . قریش ((لات و عزى و منات )) را دختران خدا مى دانستند. قرآن به این پندار جاهلانه اشاره کرده است . در الواح بابلى ((عزو سارى )) آمده است .
در زبان عبرى ((عزى )) از ((عزرا)) یعنى ((شدت قوت )) گرفته شده است و عزى به معناى : اقوى و اشد است . عزى قدیمى تر از منات و لات است .
8- ایت بت از قبیله هذیل و خزاعه بوده است . گویا قدیمى ترین بت عرب مى باشد و لذا مورد احترام بسیار بوده است . ((منات )) از ((منى )) به معناى ((ریختن ))؟ است چون خون قربانیهاى بسیارى به پاى آن ریخته مى شده است . بت منات پس از اسلام توسط امام على بن ابیطالب در هم شکسته شد. محققان گویند که این بت نیز وارداتى است و از بت هاى بابل بوده است .
اعراب به این بت هدایائى مى کرده اند، از جمله دو شمشیر بود که پادشاهى به منات هدیه کرده بود.
9- هبل ؛ با ارزش ترین بت عرب جاهلى بوده است .
هبل بت مردم مکه بوده و در کعبه نگهدارى مى شده است .
هبل نیز بت وارداتى بود که از شام و فلسطین به حجاز راه یافته بود. این بت از عقیق سرخ و به شکل انسان تراشیده شده بود که دست راستش شکسته بود و قریش دستى از طلا براى آن ساخته بودند. این بت به ((هبل خزیمه )) نیز معروف بود؛ زیرا متولى اولیه آن ((قوم خزیمه )) بوده اند.
جلو روى هبل هفت تیره بود که براى تفاءل بکار مى رفت . بر روى یک تیره نوشته شده بود ((صریح )) و بر روى دیگرى ((ملعق )) آمده بود. اعراب جاهلى وقتى در مورد نوزادى شک داشتند، هدیه اى به هبل تقدیم مى داشتند. آنگاه با تیره ها فال مى گرفتند و بر اساس آن فال کودک را تعیین هویت و ملکیت مى کردند.
همین بت در جنگ احد مورد شعار ((ابوسفیان )) بود که مى گفت : ((اعل هبل اعل هبل ))، و پیامبر اسلام در جواب فرمود: ((الله اعلى و اجل )). هبل در پى فتح مکه بدست على بن ابى طالب درهم شکسته شد.
10- اساف ؛ بر وزن ((کتاب )) بتى بود به شکل انسان بر فراز کوه ((صفا)) که در هنگام سعى بین ((صفا)) و ((مروه )) به عنوان تبرک و تیمن دست کشیده مى شد.
11- نائله ؛ بت مؤ نثى بود که مانند اساف مورد احترام بود.
در اساطیر آمده است که اساف و نائله مرد و زنى بوده اند از قبیله جرحم که با هم معاشقه داشته اند. چون به مکه آمدند و حرمت آن نداشتند، مسخ شدند و به صورت دو قطعه سنگ در آمدند.
سعى بین صفا و مروه یک سنت دیرینه در مناسک حج بوده است . در ادوار جاهلیت این مراسم مکروه دانسته شد و اسلام با اصلاح و محتوى دادن به آن ، کراهت آن را برداشت .
12- بعل ؛ نام این بت نیز در قرآن آمده است . این بت نیز از بت هاى وارداتى است که ابتدا در میان قوم الیاس در بعلبک بوده است .
محققان مى گویند: یکى از بت هاى عرب شمال همین بعل بوده است که هنوز مکان آن بین شام و مدینه به نام شرف البعل مشهور است .
((بعل )) خداى آبها و چشمه سارها بوده است .
برخى گویند که بعل معبود قوم ((یونس )) بوده است . ((بعل )) از طلا ساخته شده بود و گویند که معبود قوم ((الیاس )) بوده است .
جامعه شناسان این بت را نیز از جمله بتان بابلى دانسته اند: ((انو)) خداى آسمان ، ((بعل )) خداى زمین و انسان و ((هیا)) خداى آب و گیاه . این سه خدا، ((تثلیث )) اول را تشکیل مى داده اند. هر کدام براى خود الهه اى داشته اند و در خلقت ازآنان کمک مى گرفته اند. ((بعل )) با ((بعلیتو)) ازدواج کرد. ((بعل )) ادوار تحول داشته است : ابتدا خداى فعل بوده و بعد خداى آفتاب و باران و انسان . خدایان دیگر بعدها تابع او شدند. سرانجام تمام صفات خدایان در بعل گرد آمد.
((بعل )) در لغت عرب به معناى ((شوهر)) است .
13- فلس ؛ معبود قبیله طى ، بر وزن ((ترس )).
این بت احترام بسیارى داشت و هدایا و قربانیهاى بسیارى دریافت مى کرد. گویند روزى به فلس آسیبى رسید. حاتم طائى چهره افسانه اى عرب در انتظار معجزه بود، اما چون خبرى نشد، از پرستش فلس دست برداشت . پس از اسلام ، این بت توسط امام على بن ابیطالب در هم شکسته شد. این بت به شکل انسان ساخته شده بود و رنگى سیاه داشت و در میان کوه اجاء مکان داشت . جایگاه این بت دار الامن و پناهگاه مجرمان بود. باید دانست که پیرامون بت جاهلى افسانه هاى بسیارى وجود دارد.
14- انصاب ؛ بت هاى بى نوایان عرب را انصاب گویند. این بت ها در اختیار فقیران قرار داشت . آنان در خانه هاى خود به پرستش این بتان مى پرداختند. فقرا که توان ساختن بت هاى گران قیمت و.. نداشتند، به همین بت هاى ارزان و بى اعتبار قانع بودند. این بت ها شکل خاصى نداشتند و به پاره سنگهائى شبیه بودند. لذا به آنها انصاب گفته مى شود. در قرآن از انصاب یاد شده است .
محققان انصاب را بت هاى خانگى اعراب مى دانند.
گویا دو نوع بت در کار بوده ، بت بتخانه و معبد و بت در خانه . انصاب بت هاى خانگى بوده اند.
برخى گویند اعراب به هنگام مسافرت از فرط علاقه به کعبه پاره سنگهائى از اطراف کعبه را با خود حمل مى کردند تا ارادت خود را به کعبه و بتان نشان دهند.
در مقابل ((انصاب ))، اصنام و اوثان که بت هاى شکل دار بودند، قرار دارند. ((اصنام )) را از زر و سیم و چوب مى ساختند و ((اوثان )) را از سنگ مى تراشیدند.
مفسران اسلامى ((انصاب )) را وجه مستعار ((حجر الاسواد)) دانسته اند که اعراب به جاى حجرالاسود، ((انصاب )) را با خود حمل مى کردند و بر گرد آن طواف مى نمودند و قربانى مى کردند.
15- الدوار؛ دور زدن و طواف کردن بر گرد بتى خاص بوده است . این بت مورد پرستش بوده است و اعراب هفت بار برگرد آن مى چرخیده اند. این بت به شکل کعبه تراشیده شده بود. مفسران چرخیدن دور کعبه را طواف گفته اند تا با دور زدن بر گرد ((الدوار)) تداعى نکند. ((الدوار)) بر وزن جبار و کفار و سوار نیز آمده است .
16- زور؛ بر وزن ((گور)). نام هر چیزى که بجاى خداوند عبادت شود. گفته مى شود: این کلمه نام بتى معین بوده است که به جواهر آراسته بوده و در منطقه ((دوار)) قرار داشته است . گویا که این بت از طلا ساخته شده بود و دو چشم از یاقوت داشت و بر بالاى سر آن گوهرى نصب کرده بودند. این بت تا روزگار ((عثمان به عفان )) پایدار بود. ((عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب ))، پس از فتح ((سجستان )) به سرزمین ((دوار)) رفت و بت پرستان را محاصره نمود. او دو دست بت زور را قطع کرد و یاقوتها را برداشت و پیش ((مرزبان )) انداخت و گفت : این جواهر از آن تو باشد، مى خواستم ثابت کنم که این بت براى تو نفع و ضررى ندرد.
17- ذوالخلقه ؛ این بت به شکل تخته سنگ سفید رنگى بود که نقش تاجى در روى آن حک شده بود.
این بت در سرزمین ((تباله ))، میان مکه و یمن قرار داشت . پاسداران این بت قوم ((امامه )) از قبیله ((باهله )) بودند. چند قبیله دیگر این بت را مى پرستیدند و هدایائى تقدیم مى کردند. پس از اسلام ، این بت در هم شکسته شد و پرستندگان در دفاع از آن دویست کشته دادند.
18- آذر؛ یعنى آتش . ایرانیان باستان و کلدانیان و آشوریان ستاره ((مریخ )) را آذر مى گفتند و بر این باور بودند که آن سیاره از آتش پدید آمده است . آنان سنگى را تراشیده و رمز مریخ قرار دادند و بزرگان خود را به احترام ، ((آذر)) مى نامیدند.
این کلمه در الواح بابلى نیز آمده است .
مفسران اسلامى مى گویند: ((آذر)) نام معبودى بوده است که مردم عرب آن را مى پرستیده اند.
19- سعد؛ این بت که به نام ((سعد)) شهرت داشت ، از سنگى دراز ساخته شده بود و در ساحل ((جده )) قرار داشت و مورد پرستش فرزندان ((کنانه )) بود. گویند عربى با شترش نزد این بت آمد، شترش از بت بترسید و فرار کرد. عرب سنگى بر بت نواخت و گفت : خداوند تو را نامبارک گرداند که شتر مرا ترساندى . او از پرستش بت سعد منصرف شد.
20- ذوالکفین ؛ معبود قبیله ((اوس )) بود که پس از اسلام در هم شکسته شد.
21- ذوالشرى ؛ معبود قبیله ((ازد)) بوده است .
22- بهیم ؛ معبود قبیله ((مزینه )) بوده است .
23- عمیانس ؛ معبود قبیله ((خولان )) بوده است .
دو قوام از این قبیله به نامهاى ((ادوم )) و ((اسوم )) سهمى از چهارپایان و حاصل زراعت خود را میان پروردگار و آن بت تقسیم مى کردند. اگر چیزى از سهم خدا داخل سهم بت مى شد، آن را به خدا بر نمى گردانند؛ ولى اگر از سهم بت داخل سهم خدا مى شد، به بت بر مى گرداندند. قرآن به این موضوع اشاره کرده است .
24- ذوالرحل ؛ معبود مردم حجاز بوده که احترام ویژه اى داشته است .
25- سعیر؛ بر وزن ((زبیر))، معبود قبیله ((عزه )) بوده است .
26- شارق ؛ بر وزن ((فارغ ))، معبود مردم عرب جاهلى بوده است . آنان فرزندان خود را به این نام مى خواندند.
27- شمس ؛ بت معروف عرب جاهلى است که اسامى بسیارى را به خود اختصاص داده اصت : عبدالشمس .
28- رئام ؛ بر وزن ((لجام ))، معبود قبیله ((حمیر)) بوده است .
29- ربه ؛ نام دیگر لات است . ثقیف بتکده اى به همین نام داشتند که آن را برابر کعبه مى دانستند.
30- رضاء؛ بر وزن ((کلاه ))، خانه مقدس قبیله ((بنو ربیعه )) بوده است .
31- سجه ؛ بر وزن ((بچه )) از بت هاى عصر جاهلیت بوده است .
32- زون ؛ نام بت و هر چیزى که پرستیده شود.
33- صدا؛ نام بت قوم عاد بوده است .
34- حمودا؛ بتى از بت هاى قوم عاد بوده است .
35- ضیزن ؛ بت عصر جاهلیت . گویند نام دو بت بوده است که در بیرون دروازه حیره نصب شده بود تا واردان بر آن دو تعظیم کنند.
36- طاغوت ؛ نام لات و عزى و دیگر بتها و هر چیزى که بجاى خداوند پرستیده شود. شیطان و کاهن و روساء خلال را نیز طاغوت گویند. طواغیت نام بتکده ها است .
37- عائم ؛ بر وزن ظالم ، بت قبیله عزه بوده است .
38- عبعب ؛ بت قبیله قضاعه و بستگان این قبیله بوده است .
40- عتر؛ نام بت و بتکده و مذبحى بوده است .
41- عوض ؛ بت قبیله بکربن وائل بوده است .
42- عوف ؛ یکى از بت هاى جاهلیت بوده است .
43- قلیس ؛ نام خانه مقدسى که ابرهه حاکم حبشه در صنعاء یمن از سنگ مرمر و چوبهاى نفیس بنا کرد و با زر و زیور آراست تا اعراب را از کعبه منصرف کند. او در پى شکست این نیرنگ ، تصمیم به ویران کردن کعبه گرفت که داستان آن مشهور است و در قرآن آمده است .
44- کثرى ؛ بت قبیله جدیس و طسم بوده است .
45- کسعه ؛ بت دوران جاهلیت بوده است .
46- سنداد؛ خانه مقدس در بین راه کوفه و بصره بوده است .
47- کعبه نجران ؛ خانه مقدس قبیله حارث بن کعب در نجران بوده است .
48- محرق ؛ بتى از بکر بن وائل بوده است .
49- مدان ؛ بت قبیله بنوالحرث بوده است .
50- مرحب ؛ نام بتى در حضر موت در یمن بوده است .
51- مناف ؛ ذکر آن گذشت .
52- هبا؛ بت قوم عاد بوده است .
53- یالیل ؛ بت عصر جاهلیت بوده است .
54- یعبوب ، بت قبیله جدیله وطى بوده است .
این تعداد از بتان ، نمونه اى از هزاران بت عصر جاهلیت مى باشد که فقط در میان اعراب پرستیده مى شدند. بدیهى است که در بسیارى از دیگر جاها پرستش بت همزمان بوده است . ناگفته نماند که بت هاى کم طرفدارى در قبائل عرب بودند که ما از ذکر نام آنان خوددارى کرده ایم و به همین ((54)) بت بسنده نموده ایم .
از عید خون تا عید خدا
عید خون همان «عید اضحى»، به معنى قربانى کردن است. در سرزمین مِنا با قربانى گوسفند، «مَنْ» به «ما» تبدیل مىشود؛ زیرا فلسفه عمل حجگزار و قربانى کننده این است که او با تمسک به حقیقت «ورع» گلوى دیوِ طمع را مىبرد و آنچه از قربانى به خداى سبحان مىرسد، گوشت و خون نیست، بلکه روح کردار و جان عمل (تقوا) است و حاجى وارث ابراهیم خلیل الرحمن علیهالسلام است که اسماعیل نفسش را به قربانگاه مىبرد و آن را ذبح مىکند و به لقاءالله مىرسد. این سخن رهبر فقیدمان است که فرموده است:
«عید سعید قربان، عیدى است که انسانهاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مىاندازد. قربانگاهى که درس فداکارى و جهاد در راه خداى بزرگ را به فرزندانِ آدم و اصفیاء و اولیاء مىدهد.»(1)
قربانى در مِنا مقدمه رسیدن به غدیر است؛ چرا که اگر هواى نفس در مِنا قربانى نشود، در غدیرخم تسلیم حق شدن مشکل است و حضرت ابراهیم علیهالسلام با ذبح اسماعیل مسلمانان را بیمه کرد که به جاى فرزندانشان، گوسفند قربانى کنند و حضرت محمد صلى الله علیه و آله بشریت را بیمه کرد که به جاى پیروى از ناحق از حق؛ که همان على است،(2) تبعیت کنند. و این چنین از پیوند قربان با غدیر، دین کامل شد.
عید سعید قربان، عیدى است که انسانهاى آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمى مىاندازد. قربانگاهى که درس فداکارى و جهاد در راه خداى بزرگ را به فرزندانِ آدم و اصفیاء و اولیاء مىدهد.
و در فضیلت این ایام همین بس که امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا علیهالسلام فرموده است:
«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ زُفَّتْ أَرْبَعَةُ أَیَّامٍ إِلَى اللهِ کَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى خِدْرِهَا قیلَ ما هذِهِ الاْیّامُ قالَ: یَوْمُ الاَْضْحَى وَ یَوْمُ الْفِطْرِ وَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ یَوْمُ الْغَدِیرِ وَ إِنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ بَیْنَالاَْضْحى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ کَالْقَمَرِ بَیْنَ الْکَوَاکِبِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِى نَجَافِیهِ اِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ مِنَ النَّارِ فَصَامَهُ شُکْرا للهِ وَ هُوَ الْیَومُ الَّذِى اَکْمَلَ اللهُ بِهِ الدِّینَ فِى اِقَامَةِ النَّبِىِّ صلى الله علیه و آله عَلِیّا اَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ عَلَما وَ اَبَانَ فَضِیلَتَهُ وَ وَصَاءَتَهُ فَصَامَ ذَلِکَ الْیَوْمَ وَ اِنَّهُ لَیَوْمُ الْکَمَالِ وَ یَوْمُ مَرغَمَةِ الشَّیْطَانِ وَ یَوْمُ تَقَبُّلِ اَعْمَالِ الشِّیعَةِ وَ مُحِبِّى آلِ مُحَمَّدٍ.(3)
در هنگام قیامت، چهار روز را آرایش کرده نزد خداى سبحان مىآورند؛ چنان که عروس را به حجله مىبرند. از حضرت پرسیده شد: این ایام کداماند؟ فرمود: روز قربان، روز فطر، روز جمعه و روز غدیر است. و روز «غدیر» بین روزِ فطر و روز جمعه مثل ماه است در میان ستارگان. آن روزى است که حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام از آتش نجات پیدا کرد و روزه گرفت و از خدا تشکر کرد. روز غدیر روزى است که خداوند به وسیله آن دین را کامل کرد و پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را به عنوان امیرالمؤمنین معرفى کرد و فضائل وى را برشمرد و جانشین بودن وى را [از طرف خداى سبحان به همگان] اعلام کرد و به میمنت این روز، روزه گرفت؛ چرا که روز کمال است و روز ناامیدى شیطان و روز قبولى اعمال شیعیان و دوستداران آل محمد صلى الله علیه و آله است.»
پی نوشت:
1- صحیفه نور، ج 18، ص 87.
2- رسول اکرم صلى الله علیه و آله: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ؛ على با حق است و حق با على.»
3- مسند الامام الرضا علیهالسلام، ج 2، صص 17 ـ 1.
نگاهى به تفسیر آیات 101 تا 107 سوره صافات
ذبیح اعظم
خداوند سبحان از میان خلقش پیامبران و اولیایى برگزید و از میان آن خوبان تاریخ و بندگان صالحش قربانیان و ذبیح هایى براى خود انتخاب کرد؛ به شهادت سخنان اهل عصمت(علیهم السلام) حضرت یحیى (علیه السلام) فرزند زکریا(علیه السلام) و حضرت اسماعیل (علیه السلام) فرزند ابراهیم(علیه السلام) و عبدالله بن عبدالمطلب (علیه السلام) پدر خاتم پیامبران(صلی الله علیه و آله) و اباعبدالله حسین بن على(علیه السلام) از جمله این ذبیحان هستند؛ لکن از میان این قربانیان خدا، بریده شدن سر، تنها براى حضرت یحیى و حسین بن على(علیه السلام) مقدر شد و آسمان نیز تنها بر این دو ذبیح چهل روز گریست؛(1) اما بریده شدن سر حجت خدا و سید و سالار شهیدان و سرور جوانان اهل بهشت، حسین بن على(علیه السلام) با لبهایى خشکیده و عطشان، از چنان عظمتى برخوردار است که حتى قبل از وقوع، پیامبران و اوصیاى پیشین را در ماتم خود نشانده است و پس از وقوع شهادتش نیز تا قیامت اشک را بر دیدگان همه ائمه(علیه السلام) و مؤمنان و آزادگان جهان و دوستداران آن حضرت جارى ساخته است، تا آن جا که ولى عصر حضرت مهدى موعود(عج) نیز در مصیبت جدش مدام اشک مى ریزد و مى فرماید: یا جداه ! در مصیبت تو صبح و شام ندبه مى کنم و به جاى اشک خون مى گریم؛ «فَلَأَنْدُبَنَّکَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْکِینَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما»(2)
در متون دینى آمده است که اسماعیل(علیه السلام) و عبدالله(علیه السلام) اگر چه تا پاى قربانى شدن پیش رفتند، لکن به حکم حکمت پروردگار پیش از تحقق ذبح، قربانى قبول افتاد و گوسفندى بهشتى به جاى اسماعیل(علیه السلام) و صد شتر به جاى عبدالله فدا شدند. از جمله حکمت هاى عدم تحقق این دو ذبح به خواست پروردگار منان آن بود که این دو بزرگوار حامل نور خدا و سراج منیر عالم حق و حقیقت یعنى محمد و آل محمد(علیه السلام) بودند؛ علاوه بر احادیثى که به این حکمت دلالت دارند(3)، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز فرموده است: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَینِ؛(4) من فرزند دو ذبیح هستم»؛ از امام رضا(علیه السلام) سؤال شده که این دو ذبیح کیانند حضرت فرمود: «مقصود از آن دو ذبیح، اسماعیل بن ابراهیم خلیل و عبد الله بن عبد المطلب است.»(5)
داستان ذبح حضرت اسماعیل(علیه السلام) در قرآن کریم طى آیات 101-107 از سوره صافات گزارش شده و در انتها آیه شریفه «وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظیم»(6) به این نکته اشاره فرموده است که به جاى اسماعیل(علیه السلام) خداوند متعال «ذبح عظیم» قرار داد تا او در راه خدا کشته شود و اسماعیل(علیه السلام) از قربانى شدن رهایى یابد. بسیارى مى پندارند که منظور از ذبح عظیم گوسفندى است که به جاى اسماعیل(علیه السلام) ذبح شد، اما به نظر مى رسد این نکته اگر چه صحیح است، لکن همه حقیقت نیست. در این نوشتار ابتدا نگاهى به داستان ذبح اسماعیل و سپس وجوه مختلفى که درباره ذبح عظیم است ، خواهیم داشت.
ذبح اسماعیل(علیه السلام)
خداوند متعال ابراهیم(علیه السلام) را بارها و بارها آزمود؛ «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُن»؛ شکستن بت ها، فتنه نمرود و افکندن ابراهیم(علیه السلام) به آتش، مواجهه با خورشید و ستاره پرستان، هجرت دادن هاجر و اسماعیل به مکه، ذبح اسماعیل و ....، از جمله این آزمایشات است و چون از همه آزمایشات الهى سرفراز بیرون آمد، مقام امامت را به او عطا فرمود؛ «قالَ إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما»(7). ماجراى برخى از این آزمایشات در سوره صافات، آیات 83 تا 113 بیان شده است؛ از جمله این که حضرت ابراهیم(علیه السلام) پس از آن که از شکستن بت ها و فتنه نمرود و آتش او سالم و سربلند بیرون آمد، از خدا فرزندى صالح درخواست نمود؛ «رَبِّ هَبْ لى مِنَ الصَّالِحینَ» و خداوند او را به جوانى بردبار نوید داد؛ «فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ».
در تفسیر این آیه شریفه و این که مقصود از ذبیح یعنى«غُلامٍ حَلیمٍ» کیست میان علماى اهل سنت و شیعه اختلاف نظر وجود دارد؛ رأى مشهور میان عالمان شیعه همواره آن بوده که ذبیح اسماعیل(علیه السلام) است،(8) لکن بسیارى از اهل سنت اسحاق(علیه السلام) را ذبیح دانسته اند.(9) روایات وارده از اهل بیت(علیه السلام) همه تصریح دارند بر اینکه ذبیح، اسماعیل(علیه السلام) بوده است.
از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد؛ ذبیح چه کسى بوده حضرت فرمود: اسماعیل(علیه السلام)، زیرا خداوند عز و جل ابتدا قصه ذبح را نقل کرده و آن گاه به تولد اسحاق(علیه السلام) بشارت داده و فرموده: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیا مِنَ الصَّالِحین»،(10) این استدلال از امام رضا(علیه السلام) نیز نقل شده است.(11) و در روایت دیگرى، داود بن کثیر علاوه بر آن سؤال، پرسید کدام یک بزرگ ترند حضرت به تفصیل پاسخ دادند که ذبیح اسماعیل(علیه السلام) بوده و بین نوید خدا به تولد اسماعیل و نوید به اسحاق، پنج سال فاصله است. و در پایان حضرت به همان استدلال از قرآن تمسک کرده و فرمودند: هر کس گمان کند اسحاق بزرگتر از اسماعیل است، اخبار قرآن در باره آن دو را تکذیب کرده است.(12) مفسران نیز به این استدلال تمسک جسته و آن را ظاهر آیات سوره صافات دانسته اند.(13)
به لحاظ وقایع تاریخى و اخبار دیگر کتب آسمانى نیز مسأله قابل اثبات است. در این زمینه علامه طباطبایى در المیزان گفته است: «مسأله نقل دادن هاجر به سرزمین تهامه که همان سرزمین مکه است، و بنا کردن خانه کعبه در آنجا و تشریع احکام حج که همه آن و مخصوصاً طواف، سعى و قربانى آن حاکى از گرفتاریها و محنتهاى هاجر و فرزندش در راه خدا است، همه مؤید آنند که ذبیح نامبرده اسماعیل بوده نه اسحاق.
انجیل برنابا هم یهود را به همین اشتباه ملامت کرده و در فصل چهل و چهار چنین گفته است: «خداوند با ابراهیم(علیه السلام) سخن گفت و فرمود: اولین فرزندت، اسماعیل را بگیر و از این کوه بالا برده او را به عنوان قربانى و پیشکش ذبح کن. و اگر ذبیح ابراهیم(علیه السلام) اسحاق بود، انجیل او را یگانه و اولین فرزند ابراهیم(علیه السلام) نمى خواند، براى اینکه وقتى اسحاق به دنیا آمد اسماعیل(علیه السلام) کودکى هفت ساله بود.»(14)
در هر صورت پس از مدتى ابراهیم علیه السلام خوابى را که از آن مأموریت ذبح فرزندش را دریافته بود با وى در میان گذاشت و اسماعیل(علیه السلام) نیز پذیرفت و پدر را به اجراى فرمان خداوند تشویق نمود؛ «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ»، وقتى هر دو آماده انجام این دستور شدند و به نقل روایات متعددى، شیطان را که تلاش مى کرد مانع اجراى این امر الهى گردد، ناکام گذاردند، ابراهیم(علیه السلام) مشغول ذبح شد، ولى خداوند متعال ابراهیم را ندا داد: «اى ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدى(و به مأموریت خود عمل کردى) ما این گونه، نیکوکاران را جزا مى دهیم، این مسلّماً همان امتحان آشکار است، ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم؛ «إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ، وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظیم»(15)
معناى فدا و وجوه ذبح عظیم
در معناى «فداء» مرحوم طبرسى در مجمع البیان گفته است: «چیزى را گویند که به جاى چیز دیگرى قرار داده شود که از چیز اول، ضرر برطرف شود... مانند اسیرى که مقابل چیزى فدیه و آزاد شود»(16) و در تفسیر نمونه آمده است: ««فدینا» از ماده «فدا» در اصل به معنى قرار دادن چیزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص یا چیز دیگر است، لذا مالى را که براى آزاد کردن اسیر مى دهند «فدیه» مى گویند، و نیز کفارهاى را که بعضى از بیماران به جاى روزه مى دهند به این نام نامیده مى شود.»(17)
فداء و مشتقات آن 14 بار در قرآن کریم آمده و همه به همان معناست(18). لذا قرآن کریم از چیزى که به جاى حضرت اسماعیل(علیه السلام) ذبح شد، به عنوان «ذبح عظیم» یاد کرده است، اما چه چیز به جاى اسماعیل(علیه السلام) قربانى خدا شد و ذبح عظیم نام گرفت ! امام رضا(علیه السلام) فرمود: «هنگامى که عزم و اراده ابراهیم(علیه السلام) بر این قرار گرفت که فرزندش را ذبح کند، خداوند متعال به جاى او ذبح عظیمى را قرار داد و آن «کبش املح؛ قوچ سفیدى که سیاهى نیز داشت»(19) و چهل سال در بهشت چریده بود و از رحم بیرون نیامده بود و خدا آن را با دستور «کن» آفرید تا فداى اسماعیل کند.»(20)
در دایرة المعارف قرآن کریم نیز چنین آمده است: «ذبح عظیمى که فداى اسماعیل شد، قوچى بود که جبرئیل(علیه السلام) آن را از آسمان آورد؛ قوچى که از مادر تولد نیافته؛ بلکه با فرمان «کن» ایجاد شده بود. بعضى آن را بز کوهى دانسته اند. گفته مى شود در صدر اسلام سر این قربانى به صورت خشک شده، کنار ناودان کعبه آویزان بوده است. وصف آن به عظیم، به دلیل آن است که از ناحیه خداى سبحان بوده و فداى ذبح قرار گرفته یا به دلیل پذیرفته شدن آن در درگاه خداوند یا چریدن در بهشت است. طبق روایتى از امام رضا(علیه اسلام) ابراهیم(علیه السلام) در سرزمین منى آرزو کرده است که خداوند، قوچى را فداى اسماعیل قرار دهد و از آن رو که پیامبر و امامان طاهر(علیه السلام) در صلب اسماعیل بوده اند، این آرزو برآورده شده است.»(21)
از طرف خدا بودن این ذبح و براى خدا بودن آن وجه اصلى عظمت آن است، و در تفسیر نمونه آمده است: «در اینکه عظمت این ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى و یا از جهت اینکه فداى فرزند ابراهیم شد و یا از نظر اینکه براى خدا و در راه خدا بود و یا از این نظر که این قربانى از سوى خدا براى ابراهیم فرستاده شد مفسران گفت و گوهاى فراوانى دارند، ولى هیچ مانعى ندارد که تمام این جهات در ذبح عظیم جمع، و از دیدگاههاى مختلف داراى عظمت باشد.»(22)
علاوه بر آن قوچ بهشتى، تمام قربان هاى منى نیز فداى اسماعیل(علیه السلام) است؛ در ادامه روایت پیش گفته از امام رضا(علیه السلام) آمده است: «فَکُلُّ مَا یذْبَحُ بِمِنًى فَهُوَ فِدْیه لِإِسْمَاعِیلَ إِلَى یوْمِ الْقِیامَه فَهَذَا أَحَدُ الذَّبِیحَینِ؛ پس تمام قربان هایى که تا قیامت در منى ذبح مى شوند، فداى اسماعیل(علیه السلام) است.»(23) عظمت و بزرگى چنین ذبحى نیز روشن است، چرا که از سویى هر سال بیش از یک میلیون قربانى در منى ذبح مى شود و با گذشت زمان، سال به سال بر وسعت آن نیز افزوده مى شود و ازسوى دیگر در میان ذبح کنندگان انبیا، اولیا، ائمه، مؤمنان و صالحان نیز بوده و هستند که با اخلاص تمام قربانى مى کنند.
ذبیح اعظم
چنان که گفتیم ذبح گوسفند بهشتى و یا تمام قربان هاى مِنى به جاى اسماعیل اگرچه صحیح و عظیم است لکن این تمام حقیقت نیست و خداوند متعال در عالم انسانى و از نوع بشر نیز قربانى اى را به جاى اسماعیل(علیه السلام) قرار داد و او را به عنوان برترین ذبیح راه حق و حقیقت برگزید که باید دین اسلام به عنوان برترین دین آسمانى از خون او که خون خدا و ثارالله است آبیارى مى شد تا بتواند تا قیامت چراغ هدایت امت باشد. این انسان برتر از انبیا و فرشتگان، سید و سالار شهیدان و مظلوم کربلا حسین بن على(علیه السلام) است که ذبیح اعظم خدا است.
در این زمینه، در عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، خصال شیخ صدوق و دیگر کتب معتبر روایى از امام رضا(علیه السلام) چنین نقل شده است: هنگامى که حق تعالى به ازاى ذبح اسماعیل قوچى را فرستاد تا به جاى او ذبح شود، حضرت ابراهیم(علیه السلام) آرزو کرد؛ کاش مى شد فرزندش را به دست خود ذبح کند و مأمور به ذبح گوسفند نمى شد تا به سبب درد و مصیبتى که از این راه به دل و جان او وارد مى شود، مصیبت پدرى باشد که عزیزترین فرزندش را به دست خود در راه خدا ذبح کرده تا از این طریق بالاترین درجات اهل ثواب در مصیبت ها را به دست آورد. در این اثنا خطاب وحى از پروردگار جلیل به ابراهیم خلیل رسید که محبوب ترین مخلوقات من نزد تو کیست
ابراهیم(علیه السلام) عرضه داشت: هیچ مخلوقى پیش من محبوب تر از حبیب تو محمد(صلی الله علیه و آله) نیست. پس وحى آمد که آیا او را بیشتر دوست دارى یا خودت را ابراهیم(علیه السلام) گفت: او پیش من از خودم محبوب تر است. خداوند متعال فرمود: فرزند او را بیشتر دوست دارى یا فرزند خود را ابراهیم(علیه السلام) عرض کرد: فرزند او را بیشتر دوست دارم.
پس حق تعالى فرمود: آیا ذبح فرزند او(امام حسین علیه السلام) به دست دشمنان از روى ستم، بیشتر دل تو را مى سوزاند یا ذبح فرزند خودت به دست خودت در اطاعت من ! عرض کرد: پروردگارا! ذبح او به دست دشمنان بیشتر دلم را مى سوزاند. در این هنگام خداوند خطاب کرد؛ اى ابراهیم! پس به یقین جمعى که خود را از امت محمد(صلی الله علیه و آله) مى شمارند، فرزند او حسین(علیه السلام) را از روى ظلم و ستم و با عداوت و دشمنى، ذبح خواهند کرد همان گونه که گوسفند را ذبح مى کنند و به این سبب مستوجب خشم و عذاب من مى گردند.
ابراهیم(علیه السلام) از شنیدن این خبر جانکاه، ناله و فریاد بر آورد و قلب و جان او به درد آمد و بسیار گریه نمود و دست از گریه بر نمى داشت تا این که وحى از جانب پروردگار جلیل رسید: « اى ابراهیم! گریه تو بر فرزندت اسماعیل اگر او را به دست خود ذبح مى کردى، فدا کردم به گریه اى که تو بر حسین(علیه السلام) و شهادتش کردى و بدین سبب بالاترین درجات اهل ثواب در مصیبت ها را به تو دادم. در پایان امام رضا(علیه السلام) فرمود: این است مفهوم قول خداوند عز وجل؛ «وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ».(24)
این حدیث معتبر از امام رضا(علیه السلام) علاوه بر این که بر مصادیق دیگر ذبح عظیم صحه نهاده، آیه شریفه «وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» را از انحصار در یک مصداق ظاهرى اگر چه عظیم، بیرون آورده و یک معناى دقیق عرفانى و ملکوتى ارائه کرده و سالار شهیدان را به عنوان ذبح عظیم معرفى نموده است. با آن که همه امامان و پیامبران بسیارى در راه خدا شهید شده اند و پیامبرى همچون حضرت یحیى(علیه السلام) را سر بریده اند و در برخى روایات نیز وجوه تشابهى بین شهادت حضرت یحیى(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) بیان شده است،(25) لکن قطعاً ذبیحى بزرگ تر و عظیم تر از سیدالشهدا(علیه السلام) در راه خدا ذبح نشده است، لذا تعبیر «ذبیح اعظم» کم ترین چیزى است که مى توان در حق سیدالشهدا(علیه السلام) گفت. نکته جالب توجه این که حضرت اسماعیل(علیه السلام) با این که ذبیح الله نامیده شده است و به راستى حضرت ابراهیم عزم بر ذبح او داشت و ذره اى در اطاعت امر خداوند متعال سستى نکرد ولى خدا نخواست که او حقیقتاً ذبح گردد و مشیتش بر آن قرار گرفت ذبیح حقیقى او فرزند پیغمبر خاتم و جگر گوشه فاطمه و سید و سالار شهیدان باشد.
آرى ! حسین بن على(علیه السلام)، انسانى برتر از عرش و فرش است که خدا او را در قرآن کریم نفس مطمئنه نامیده «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه» و او را به جوار خود فرا خوانده « ارْجِعِى إِلى رَبِّکِ راضِیه مَرْضِیه فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَ ادْخُلِى جَنَّتِى»(26) و او نیز با کمال اخلاص در لبیک گفتن به فراخوان پروردگار شتاب کرده(27) و با دادن سر مبارکش در راه رضاى پروردگار در مناى حسینى، ذبیح اعظم خدا شده است.
پی نوشت :
1- علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج،13 ص104 و ج،14 ص،182 چاپ بیروت، سال 1404.
2- همان، ج،98 ص237 و 320.
3- شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج،3 ص،89 انتشارات جامعه مدرسین سال 1413 ق، وسائلالشیعه، ج،27 ص،260 مستدرکالوسائل، ج،16 ص،97 بحارالأنوار، ج،15 ص،126 بحارالأنوار، ج،101 ص،324 الخصال، ج،1 ص156.
4- منلایحضرهالفقیه، ج،4 ص368.
5- بحارالأنوار، ج،12 ص122 و ج،15 ص،128 ح69.
6- الصافات/ 107.
7- (2)البقره124
8- مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دایرة المعارف قرآن کریم، ج،1 ص،531 انتشارات دفتر تبلیغات 1382.
9- تفسیر نمونه، ج،19 ص: 118
10- منلایحضرهالفقیه، ج،2 ص،230 ح2278
11- بحارالأنوار، ج،12 ص،129 ح،7 قربالإسناد، ص173
12- بحارالأنوار، ج،12 ص،130 ح11 و ص132.
13- المیزان، ج،7 ص: 232 و ج،17 ص: 153.
14- ترجمه المیزان، ج،7 ص: ،323 المیزان، ج،7 ص: 232
15- (37)الصافات100- 107
16- مجمع البیان، ج،8 ص: 708
17- تفسیر نمونه، ج،19 ص: 116
18- (2)البقره،184 (5) المائده،36 (70) المعارج،11 (3) آلعمران،91 (10) یونس،54 (13) الرعد،18 (3) الزمر47
19- لسان العرب، ج،2 ص: 599.
20- بحارالأنوار، ج،12 ص122 و ج،15 ص،128 ح69.
21- دایرة المعارف قرآن کریم، ج،1 ص532-،533 مرکز فرهنگ و معارف قرآن، انتشارات دفتر تبلیغات، چاپ 1382.
22- تفسیر نمونه، ج،19 ص: 116
23- بحارالأنوار، ج،12 ص122 و ج،15 ص،128 ح،69 الخصال، ج،1 ص،55 ح،78 عیونأخبارالرضا(علیه السلام)، ج،1 ص،210 ح،1 مستدرکالوسائل، ج،16 ص،98 ح19268.
24- بحارالأنوار، ج،12 ص124 و ج،44 ص225.
25- بحارالأنوار، ج ،45 ص 21 و ج،44 ص،302 ح13 و ج،45 ص211.
26- (89) الفجر27.
27- ر.ک : بحارالأنوار، ج،24 ص93.
عید قربان جلوه گاه تعبد
صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.
و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟
این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را هر چه هست و هر که هست باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!
اما اسماعیل ابراهیم ، پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: ساره.
و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز ساره – زنی سیاه پوست – به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.
و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند – می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!
اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!
در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :
"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!
مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟
ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.
دشواری انتخاب!
کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟
انتخاب کن! ابراهیم.
در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...
ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟
اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!
"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.
این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد،
"ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!
این بار، پیام صریح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا و ابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.
روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.
ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" که به خورد "آدم" داد!
ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.
"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟
این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!
از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.
"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.
ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر از آنست که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!
و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!
کاشکی ذبح ابراهیم می بود، به دست اسماعیل، چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...
ابراهیم، هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!
اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!
ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می نگریست!
اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!
پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!
آسمانِ شبه جزیره، چه می گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!
-"اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!
این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!
اسماعیل دریافت، بر چهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:
-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!
ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!
پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!
مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند، زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه "همه او" تمام شود، رها شود، اما...
این کارد!
این کارد... نمی برد!
آزار می دهد،
این چه شکنجه ی بی رحمی است!
کارد را به خشم بر سنگ می کوبد!
همچون شیر مجروحی می غرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برق آسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،
که ناگهان،
گوسفندی!
و پیامی که:
" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!
الله اکبر!
یعنی که قربانی انسان برای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبح شود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکه اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!
که داستان این دین، داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه ای!
موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.
و فدینـه بذبح عظیم
از جمله تفسیرهاى آیه «و فدینـه بذبح عظیم » ، این است که گفته اند: منظور از «ذبح عظیم » ، حضرت سیدالشهدا(علیه السلام ) است . به توضیح این مطلب می پردازیم:
تنها تعداد انگشت شمارى از مفسران به تفسیر یاد شده اشاره کرده اند .•
منشأ این تفسیر ، روایتى است که مرحوم صدوق (ره) در کتاب خصال نقل مى کند که پیش از بیان پاسخ آن را بیان مى کنیم :
«هنگامى که خداوند ، گوسفندى را به جاى ذبح اسماعیل ، براى حضرت ابراهیم (علیه السلام ) فرستاد ، حضرت درخواست کرد که فرزندش را ذبح کند ، تا با تحمل غم و اندوه دل پدرى که به دست خویشتن ، فرزندش را ذبح کرده است درجاتش بالا رود . خداوند از او پرسید: محبوب ترین مخلوقاتم نزد تو کیست ؟» پاسخ داد: «محبوب تر از حبیبت محمد(صلی الله علیه و آله ) نیافریدى .» فرمود: «نزد تو ، او محبوب تر است یا خودت ؟» گفت : او ، فرمود: «فرزند او نزد تو محبوت تر است یا فرزند خودت ؟» گفت : «فرزند او» فرمود: «این که فرزند او را دشمنانش از روى ستم ذبح کردند ، تو را بیشتر اندوهگین مى سازد یا این که فرزندت را به دست خود ذبح کنى ؟» گفت : «پروردگارا ! ذبح او به دست دشمنانش دلم را اندوهگین کرد .» فرمود: «اى ابراهیم ! شخصى از امت محمّد ، فرزندش حسین را بعد از او ، از روى ظلم همچون گوسفند ذبح مى کند و با این کار گرفتار غضب من مى شود .» دل ابراهیم اندوهگین شد و ناله و گریه سر داد .
وحى آمد که اى ابراهیم ! ناله ات را پذیرفتم و آن را جایگزین ناله و زارى براى فرزندت ـ اگر او را ذبح مى کردى ـ کردم و برایت درجات اهل ثواب بر مصیبت ها را واجب کردم و این همان قول خداوند است که فرمود:
«و فدینـهُ بذبح عظیم .» (صلی الله علیه و آلهافات ، 107)•
با توجه به روایت فوق سه نکته را بیان مى کنیم :
1ـ روایت یاد شده ، ظاهراً از نظر سند مشکلى ندارد; زیرا راویان آن عبارتند از: 1ـ عبدالواحدبن محمدبن عبدوس نیشابورى العطّار (استاد مرحوم صدوق ) 2ـ على بن محمدبن قتیبة النیشابورى 3ـ فضل بن شاذان (از اصحاب ائمه (علیه السلاملیهم السلام )) که همه آنان یا مورد اعتماد و ستایش قرار گرفته اند و یا از اصحاب و بزرگان هستند .•
بر فرض چشم پوشى از سند روایت ، به نظر مى رسد ، روایت یاد شده این مقام را فقط شایسته حضرت سیدالشهداء(علیه السلام ) مى داند . توضیح این که : در این صورت عبارت «قدیناه » ، به معناى «عوّضناه » است ; یعنى خداوند مصیبت شهادت امام حسین (علیه السلام ) را ـ که به دست دشمنانش ذبح خواهد شد ـ ، به جاى مصیبتى که بنا بود حضرت ابراهیم (علیه السلام ) متحمل شود ، قرار دارد; به این معنا که حضرت ابراهیم (علیه السلام ) براى بالا بردن درجات خویش مى تواند بر مصیبت امام حسین (علیه السلام ) بگرید; بنابراین ، از این روایت ، هرگز استفاده نمى شود که امام حسین (علیه السلام ) فدایى اسماعیل شد . این برداشت از روایت ناصحیح است .•
2 . بر فرض که بتوان امام حسین (علیه السلام ) را به جاى «ذبح عظیم » گذاشت ، با توجه به معناى «فدیناه » مقصود این خواهد بود: از آنجا که مقام ذبح عظیم که با گریستن بر آن ، درجات انسان بالا مى رود ، فقط شایسته امام حسین (علیه السلام ) بود ، ذبح عظیمى را جایگزین ذبح حضرت ابراهیم (علیه السلام ) کردیم .
3 . بر فرض پذیرفتن دلالت روایت لسان این گونه از روایات ، تأویل آیات است نه تفسیر ، و تأویل با ظاهر معناى آیات ارتباطى ندارد ، بلکه مربوط به بطون قرآن بوده ، از عهده قضاوت ما خارج است .
پی نوشت :
1 . ر .ک : تفسیر کنزالدقائق ، محمدرضا قمى ، ج 11 ، ص 171 ـ 172 ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
2 . ر .ک : خصال ، شیخ صدوق ، ج 1 ، ص 58 ـ 59 ، مؤسسه نشر اسلامى ـ ترجمه آزاد .
3 . ر .ک : طبقات اعلام الشیعه تا شیخ آغا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 205 ، اسماعیلیان
4 . ر .ک : خصال ، همان ، ص 59 ، حاشیه ، على اکبر غفارى .
عبور از تردید
دین پژوهان معاصری که به پژوهش و کاوش در ادیان ابتدایی مشغول هستند چندین ویژگی مشترک را میان ادیان ابتدایی برمی شمارند که یکی از این ویژگی ها قربانی کردن است. شاید بتوان گفت انجام و اهدای قربانی یکی از اساسی ترین پایه های پیدایش دیگر ارکان مذهبی باشد. انسان اولیه دیندار برای احساس نزدیکی به وجودی که او را مقدس می انگاشت و برایش برتری قائل بود دست به الحاح و زاری می زد و اظهار عجز می نمود و گاه نیز برای کامل کردن نیاز خود به درگاه آن موجود بی نیاز، به قربانی کردن روی می آورد. قربانی ها خواه حیوان و خواه انسان، همه به منظور احساس نزدیکی با آن موجود مقدس بوده است . البته تقدیم هدایا و قربانی ها بدون سخن گفتن و استفاده کردن از کلمات مناسب میسر نمی شده است و همین نقطه را می توان به عنوان اولین بذرهای نیایش تلقی کرد .
البته این بدان معنا نیست که به وجود آمدن نیایش ، ادعیه و اوراد دینی ابتدایی، صرفاً از همین خاستگاه بوده است. مسئله دیگر این است که انجام و اعمال مراسم قربانی ( که البته به مرور از صورتی ساده به گونه ای پیچیده تغییر شکل داده بود ) نیاز به مکان و جایگاه خاصی داشت و به همین منظور محل هایی به وجود آمد که کم کم به معابد و مقابر مقدس تبدیل شد.
قربانی کردن یکی از اجزاء مهم بسیاری از دین های الهی در زمان انسان متمدن است ، چرا که نفس قربانی کردن به درگاه خداوند، دلیل بر توبه ، اعتراف ، تقدیس، کفاره و شکر می باشد.
از طرفی دیگر این انجام مراسم و مناسک با تشریفاتی همراه شد که به تدریج از حالت انضمامی شان کاسته و تبدیل به شرایطی شدند که امکان پذیرفته شدن قربانی بدون آن میسر نبود و از همین رو افرادی به عنوان طبقه ای از کاهنان و روحانیون دینی به وجود آمدند که وظیفه شان هدایت این مراسم برای انجام درست تشریفاتشان بود.
جدای از این تبیین رفتار شناختی که حاصل مطالعه برون دینی دین پژوهی معاصر است، قربانی کردن یکی از اجزاء مهم بسیاری از دین های الهی در زمان انسان متمدن است، چرا که نفـس ِقربانی کردن به درگاه خداوند دلیل بر توبه، اعتراف، تقدیس، کفاره و شـُکر می باشد .
در ادیان، به خصوص در شریعت موسوی، قربانی بر دوگونه تلقی می شده است. یکی قربانی خونی و دیگر قربانی غیرخونی . قربانی خونی، ذبح حیوانات اهلی پاک مانند گاو و گوسفند و کبوتر بود و قربانی غیرخونی عبارت از میوه های نوبر فصل های مختلف سال، شراب، روغن و آرد بوده است. مراسم این قربانی ها باید در حضور کاهنان انجام می شد. چنانکه در «سِـفر لویان 1:6» آمده است: « و قوچ بی عیبی از گله ها به حساب تو، از راه قربانی تقصیری به کاهن بیاورد و کاهن از برایش به خصوص گناهی که سهواً به نادانی کرده است کفاره نماید که از برایش عفو کرده خواهد شد.»
معمولاً پس از سلاخی قربانی ها، پوست حیوان را می کندند و گوشت آن را قطعه قطعه کرده و باز طبق نص عهد عتیق، آنچه را که مأمور به سوزانیدن آن بودند بر قربانگاه می سوزاندند و گاهی هم آن قطعه ها را در حضور خداوند بر سر دست بلند می کردند و با ادعیه ای به او تقدیم می شد.
قربانی های دین یهود انواع مختلفی داشته است: سوزاندنی ها، پیش بردنی ها، پیش کشی ها، جنباندنی ها، افراشتنی ها، قربانی های سلامتی، قربانی های خطا، و قربانی های گناه که سوزاندنی ها بودند و می بایست نرینه بی عیب گاو یا گوسفند می بودند (سـِفر لویان ،4 1:2) . در دین یهود دو قربانی خطا و گناه برای کفاره گناهان محسوب می شود ، اما درباره وجه اختلاف اینها گفته شده است: کفاره خطا برای گناهان عام و کفاره گناه برای گناهان خاص بوده است. برای آشنایی بیشتر با ظرایف و دقایق آداب و رسوم قربانی کردن در شریعت موسوی شاید مطالعه کتاب سوم موسی «سـِفر لویان» منبعی معتبر و کارآمد باشد.
چنانکه در سطور بعد راجع به اهمیت قربانی کردن در دین اسلام نیز به طور مفصل صحبت خواهیم کرد، باید به نیای مشترک قوم یهود و مسلمان یعنی پدر مؤمنین حضرت ابراهیم اشاره کنیم ، چرا که سنت قربانی کردن در دین اسلام و تا حدود بسیاری در دین یهود، از حرکت این بزرگ پیامبر تاریخ بشریت اخذ شده است . با این تفاوت که در اسلام آن قربانی اسماعیل معرفی شده و در عهد عتیق اسحاق که از بطن ساره همسر اول ابراهیم بوده معرفی شده است، با توجه به اینکه اسحاق از پیامبران الهی و پدر حضرت یعقوب و نیای بزرگ قوم بنی اسرائیل است. هرچند که چه در قرآن و چه در عهد عتیق، نخستین قربانی، قربانی هابیل و قابیل بوده است. چنانکه گفته اند قربانی قابیل از نوبرانه محصولات کشاورزی اش بود که طبق روایات و داستان پیامبران چیز چشمگیری نیز نبوده است و قربانی هابیل گوسفندی درشت و عالی از گله اش.
عید در لغت از ماده عود می آید و در اصطلاح عرفا تجلیاتی است که به وسیله اعاده اعمال بر قلب و دل سالک فرو می ریزد . ذبح نیز اگرچه در لغت به معنای کشتن است، اما به قول سلمی در طبقات، ذبح نفس شرط رستگاری است که تا نفس اماره را ذبح نکند رستگار نشود .
دومین قربانی ذکر شده در تاریخ دینی انسان، بعد از طوفان نوح بوده است . چنانکه در «سفر تکوین 8:21» آمده است؛ «و [پس از فرونشستن طوفان] نوح قربانگاهی را از برای خداوند برپا کرد و از هر بهیمه ای طاهر و از هر مرغ پاک گرفته، قربانی های سوختنی بر آن مذبح تقریب نمود.»
به هر حال حضرت ابراهیم (علیه السلام) که از پیامبران اولی العزم الهی است و خانه کعبه را هم که قبله گاه تمام مسلمانان جهان محسوب می شود و در روایات بنای آن به حضرت آدم منسوب است را به همراهی پسر خود اسماعیل حیاتی دوباره بخشید و مرمتی تازه و اساسی کرد ، و مراسم حج را به گونه فعلی اش پایه گذاری کرد و از آن تاریخ به بعد تمامی حنفا و بعد از ظهور حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) تمامی مسلمانان جهان (آنهایی که توانایی دارند) مکلف به طواف و انجام مراسم حج هستند که اتفاقاً یکی از این مراسم، قربانی به جای آوردن در پیشگاه خداوند متعال است.
اما داستان قربانی کردن حضرت ابراهیم در قرآن و عهد عتیق با اختلافاتی بیان شده است و امروزه مسلمانان دقیقاً با پیروی از رفتار حضرت در ذبح اسماعیل، در روز دهم ذی الحجه آنهایی که در سرزمین «منا» هستند موظف به قربانی کردن شده اند.
همان گونه که ذکر شد قربانی کردن در دین اسلام نیز بسیار پراهمیت تلقی شده است. تا جایی که یکی از اعیاد بزرگ مسلمانان نیز به این نام خوانده می شود. این عید و مراسم که به تفصیل درباره آن سخن خواهیم گفت از زوایای گوناگون دینی، عرفانی، فلسفی و اجتماعی قابل بررسی و تبیین است.
در قرآن آمده است که: «ان اول بیت وضع للناس للذی ببکه مبارکاً» همانا نخستین خانه ای که برای مردم بنا نهاده شد، خانه پربرکتی است که در مکه قرار دارد و این خانه الهی که کعبه نام دارد ، زیارتگاه اهل دلی است که به حکم خداوند تبارک در سوره آل عمران بر هرکسی که توانایی رفتن بدان را داشته باشد، واجب است . حج بعد از نماز، روزه و زکات چهارمین رکن دین محسوب می شود و همان گونه که درباره قربانی که خود یکی از اعمال حج است گفته شد، خود حج نیز از منظرهای گوناگونی قابل شناخت است.
اما پنجمین عمل حج تمتع و دومین عمل منا برای کسی که در حج تمتع است، قربانی کردن است. قربانی کردن که باز طبق نص صریح آیه 37 سوره «حج» نشانه تقوی و فداکاری در راه بینوایان و فقراست.
این روز که روز دهم ذی الحجه است و در تقویم عینی و ذهنی مسلمانان عید خوانده می شود به نوعی یادآور همان سربلندی ابراهیم(علیه السلام) در آزمایش الهی است. سربلندی در فراخواندگی الهی به ذبح عزیزترین فرد زندگی مادی یعنی فرزندش، نشانه ای از پیروزی فرمان الهی و اطاعت معشوق بر امور اخلاقی و سنت هایی جز خواست اوست ، که البته این نیز خود امری پیچیده است که کسانی چون غزالی، ویلیام اکامی و کی یرکگور در آن با نگاه به اخلاق مبتنی بر امر الهی نظر دارند.
برای شناخت بیشتر این رسم و سنت الهی که میان مسلمانان مرسوم است شاید بهتر باشد از جزئیات خود مراسم ، آمادگی لازم قبل و بعد آن ، مختصر آگاهی به دست دهیم.
گفته شده ابراهیم (علیه السلام) در شب هشتم ذی الحجه خواب دید که فرشته ای بر فراز سرش ایستاده و می گوید ای ابراهیم ! پروردگار تو می فرماید اسماعیل ، فرزند خود را برای من قربانی کن. آن حضرت وحشت زده از خواب بیدار شد و در حیرت بود که این خوابی شیطانی یا از تلقینات الهی بوده است. بر همین اساس نیز روز هشتم ذی الحجه را یوم التردید می خوانند. چون دو مرتبه دیگر نیز ابراهیم(علیه السلام) این رؤیای صادقه را دید. در روز نهم ذی الحجه که مسلمانان آن را روز عرفه می خوانند ، برایش مسجل شد که این خواب از الهامات رحمانی است و از همین رو در روز دهم اسماعیل را آراسته کرد و به منا برد . منا دره ای است به عرض تقریباً هفتصد متر و طول دو کیلومتر که امروزه حج گزاران باید از سر زدن خورشید روز دهم تا ظهر روز دوازدهم در این دره بمانند.
در باب وجه تسمیه کلمه منا در کتاب «اخبار مکه» ازرقی می نویسد: منا را «منا» گویند چون هنگامی که جبرئیل خواست از آدم جدا شود ، او را گفت آرزو کن! آدم گفت بهشت را آرزو می کنم و به این سبب منا نامیده شد چون آرزوی آدم است.
همچنین باز از ازرقی نقل است که آن را منا گویند ، چون خون در آنجا ریخته می شود . به هر حال ابراهیم(علیه السلام) فرزند را به قربانگاه برد و طبق روایات و داستان های تاریخی پس از اعلام قصد خود به او و استقبال اسماعیل(علیه السلام) از این مسئله تیغ برگردن فرزند گذارد، اما تیغ نبرید و از طرف خداوند قوچی فرستاده شد که قربانی کنند و این گونه ابراهیم (علیه السلام) از آزمایش الهی سربلند بیرون آمد و از پس همین ماجرا بود که حضرت به همراه اسماعیل(علیه السلام) به بازسازی خانه کعبه همت گمارد.
اما حج گزاران مسلمان پس از آن که در روز هشتم ذیحجه بار دیگر لباس احرام می پوشند، با نیت و قصد قربت لبیک گویان رهسپار صحرای عرفات می شوند که در فاصله 21 کیلومتری شمال مکه بر سر راه طائف است. عرفات از معنای عرفه و شناخت می آید . حج گزاران از ظهر تا غروب روز نهم ذی حجه در این صحرا گرد هم می آیند و به تفکر در اعمال، توبه و عبادت مشغول می شوند. در فلسفه این عمل باید گفت آن چنان که گاه ظاهر هر چیزی می تواند شخص را از توجه به بطن آن دور کند، در حج نیز شخص از مجاورت و طواف خانه کعبه فاصله می گیرد و به صحرای عرفات می رود تا از «دیدار خانه» به «زیارت صاحب خانه» برسد.
گو اینکه طبیعت صحرا، به نوعی بدیل طبیعتی است که صحنه راز و نیاز شناخت آمیز همه پیامبران الهی نیز بوده است. در این روز مستحب است که حج گزار ضمن دوری از آنچه موجب تفرق حواس او می شود، ذهن و عین خود را متوجه حضرت حق نماید و اعمال و اذکاری را انجام دهد و در آن تدبر کند. از جمله آن اذکار تلاوت آیات خاصی از قرآن است که مطمئناً با مراجعه به آنها می توان به عمق معانی لازم برای رسیدن به شناختی حقیقی که بدان توصیه شده است رسید . آیات سوره توحید، فلق، ناس، ده آیه اول سوره بقره، آیات 55 تا 58 سوره اعراف و...
در اول مغرب شب نهم همه حج گزاران باید از صحرای عرفات به سوی صحرای مشعر کوچ کنند و در آنجا تا اول طلوع آفتاب روز دهم توقف داشته باشند ، که در همانجا هم باید اقدام به جمع کردن هفتاد سنگریزه برای عمل نمادین رمی جمرات داشته باشند. در روز دهم است که به محض طلوع آفتاب، حج گزاران به سوی منا سرازیر می شوند و با پرتاب کردن هفت سنگ به جمره عقبه، گویی تمامی شیطان های درون و بیرون خود را از خود می رانند.
تازه در این مرحله است که حاجی برای خارج شدن از اِحرام باید قربانی کند. قربانی باید از شتر 6 سال به بالا، گاو و بز سه سال به بالا و میش یکسال به بالا که صحیح و سالم باشد و ناقص الخلقه نیز نباشد، انتخاب شود و کسی که قادر به خرید قربانی نیست باید سه روز حج و هفت روز پس از مراجعت روزه بگیرد و در این صورت است که شخص می تواند پس از انجام مراسم قربانی، از احرام خارج شوند.
گفتیم که عید قربان از منظرگاه های خاصی قابل تماشا است. اما زیباترین و نزدیک ترین منظر را نسبت به جان آدمی و عید قربان، عرفان برقرار کرده است . چرا که به قول (تهانوی در کشاف) «عید از تجلی جمال به هر روش که باشد خواه جلالی و خواه جمالی، بر قلب سالک عاید شود» و عید قربان که در تعبیری دیگر همان کشتن نفس اماره معرفی شده، تجلی جمال الهی است. حج گزار که در تماشای این سیر الهی است، می خواهد از احرام خارج شود و بار دیگر چون میهمانی از راه بعید، به طبیعت مادی ما پا بگذارد .
برخیز و به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
ذبح حیوان نفس با تیغ تقوی
«والقربان ما یقصد به القرب من رحمه الله من اعمال البر»
قربان هر کار نیکی است که انسان به وسیله آن بخواهد به رحمت خدا نزدیک گردد.
حج یکی از مترقی ترین ابعاد اعتقادی، عملی اسلام پس از توحید و جهاد است حج در لغت آهنگ «مقصدی کردن» است که طبیعا حاج به مفهوم قصد کننده خواهد بود. در فرهنگ اسلامی از آداب و اعمالی که در حج انجام می گیرد تحت عنوان «مناسک حج» یاد می شود این مناسک همچون منشور بی نهایت زندگی است که هر فردی به اقتضای سطح درک خویش به مشاهده پرتوهایی از آن موفق می گردد.
مناسک حج در یک نگاه کلی سیر وجودی انسان به سوی خدا است. نمایشی از فلسفه خلقت بنیآدم است. فلسفه ای که در مرکز آن خدا قرار دارد و امت در گرداگرد آن به ذکر مشغولند.
در این حرکت که از حضرت آدم شروع می شود و شخصیت های اصلی آن ابراهیم و هاجر و اسماعیل و مواقف آن حرم، مشعرالحرام، مسعی و عرفات و منی است برای انسان این فلسفه خلقت را تجسمی واقعی و عینی می بخشد.
انسانی که از همه جا رسته و تنها در سیل خروشان انسان ها مثل ذره ای در یک دریای بیکران آدمی که جز یاد و نام خدا را در ذهن ندارند رها می گردد حتی از نزدیک ترین افراد و بستگان خود فاصله ای بسیار زیاد دارد هرچند شانه به شانه و پهلو به پهلوی آن ها حرکت کند انسان در این معرکه عبادت و عقیده خود به اختیار گام برنمی دارد حج و آهنگ اجتماعی وی را به پیش می برد.
حج بزرگ ترین کنگره عبادی، سیاسی و اجتماعی مسلمین است بالاترین هدف و باارزش ترین مفهومی که از حج برداشت می شود جنبه های عبادی، سیاسی و اجتماعی این فریضه الهی است در حج هزاران هزار مسلمان گرد هم میآیند تا ضمن انجام یک فریضه الهی یک نیایش دسته جمعی جهانی و یک حرکت توفنده اعتقادی را علیه کلیه عقاید شرک و کفر نشان داده و وحدت و انسجام جهانی خود را علیه مظاهر حاکمیت های غیرتوحیدی فراهم و استضعاف و بی عدالتی را به نمایش بگذارند. هیچ عملی در حج بی مفهوم نیست و هریک از اعمال اشاره ای به گوشه ای از تاریخ و حقیقتی در اسلام دارند.
اگرچه حج یک مساله تعبدی است ولی دانستن برخی رموز مناسک حج می تواند در بهتر انجام گرفتن و درک بیشتر معنویت موجود در آنها موثر افتد. تک تک اعمالی که در حج انجام می گیرد نه هدف که صرفا وسیله ای در جهت دستیابی به هدف هستند.
یکی از جنبه های مهم حج جنبه سیاسی آن است بعد سیاسی حج به هیچ عنوان از حج تفکیک پذیر نیست چرا که قرآن هدف از وجودخانه کعبه را محلی برای قیام مردم می داند از جمله وظایف واجبه در منی برای کسی که حج تمتع به جا میآورد در روز عید کشتن حیوانی است شتر یا گاو یا گوسفند که فربه و بی عیب باشد و این عمل را از آن نظر که عبادت است و وسیله تقرب به خداست قربان می گویند و از آن جهت که این عبادت در ساعت ضحی که به معنای ارتفاع روز و انبساط نور آفتاب است (چاشتگاه) واقع می شود روز عید قربان را عید اضحی نیز می نامند.
قربانی رمز فداکاری و ازخودگذشتگی و دادن جان در راه محبوب و حد نهایی تسلیم در برابر معبود است یعنی همچنان که خون این قربانی را در راه تو ای خالق یکتا بی دریغ می ریزم حاضرم بدون هرگونه تعقل در راه دفاع از حریم دین و اجرای فرامین آسمانی تو از جان خود نیز بگذرم و خون خود را تقدیم پیشگاه اقدست نمایم.
زمانی که حیوانی در روز عید قربان در وادی منی به دست حجاج مسلمان ذبح می شود و نغمه روحانی «بسم الله وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض» طنین در فضای قربانگاه می افکند خاطره اعجاب انگیز و الهام بخش دو عبد موحد و دو بنده با اخلاص خدا ابراهیم و اسماعیل را در دل ها زنده می سازد.
پدری پیر و کهنسال با چهره ای نورانی و ملکوتی که آثار عظمت و جلالت روحی از سیمای متین و آرام او نمایان است بر بالین فرزند جوان و خوش سیمای خود ایستاده آستین بالا می زند و تیغ برنده ای را در پی حکم غیبی الهی بر گلوی فرزند می نهد.
فرزند نیز بدون ترس و وحشت و با حالت تسلیم می گوید پدر به آنچه مامور گشته ای عمل کن که من هم به خواست خدا از صبرکنندگان خواهم بود و سرانجام ابراهیم با موفقیت کامل از این امتحان بزرگ الهی سربلند بیرون آمده و به درجه ای از اخلاص و فداکاری در راه خدا می رسد که خداوند می فرماید: ذبح عظیمی فدایش کردیم.
لذا خداوند برای بزرگداشت این خاطره توحیدی و اخلاص الهی مقرر فرموده هر سال در موسم حج در وادی منی توسط زوار بیت الله الحرام گوسفند، گاو و یا شتری ذبح گردد تا آن صحنه فوق العاده درخشان چون نوری برای همیشه در تاریخ انسانیت بدرخشد و خاطره ازخودگذشتگی آن دو بنده مخلص (ابراهیم و اسماعیل) سندی برای نمایش شرف و فضیلت آدمیت باشد.
لذا مسلمین در روز عید قربان موظفند با تشکیل مجامع عمومی و برگزاری نماز عید و انشای خطبه شرکت عظیم و آسمانی خود را در این عید مبارک به گوش جهانیان برسانند و رعب و ترس از اتحاد و همبستگی خود را در قلب دنیای استکبار و کفر و نفاق بیفکنند.
ذبح اسماعیل (علیه السلام)
قرآن و توراتِ موجود در این جهت اتفاق دارند که ابراهیم خلیل (علیه السلام) پس از آن که در سن پیرى صاحب فرزند پسرى شده است، از سوى خداوند متعال مأمور گردیده که فرزند خود را براى خدا ذبح نماید. و این در واقع آزمونى بس بزرگ و سختى بود که پدر و پسر مى بایست آن را پشت سر نهند اما چون ابراهیم و اسماعیل (علیه السلام) تمام وجودشان توحید و تسلیم پروردگار بود، از این آزمون سخت سربلند بیرون آمدند و کامل ترین درجه تسلیم دربرابر خالق یکتا را در خارج تحقق بخشیدند.
قرآن و تورات در این جهت هم متفق هستند که این فرمان خدا، فرمان آزمایشى بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجى پیدا نکرده است.
اما در این که فرمان ذبح در مورد کدام فرزند ابراهیم (علیه السلام) بوده، قرآن با تورات اختلاف دارد; چرا که از قرآن استفاده مى شود که این فرمان در مورد اسماعیل (علیه السلام) بوده و او فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) است;(7) اما تورات کنونى مى گوید این فرمان در مورد اسحاق (علیه السلام) بود. و ایشان فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) لقب یافتند.
باز این مورد از مواردى است که تعصب نژادى تورات نویسان، آنان را به تناقض گویى واداشته و از بیان حق منصرفشان کرده; چرا که تورات مى گوید: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت اى ابراهیم، عرض کرد: لبّیک. گفت: اکنون پسر خود را که «یگانه» تو است و او را دوست مى دارى; یعنى اسحاق را بردار و به زمین موریا برو و او را در آن جا بر یکى از کوه هایى که به تو نشان مى دهیم براى قربانى سوختنى بگذران... چون بدان مکانى که خدا بدو (ابراهیم) فرموده بود، رسیدند ابراهیم در آن جا مذبح را بنا نمود و هیزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالاى هیزم بر مذبح گذاشت. و ابراهیم دست خود را دراز کرده کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید. در حال فرشته خداوند از آسمان وى را ندا درداد و گفت: اى ابراهیم! اى ابراهیم! عرض کرد: لبیک. گفت: دست خود را بر پسر دراز مکن و بدو هیچ مکن زیرا که الآن دانستم که تو از خدا مى ترسى، چون که «پسر یگانه» خود را از من دریغ نداشتى... بار دیگر فرشته خدا به ابراهیم از آسمان ندا درداد و گفت: خداوند مى گوید به ذات خود قسم مى خورم چون که این کار را کردى و «پسر یگانه» خود را دریغ نداشتى... .
در متن فوق سه بار واژه «پسر یگانه» تکرار گردیده، در حالى که تورات تصریح دارد به این که اولین فرزند ابراهیم (علیه السلام) اسماعیل (علیه السلام) بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد، متولد شده است. بنابراین اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق (علیه السلام) باشد چطور با وجود اسماعیل (علیه السلام) او یگانه پسر ابراهیم (علیه السلام) خواهد بود؟! این یک تناقض آشکار است.
به علاوه براساس تعالیم تورات فعلى خداوند براى نجات بنى اسرائیل از دست مصریان (به عنوان یک معجزه) تمام پسران ارشد مصرى ها و همچنین نخست زاده نر حیوانات آنان را هلاک کرده است، به همین دلیل بنى اسرائیل مى بایست نخست زاده نر حیوانات خود را براى خدا وقف و قربانى نمایند و براى نخست زاده پسر عوض بدهند.
به طور کلى مسأله نخست زادگى یک اصل مهم در تعالیم یهود است. براساس عقیده آنان نخست زاده اگر پسر باشد، بایستى خدمت گزار خداوند باشد.
بنابراین فرمان ذبح باید در مورد فرزند ارشد ابراهیم، اسماعیل (علیهما السلام) باشد نه در مورد اسحاق.
اما در قرآن ـ همان طور که اشاره شد ـ اسماعیل (علیه السلام) به عنوان فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) مطرح شده است. قرآن به دنبال بشارت تولد اسماعیل داستان ذبح را مطرح مى کند و پس از این بشارت تولد اسحاق (علیه السلام) را متذکر مى گردد; یعنى بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعیل (علیه السلام) و ماجراى ذبح او به ابراهیم (علیه السلام) داده شد. همان طور که مکرر گفته شد از نظر تورات مسلم است که تولد اسحاق (علیه السلام) بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعیل (علیه السلام) بوده است. بنابراین فرمان ذبح اسماعیل (علیه السلام) در حدود سیزده ـ چهارده سالگى وى بوده است.
به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در یک مورد در طى نه آیه بیان شده است:
«(ابراهیم گفت:) «پروردگارا! به من از صالحان [= فرزندان صالح] ببخش. ما او را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت دادیم.
هنگامى که با او به مقام سعى و کوشش رسید گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى کنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم هرچه دستور دارى اجرا کن به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.
هنگامى که هردو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را برخاک نهاد. او را ندا دادیم که اى ابراهیم آن رؤیا را تحقق بخشیدى ما این گونه نیکوکاران را جزا مى دهیم.
این مسلّماً همان امتحان آشکار است.
ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم. و نام نیک او را در امت هاى بعد باقى نهادیم. سلام بر ابراهیم. این گونه نیکوکاران را پاداش مى دهیم. او از بندگان باایمان ماست.
ما او را به اسحاق ـ پیامبرى از شایستگان ـ بشارت دادیم».
قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد این که فرزند ذبیح اسماعیل (علیه السلام) است یا اسحاق (علیه السلام) در برخى جزئیات دیگر این داستان هم اختلاف دارند. براساس آنچه که در قرآن آمده، ابراهیم (علیه السلام) با صراحت تمام ماجراى خواب و ذبح را با اسماعیل (علیه السلام) درمیان گذاشت و او هم بدون هیچ دغدغه اى این فرمان را پذیرفت. اما در تورات مى گوید ابراهیم (علیه السلام) تا لحظه آخر اسحاق (علیه السلام) را از ماجرا آگاه نکرد و این در حالى بود که او مى خواست که از جریان آگاه شود.
به هرصورت داستان با آن صورتى که در تورات آمده هیچ فضیلتى را براى آن حضرت اثبات نمى کند. اما همین داستان به آن صورتى که قرآن بیان کرده بیان گر فضیلتى بس بزرگ براى اسماعیل (علیه السلام) است.
مورد اختلاف دیگر این است که براساس آیات قرآن ماجراى ذبح فرزند از سوى ابراهیم (علیه السلام) در سرزمین مکه بوده; و این اسماعیل بوده که به سرزمین مکه هجرت کرده بود، اما در مورد اسحاق (علیه السلام) تاریخ نقل نکرده که او به مکه هجرت یا مسافرت کرده باشد.
در این زمینه نقل شده است.(8) و روایتى هم از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در این باره نقل شده است.
ولى این مطلب درست نیست; زیرا اوّلاً: در همین سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوى ابراهیم (علیه السلام) در آیه 112 مى خوانیم:
{ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِنْ الصَّالِحِینَ }.
«ما او را به اسحاق ـ پیامبرى از شایستگان ـ بشارت دادیم.»
این تعبیر نشان مى دهد که بشارت به تولد اسحاق (علیه السلام) بعد از ماجراى ذبح فرزند و به خاطر فداکارى هاى ابراهیم (علیه السلام) به ایشان داده شد. بنابراین، مسأله ذبح ربطى به اسحاق (علیه السلام) ندارد.
ثانیاً: قرآن در موردى دیگر مى گوید: ما به ابراهیم تولد اسحاق و از پس او تولد یعقوب ـ فرزند اسحاق ـ را بشارت دادیم.
بنابر این چطور ممکن است خدا ابراهیم (علیه السلام) را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالى که قبل از تولد اسحاق (علیه السلام) به او خبر داد که او مى ماند و فرزندى به نام یعقوب (علیه السلام) از او متولد مى گردد؟!
ثالثاً: دربرابر روایاتى که مى گوید ذبیح اسحاق (علیه السلام) است روایات زیادى وجود دارد که مى گوید ذبیح همان اسماعیل (علیه السلام) است. و این دسته از روایات، با ظاهر آیات هم موافق هستند. اما روایات دسته اوّل چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن توراتِ موجود مى باشد، قاعدتاً باید از اسرائیلیات و محصولات یهود و یا کسانى که تحت تأثیر آن ها بودند، باشد.
اینک چند نمونه از روایاتى که مى گوید ذبیح لقب اسماعیل (علیه السلام) است نه اسحاق (علیه السلام) :
1 ـ از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «اَنَا ابْنُ الذَّبِیحَین; «من فرزند دو ذبیح هستم.»
و مراد از دو ذبیح یکى «عبدالله» پدر آن حضرت است که «عبدالمطلب» (پدرعبدالله) نذر کرده بود که او را در راه خدا قربانى کند اما به فرمان خدا یکصد شتر فداى او قرار داده و او را ذبح نکرد.
و دیگر «اسماعیل» چرا که مسلم است که پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) از فرزندان اسماعیل (علیه السلام) است نه از فرزندان اسحاق (علیه السلام) .
2 ـ و در دعایى که از على (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نقل شده، مى خوانیم: «یا مَن فَدا اسماعیل من الذبح»; «اى کسى که فدایى براى ذبح اسماعیل قراردادى.»
3 ـ از امام رضا نقل شده که فرمود: «لَو عَلِمَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَیئاً اَکْرم مِنَ الضّأْن لفدا به اسماعیل»; «اگر حیوانى بهتر از گوسفند پیدا مى شد خدا آن را فدیه اسماعیل قرار مى داد.»
بنابراین فرزند ذبیح ابراهیم (علیه السلام) اسماعیل (علیه السلام) است نه اسحاق (علیه السلام) .
قربانى کردن فرزند
در آیات 100 تا 107 صافات/37 ماجرا به این صورت بیان شده که ابراهیم(علیه السلام)از خداوند فرزندى صالح خواست: «رَبِّ هَب لِى مِنَ الصَّـلِحین» و خداوند او را به نوجوانى بردبار بشارت داد: «فَبَشَّرنَـهُ بِغُلـم حَلیم»
پس از مدتى ابراهیم(علیه السلام)خوابى را که از آن مأموریت ذبح فرزندش را دریافت کرده بود با وى در میان گذاشت، ابراهیم(علیه السلام)در خواب دیده بود که فرزندش را ذبح مىکند؛ «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ قالَ یـبُنَىَّ إِنِّى أَرى فِى المَنامِ أَنِّى أَذبَحُکَ فَانظُر ماذا تَرى» فرزند نیز پذیرفت و پدر را به اجراى فرمان پروردگار تشویق کرد: «قالَ یـأَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنى إِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّـبِرین» و هر دو، آماده اجراى این دستور شگفت شدند: «فَلَمّا أَسلَما و تَلّهُ لِلجَبین» ولى هنگام ذبح فرزند، خداوند متعالى ابراهیم را ندا داد که تو وظیفه خویش را انجام دادى: «ونـدَینـهُ أَن یـإِبرهیمُ * قَد صَدَّقتَ الرُّءیا...» ؛ آنگاه ذبح عظیمى را فداى فرزند ابراهیم(علیه السلام)قرار داد: «وفَدَینـهُ بِذِبح عَظیم.» درباره جزئیات ماجرا نکاتى مورد بحث قرار گرفته است: 1. در تعیین ذبیح* (اسماعیل یا اسحاق) اختلاف نظر فراوانى وجود دارد. رأى مشهور میان عالمان شیعه همواره آن بوده که ذبیح اسماعیل است.[1] 2. گفته شده که وصف غلام به حلیم در متن بشارت، بر اثر آمادگى او براى قربانى در راه خداوند بوده است؛[2] چنانکه تعبیر از فرزند به «غلام» (نوجوان) به مقطعى که صفت حلم و آمادگى استقامت در راه خداوند در او بروز مىکند، اشاره دارد.[3] 3. مقصود از رسیدن به «سعى» در آیه «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعى» به نظر بعضى رسیدن به سنّى است که انسان خود به کوشش براى تأمین نیازهاى زندگى مىپردازد که همان دوران نزدیک به بلوغ* است[4] و تعبیر «معه» نشان مىدهد او به دورانى رسیده بوده که پدر را در امور زندگى یارى مىداده است؛[5] ولى به قولى، مراد از سعى، عبادت و کار براى خداوند است.[6]گروهى از مفسّران، سنّ اسماعیل را هنگام ماجرا سیزده سال ذکر کردهاند.[7] به گفتهاى، منظور از سعى، سعى بین صفا و مروه در اعمال حج است؛ به این معنا که هنگام سعى، ابراهیم(علیه السلام)رؤیا* را با اسماعیل در میان گذاشت.[8] این نظر را مىتوان از روایتى از امام صادق(علیه السلام)نیز استفاده کرد.[9] 4. تعبیر «أَرى فِىالمَنامِ أَنِّى أَذبَحُک» نشان مىدهد که ابراهیم(علیه السلام)به طور مکرّر[10] و به گفتهاى، سه شب پیاپى (هشتم، نهم و دهم ذىحجه)[11] رؤیاى ذبح اسماعیل را مىدیده و از همین رو دریافته که به این امر مأمور است.[12] به نظرى دیگر، او در خواب صدایى را شنیده که خداوند تو را به ذبح فرزندت فرمان مىدهد.[13] بعضى برآنند که خداوند در بیدارى نیز این دستور را به او وحى کرده و گرنه ابراهیم نمىتوانست به رؤیا ترتیب اثر دهد.[14] به نظر بعضى، این فرمان به دلیل سختى آن، ابتدا در رؤیا به حضرت ابلاغ شد تا در حدّ لازم آمادگى یابد؛ آنگاه در بیدارى بر آن تأکید شد.[15] 5. در میان گذاشتن این مأموریّت با اسماعیل، جلوهاى از ادب الهى ابراهیم با فرزندش اسماعیل است.[16] به گفتهاى، هدف آن بوده تا کار بر اسماعیل آسانتر باشد[17] و نیز دوست داشته تا میزان استقامت فرزندش در راه خدا را بداند[18] و به این وسیله، او را براى این مهم آماده ساخته تا در این میدان بزرگ، آگاهانه وارد شود و فرزند نیز از لذّت تسلیم* و رضا[19] و هم ثواب بزرگ در آخرت و ثنا در دنیا[20] بهره بَرَد. 6.پاسخ رضایتآمیز اسماعیل: «یـأَبَتِ افعَل ما تُؤمَر» آکنده از ادب، تواضع و آرام کننده قلب پدر است. او نگفت: رأى من چنین است تا در برابر پدر، نهایت فروتنى را از خود نشان داده باشد و نگفت: اگر مىخواهى انجام ده و نیز نگفت: مرا ذبح کن؛ بلکه اجراى فرمان الهى را با قاطعیّت خواست تا برساند که این فرمان، از طرف خداوند است و پدر را جز فرمانبرى از آن راه دیگر نیست تا دل ابراهیم(علیه السلام)را آرام سازد؛ چنانکه جمله «سَتَجِدُنِى إِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصَّـبِرین» آکنده از ادب الهى اسماعیل در برابر پروردگار و نفى استقلال از خود در زمینه استقامت در این ماجرا است؛[21] افزون بر این که با این جمله، دل پدر خود را آرامش داده، به او فهماند که از جزع و کارى که آشفتگى پدر را هنگام دیدن فرزند غرقه به خون خویش تشدید کند، پرهیز خواهد کرد.[22] 7.آیه «فَلَمّا أَسلَما و تَلَّهُ لِلجَبین» بدون جواب «فَلَمّا» پایان یافته، تا به شدّت مصیبت و تلخى واقعه اشاره داشته باشد[23] و به شنونده اجازه دهد تا همچنان با امواج عواطفش، قصه را دنبال کند.[24] 8. آیه «ونـدَینـهُ أَن یـإِبرهیمُ * قَد صَدَّقتَ الرُّءیا» پایان مأموریت را به ابراهیم(علیه السلام)ابلاغ و او را آگاه کرده که این فرمان، دستورى براى آزمون (امر امتحانى) بوده که در امتثال آن، آمادگى براى اجراى فرمان و آغاز به کار کافى است.[25] درباره این آیه، بحث نسخ و دلالت یا عدم دلالت ماجراى ذبح بر جواز نسخ حکم، پیش از عمل، طرح و در ضمن آن، این احتمال که مأموریّت ابراهیم(علیه السلام)فقط انجام مقدّمات ذبح بوده و نه خود ذبح، مطرح شده است.[26] برخى معتقدند آنچه در واقع ابراهیم(علیه السلام)بدان مأموریّت یافت، ذبح کبش (قوچ) بود که در رؤیا به صورت فرزند براى وى ظاهر شد،[27] و محبّت شدید ابراهیم به خداوند مانع از آن شد که او رؤیاى خود را تعبیر کند؛ زیرا عشق فراوان وى به محبوبش ایجاب مىکرد که آنچه را بیشتر به آن علاقه دارد، در راه او فدا نماید.[28] 9. ماجراى ذبح در آیه 106 صافات/ 37، «البَلـؤُا المُبین» نامیده شده که بیانگر اهمّیّت و سختى این امتحان* است.[29] طبق منابع شیعه و سنّى، شیطان* در این ماجرا بر ابراهیم(علیه السلام)ظاهر شده و به شکلهاى گوناگون کوشیده تا او را از اجراى فرمان الهى باز دارد.[30] 10. ذبح عظیمى که فداى اسماعیل شد، قوچى بود که جبرئیل(علیه السلام)آن را از آسمان آورد؛[31] قوچى که از مادر تولّد نیافته؛ بلکه با فرمان «کن» ایجاد شده بود.[32] بعضى آن را بز کوهى دانستهاند.[33] گفته مىشود در صدر اسلام سر این قربانى به صورت خشک شده، کنار ناودان کعبه آویزان بوده است.[34] وصف آن به عظیم، به دلیل آن است که از ناحیه خداى سبحان بوده و فداى ذبیح قرار گرفته[35] یا به دلیل پذیرفته شدن آن در درگاه خداوند[36] یا چریدن در بهشت[37] است. طبق روایتى از امام رضا(علیه السلام)ابراهیم در سرزمین منى آرزو کرده است که خداوند، قوچى را فداى اسماعیل قرار دهد[38] و از آن رو که پیامبر و امامان طاهر(علیهم السلام)در صلب اسماعیل بودهاند، این آرزو برآورده شده است.[39]
پی نوشت :
[1] مجمع البیان، ج8، ص707؛ بحارالانوار، ج12، ص135.
[2] منشور جاوید، ج11، ص275.
[3] المیزان، ج17، ص151.
[4] همان، ص152.
[5] قرطبى، ج15، ص66؛ نمونه، ج19، ص111.
[6] التبیان، ج 8، ص 516؛ مجمعالبیان، ج 8، ص 706.
[7] مجمعالبیان، ج8، ص706؛ قرطبى، ج15، ص66؛ نمونه، ج19، ص111.
[8] اثبات الوصیه، ص42؛ بحارالانوار، ج12، ص136.
[9] مجمعالبیان، ج8، ص710.
[10] المیزان، ج17، ص152؛ منشور جاوید، ج11، ص275.
[11] التفسیر الکبیر، ج26، ص153؛ قرطبى، ج15، ص68.
[12] همان؛ المیزان، ج17، ص152.
[13] همان.
[14] التبیان، ج8، ص516.
[15] التفسیر الکبیر، ج26، ص156.
[16] المیزان، ج 6، ص 273.
[17] تفسیر ابن کثیر، ج4، ص17.
[18] جامعالبیان، مج12، ج23، ص93؛ التبیان، ج8، ص516.
[19] نمونه، ج19، ص112.
[20] تفسیر الکبیر، ج26، ص157.
[21] المیزان، ج6، ص273 و 274.
[22] همان، ص273 و 274؛ و ج17، ص152.
[23] همان، ج17، ص152.
[24] نمونه، ج19، ص114.
[25] المیزان، ج17، ص153.
[26] تفسیر ابن کثیر، ج4، ص18؛ قرطبى، ج15، ص68 و 69.
[27] شرح فصوص الحکم، ص617.
[28] شرح فصوصالحکم، ص617.
[29] جامعالبیان، مج12، ج23، ص95؛ المیزان، ج17، ص153.
[30] قمى، ج2، ص197؛ تفسیر ابن کثیر، ج4، ص17.
[31] المیزان، ج17، ص153.
[32] بحارالانوار، ج12، ص123.
[33] زاد المسیر، ج7، ص77؛ جامع البیان، مج12، ج23، ص105؛ قرطبى، ج15، ص71.
[34] جامعالبیان، مج12، ج23، ص104.
[35] المیزان، ج17، ص153.
[36] التفسیر الکبیر، ج26، ص155.
[37] جامعالبیان، مج12، ج23، ص105.
[38] بحارالانوار، ج12، ص108.
[39] همان، ص122.
منبع: معاونت سیاسی شورای سیاست گذاری ائمه جمعه.
انتهای پیام/